... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

تفریق

گیسوی تو قصه ای پر از تعلیق است

جمعی است که حاصلش فقط تفریق است*

* جلیل صفربیگی

نظرات 4 + ارسال نظر
havva چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:16

گاهی که جلوی آینه به موهای درهمم خیره می شم به خودم میگم کسی که می تونسته کسب جمعیت ازین زلف پریشان بکند, هنرها داشته و الحق باید نور چشمی حسابش کرد..همین هست که مولانا وقتی فریاد میزنه هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود/وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود... در ادامه
سعدی و حافظ به زلف و روی ماها تمسک می جستند و سخن تازه می داشتند...فی نفسه لطایف الحیلی در تار و پود ما ریشه دوانیده که هرلحظه طرحی نو می بخشیده و کهنه نمی گشته ست....

جوجه چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 16:57

سلام. آره میخونه. باهم در ارتباطیم.

سلام جوجه جان.
سلام منو هم خدمت استاد نانسی عزیز برسان.

sophia پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 14:30 http://sophia.mihanblog.com

گفته میشه که شاعران به سمت هرآنچه زیباست، در اوج است و باشکوه است گرایش دارند, اما من به تجربه واقعیت دیگه ای رو فهمیدم. انسان ها هرچه در روانشان عقده ی خودکم بینی افزون تر باشه؛ به انچه در بیرون مشاهده میکنند و خود را فاقد آن می بینند مایلتر و مشتاقتر هستند. شاعری که از زلف آشفته کسب جمعیت میکند به احتمال زیاد یا کچل است یا طاس

به ادبیات غنایی امروز ما و نسل جوانتر (که مخاطب بسیار هم پیدا کرده اند)نگاه کنید؛
همش میگن " برو برو که خسته ام ...برو برو شکسته ام و الی اخر" یا "راستشو بگو این بازیه صحنه سازیه..."
در این ادبیات صحبت از رنگ و زلف یار هر روز کمتر و کمتر میشه؛ برعکس ادبیات سعدی و حافظ که سراسر از عشق و هجران و انتظاره؛ تم اصلی ترانه ها به جدایی و انکار ؛ پایان رسیدن احساسی؛ مربوط میشه.
این یعنی ما باید واقعیت عصر امروز رو بپذیریم یعنی عصر تفاهم و تقابل...؛ ادبیات عاشقی امروز خواهان درک متقابل و همراهیست؛ مفهوم «من» «من هستم» و «تو» «تو هستی» در همه ی مناسبات حفظ میشه. عاشق امروز به دنبال گم شدن و حل شدن در سایه معشوق نیست... بلکه همراهی با معشوق رو میخواهد. عاشق امروز اگر احساس کند معشوق به دیگری متمایل است در عشق اصرار نمیکند. به دنبال رقابت هم نیست.

خب من خیلی توی ادبیات امروز عمیق نشدم تا بحال .
و این نمونه من هم از همین ادبیات امروز بود.
قبول دارم روی هم رفته که فردیت فربه شده انسان امروز در خیلی زمینه ها تاثیر خودشو گذاشته
درود برشما

sophia شنبه 2 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 19:59 http://sophia.mihanblog.com

سعدی اینطور صحبت میکنه:
هرکه بپرسد ای فلان، حال دلت چگونه شد
خون شد و دم به دم همی از مژه می چکانشم"
...
"لذت وقتهای خوش قدر نداشت پیش من
گر پس ازین دمی چنان یابم و قدر دانمش"

شاعران معاصر اینطور صحبت میکنند:

ما حاصل من با توست،قانون ضمیر این است
دنیای شکستن هاست،ما جمع مکسر شد
....
هر چند تو تا بودی خون ریختنی تر بود
از خواهر مغمومم سیگار تنی تر بود
هر چند تو تا بودی هر روز جهنم بود
این جنگ ملال آور بر عشق مقدم بود
هر چند تو تا بودی ساعت خفقان بود و
حیرت به زبان بود و دستم به دهان بود و
چشمم به جهان بود و بختک به شبم آمد
روزم سرطان بود و جانم به لبم آمد
هر چند تو تا بودی دل در قدحش غم داشت
خوب است که برگشتی این شعر جنون کم داشت
ای پیکر آتش زن بر پیکره ی مردان
ای سقف مخدرها جادوی روانگردان
ای منظره ی دوزخ در آینه ای مخدوش
آغاز تباهی ها در عاقبت آغوش
ای گاف گناه ای عشق بانوی بنی عصیان
ای گندم قبل از کِشت ای کودکی شیطان
ای دردسر کشدار ای حادثه ی ممتد
ای فاجعه ی حتمی قطعیت صد در صد
ای پیچ و خم مایوس دالان دو سر بسته
بیچارگی سیگار در مسلخ هر بسته
ای آیه ی تنهایی ای سوره مایوسم
هر قدر خدا باشی من دست نمی بوسم

میتونید دکلمه این شعر رو ازطریق این ادرس دانلود کنید:
http://s4.picofile.com/file/8182630592/Alireza_Azar_Sahneh_320_.mp3.html

به عبارت ساده تر افراد امروز احساسات منفی مثل عصبانیت، غمگینی، حسادت، آزردگی یا افسردگی رو بیشتر تجربه میکنن...هرچه احساسات منفی بیشتر میشه، نیاز به صمیمیت عاطفی بیشتر میشه...


موضوع فردیت گرایی و جمع گرایی بحث مفصلیه شاید در وبلاگ سوفیا این موضوع رو کاویدیم

استفاده بردم سوفیا جان.
دقتهای شما قابل توجهن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد