... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

حاشیه های ارگ

از دیشب تا به حال قدمهای کوچک دخترکی را دنبال می کنم که سالها پیش حاشیه ارگ هرات را با هول و ترس فراوان طی می کرد. جنگ مجبورمان کرده بود خانه ی چند هزارمتری مملو از انواع گل و گیاه های تزئینی زیبا،  درختان سرو سر به فلک کشیده و شمشادهایی که لازمه ی لاینفک بازی قایم باشک ما شده بودند را به گلوله و خمپاره و تانک و تفنک ببخشیم و به این محله ی شلوغ و پر سرو صدا پناه بیاوریم. از خانه ی جدید خوشم نمی آمد ولی در عین حال از بودن در انجا راضی بودم، از طرفی  اضطراب اینو داشتم نکند از پنجره های ارگ که مشرف به حیاط آن بود گلوله ای به سمتم شلیک شود از طرف دیگر خوشحال بودم که از خانه خودمان به آنجا اسباب کشی کرده ایم؛ آخه از وقتی مادر بزرگ در آن شب کذایی که تصویر مبهمش هنوز هم خاطرم را رها نمی کند، تیر خورد و  خونش از اتاق بغل دستی به اتاق من و خواهرانم سرازیر شده بود، آرام و قرار نداشتم، چسبیده بودم به پر و پای مادر و بزرگترها. باورکردنی نیست ولی حالا که این ها را می نویسم بوی الکل پانمسان مادربزرگ در آن روزها فضای اتاقم را پر کرده است، با همان وضوح و شفافیت . 

مهمانی دیشب؛ اون کوچه، اون آدمهای تکیده ی بازمانده از اون تاریخ پر درد، همه رنجها و حسرت های گذشته را در من به خروش در آورده است. 

نظرات 4 + ارسال نظر
ارغوان جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 19:44


حرفم نمی یاد اما این نوشته های پر از دردتون رو دوست دارم.

عمو شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 15:08

خیلی سخته
با این خاطرات تلخ ادامه دادن یا تلاش برای فراموشی آنها؟ کدامیک را باید دنبال کرد؟ محو گذشته یا داغ خاطره را تا آخرین لحظات حیات به دوش کشیدن ؟

خاطرات تلخ بخشی از تاریخ فردی انسان اند. ما چه بخواهیم چه نخواهیم در ما زنده اند. در ما زنده اند تا حدی که الان ما را ساخته اند و آزار دهنده اند در حدی که عامل محرومیت ها و تنگناهای الان ما شده اند.

آسیه سادات یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 18:20

سلام بانو...
حتی تصورش برایم سخت است!
من فقط مدت کوتاهی از جنگ تحمیلی را تجربه کرده ام در کودکی، پدرم پاسدار بودند و از نزدیک با وحشت خطر روبرو بودیم مدتی. همین مدت کوتاه آنقدر برایم سنگین بود که هنوز وحشتش میتواند در دلم زنده شود!
اما فکرش را که میکنم وضعیتی که تصویر کردید را تمام وجودم به لرزه می افتد
به گمانم فولاد شده باشید در استقامت در این شرایط سخت
خدا صبر و اجرش را به شما و همه شیرزنان صبور وطن عزیزتان بدهد

سلام عزیز
البته تمام تجربه من از جنگ محدود به هفت سال اول عمرم میشود عوضش تادلت بخواهد تجربه تبعات جنگ دارم. روزی اگر وقت و اراده اش دست بده خاطراتمو خواهم نوشت ولی نه با این قلم هول و بی مزه الانم.

آسیه سادات سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 21:02

اولین خواننده اش خواهم شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد