... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

اعتکاف p

این روزها فایل p گیج گیجم ساخته  

سرگیجه p  بهانه روستای کهک قم را درمن می سرآید  

قطعه ای اززمین خد ا که لطف آسمان را به دامن عقل صدرایی ریخت  

لب های خشکیده کنجکاوی ام را دخیل دو امام زاده کهک می نمایم : 

همانجا که گره های صدرایی یکی یکی با انگشتان توسل بازگردید , توشه سفرهای چهارگانه اش پس انداز گشت و تشکیک را به انتها رساند  .

الله اکبر , دو رکعت نماز نیاز  

الله اکبر , دو رکعت نماز نیاز فهم  

الله اکبر , دو رکعت نماز نیاز وجود , همان اگزستنس فلسفه های بودن  

 حالا دیگر بهتر از چندین واحد درسی , روش شناسی حکمت صدرایی را آموخته ام : 

معرفت جوششی است , باید دل را کند تا به گنج حقیقت رسید  .

با همسفرم نذر می کنیم ! 

نذر یک اعتکاف p   

کهک ..... 

شاید جبل النور .... 

تا مگر  درد حیرت دوا گردد و نوش داروی یقین  قبل از مرگ ایمان به دست آید . 

 بیا ساقی !

بده می می که تامی جان دهد مارا

یک مثنوی اززبان سکوت

 دیروز با دوستی هم کلام شدم که هیچ کلامی برایش نداشتم   

زبان سکوت باز کردم  

گفته ها گفتم مثنوی هفتاد من کاغذ !

  

فریاد که پایان من آغاز سکوت است            یعنی که ازل تا به ابد راز سکوت است  

رفتیم و رسیدیم به سرچشمه خورشید         آنجا که افق گستره باز سکوت است   

                                                                               نصرالله مردانی

  دکتر ابراهیمی دینانی :                

 «توجه کردن به راز سکوت و پی بردن به اهمیت آن بدون ظرافت فکر و لطافت اندیشه امکان پذیر نیست»  

 میشل فوکو :

«چرا آدمها احساس میکنند مجبور بسخن گفتن‌اند. سکوت میتواند شیوة بسیار جالبتری از ارتباط باشد.  

ما فرهنگ سکوت نداریم. 

به یونانیان و رومیان جوان یاد میدادند که در رویارویی با افراد مختلف شیوه‌های گوناگونی از سکوت را اختیار کنند. در آن دوران، سکوت نمایانگر شیوه‌ای کاملاً خاص از رابطه با دیگران بود. 

باعتقاد من، سکوت ارزش آنرا دارد که آموخته شود.  

من موافقِ گسترشِ سکوت بمنزلة منشی فرهنگی‌ام .»
 

بازهوای وطنم آرزوست !

درشب بازار امشب فیش هایم  

دراین دقایق خالی از دنیا  

شاید نسیمی ازجنس حضور« اهالی دل  »

مرا به حیات خلوت وجودم میخواند  

اینجا بساط بیخودی ازجنس « اهالی گل » فراهم است  

سر بر « منطق و معرفت غزالی » و با نوای نای حسام الدین سراج - اصل و نسبم را مرور میکنم ؛ 

آب بودم خاک بودم گل شدم            عالمی گل کردم آخر دل شدم  !!

من کیم ؟ 

دلی فرورفته در گل  

یا گلی فرومانده از دل  

لبریز غربتم  

دلم پراز هوای دلتنگی است  

چشم براه صاحبی از هندوستان  

از سرزمین آباء و اجدادی اش تا پیغامی بیاورد  

چیزی از جنس نقشه یک « نیستان »  

طرح رهایی از تارهای این مفاهیم خشک که دربند پیله خردم ساخته  

آخرین فیش امشب را وجودم تایپ میکند  

آخرین فیش امشب درحجم این داکیومنت تنگ نمی گنجد  

آخرین فیش امشب را به یاهو می سپارم  

آخرین فیش امشب خلاصه این دل گل آلوده است ؛‌از قول حال بی حال آن : 

« من دلتنگ وطنم هستم »  

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک              چند روزی قفسی ساخته اند از وطنم

صدایی مدام درگوش وجودم نق می زند : 

ای مرغ چمن ازاین قفس بیرون شو                  فردوس تو را می طلبد مجنون شو  

یکی هست بگوید :

راه جنون از کجا می گذرد ؟

حکایت یک لبخند

 وقتی دردقیقه یک امروز وجودم خندید !

قصه از اونجا شروع میشه که درست در دقیقه نود پایان نامه به فکراون می افتی  اونم موضوعی که جناب غزالی اعجوبه تحیرو تحول احوال , صدرنشینش هست و توی حیرت زده حسابی با داستانش هم ذات پنداری کردی ,  خلاصه همه شرایط اماده یک غواصی فکری است که آقا چشمتون روز بد نبینه  صد بار به آستان مبارک موضوعت شرف یاب نشده , اقتضائات محیطی , خانوادگی و اجتماعی تورو از نصفه راه برمی گردونند و  افکارتوازریشه درمیارن  ,  اونم چه کندنی که خاک و گردش ضمیر ناخودآگاه تو حسابی لبریزمیکنه و کم کم تبدیل میشه به عقده و به شکل تنفرازهرگونه تامل و تفکر ومطالعه ای ازاین سنخ  متجلی میشه

واپسین ساعات روزهای باقیمانده دریک دو ماراتون به خط انتها نزدیک می شوند و نزدیکتر, درروزهای خلق همت مظاعف , همون همت نحیفتم ازدست میدی , کارت میشه درد دل با روزهای بهاری ,  تماشای خط وخال وابروی طبیعت , وب گردی و .....  

والبته فرار ازحریم هرچه استاد راهنماو مشاور وکتابخانه و کتابفروشی و کتابچه وقلم و دفترو ...

دوستان شفیق ووجدان درد و هزار عامل دیگه , تمام تلاششون و بخرج میدند تا حاشیه ها تو قلمه بزنند بلکه بیداری درتو جون بگیره ولی نمی شه که نمی شه , تااینکه استادی مشفق و دلسوز نفس گرمش بلاخره درتو اثرمیکنه واز این اغماء فکری جون سالم بدرمی بری و موس توجهت روی پایان نامه کلیک میشه, توکه حالا رمق ایستادنت و بدست آوردی پای حرکت نداری ,درحالیکه کاملا مستاصل و درمانده شدی درجستجوی راه درمان و بازیابی همت ازدست رفته ات , یک سیکل پیوسته قرآن درمانی را درپیش میگیری : اعوذباللله من ...... بسم الله ...... می خوانی و می خوانی و می خوانی

حالا دیگر وقت چیدن نتیجه رسیده , دراولین ثانیه بیداری و دریک گفتمان دوستانه مشکل تو راست وپوست کنده با اون درمیان میذاری .........

درناباوری تما م ازصندوق جهانی « من حیث لایحتسب » کلی شارژ برات  ترانسفر میشه  و تو خوشحال از این رزق آسمانی همت می آفرینی , همت درهمت  تا« دقیقه یک» امروز

بله درست در« دقیقه یک » امروز, وقتی سکوت همه جارو فرامی گیره در حضوری کاملا شفاف وجودت قدرت ماوراء رو میبینه , باورمیکنه  و ایمان میاره  

 حالا می فهمم رابطه همت و ایمان چیست ؟

حالامی فهمم وقتی خدا به من , به تو , به او , به ما میگه :« یا ایها الذین آمنوا آمنوا»  یعنی چه ؟!

راستش این جریان و به ثبت رسوندم که دفتر دفاع روانشناختی دینم و تکمیل کرده باشم تا هرگاه درمیدان تردید گرفتارشدم , شدیم و شدند فقر دلیل ساحت مدعارو مخدوش نکنه آخه نسیان یه جورایی رنگ همیشگی ماست . 

                        گرت  باور  بود  ورنه           سخن این بود وماگفتم