... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

!!

میگفت  حاج خانم همسایه مان این چند روزه که دختر و نوه هایش از بلاد غرب به هرات آمدند ظرفها را بعد شستشو در آفتاب پهن می کند تا نجاستشان  زایل شود!!

-----------

پ.ن: من هیچ حرفی دراین باره ندارم عوضش تا دلتان بخواهد غرق تصویرکردن  ابعاد انسانی این قضیه ام؛ آنجا که عاطفه و عقیده با هم برخورد می کنند باید دردناک و کلافه کننده باشد.

سو به سو

در آن گلوله آتش گرفته ای که دل است

و باد می بردش سو به سو چه می بینی

---------

یک آدم تشنه و خسته و درمانده در برهوتی خشک و بی آب و علف ناگهان به دشتی سر سبز و پر گل و گیاه با درختانی که انحار من تحتها جاری ان برسد و قالیچه ای از نوع هراتی اش؛ قرمز و تمیز زیر درختی و کنار رودی سرد و زلال پهن، ببیند چه حسی پیدا می کند!؟ جان می گیرد!! بله... جان می گیرد!! ... این شعر و این حنجره در شبهای هرات چنین معنایی برایم دارد. قربانت شوم!!  توهم زده هم هستیم این توهمات را  از ما بی سر و سامان ها نگیر دیگر!



... هو السمیع العلیم

دیروز از میان کتابهای مهدی ایلیاد هومر رو پیدا کردم  و خواندم، اولش از تصویری که انسان در گذشته از عالم خدایان داشته متعجب شدم ولی بعدش با دیدن فیلم روشهای کشت و کشتار داعشیان یک جورایی مرز عالم خدای خودمو و خدای اونها رو گم کردم، چه طور بگم، با خواندن این کتاب گاهی خدای منم می رود بالای کوه المپ درکنار زئوس می ایستد و صحنه جنایات بشری رو دید می زند و مدیریت می کند.

کم می آورم در فهم حکمت این اوضاع به خودت قسم.... نشانه ای بفرست بفهممت!!

و هوا بی هوا می آید!

من خرابم ز غم یار خراباتی خویش

-----------------------------

یک جای کار مشکل دارد؛

اگر رساله گردآوری نیست و تولید و تولد است، پس زمان معقولی باید برایش در نظر گرفت. والا چهار ترم و سه ترم کفاف تولید فکر نمی دهد، مجبوری تمام زندگی ات را تعطیل کنی بچسبی به رساله، فکر می کنید نهایت این راه چیست؟ چیزی جز تهوع آوری مطالعه و تفکر!!

فهمیدم اصلن آدمی که یک گوشه بشینم فقط بخوانم و فیش برداری کنم نیستم؛ دارم خفه می شوم! 

برای هضم این خوانده ها که مطمانم عقل جن هم بهشان نمی رسد نیاز به زمان دارم و هوا و طبیعت و دشت و ماه و ستاره و ...

خیال خاله ای!!

«سلام ، خوبی؟ چیکار می کنی؟ نیمه ی شعبان مبارک!

چون نیمه ماه آمد. فرزند زهرا مهدی، دلدار دلها آمد. آه! از شوق وسال امام زمان! دستی بردارم به سوی آسمان. گویم ادرکنی ادرکنی ادرکنی! الحسن ال اعماللاماللامال.

سالروز شهادت امام خمینی (ره) را هم تسلیت می گم! کی میایی خاله؟ جوابم راه بده . خدا نگه دار.»

-----------------

پ.ن: عینِ عینِ پیامک امیرحسین خاله.

پ.ن: یعنی من حال می کنم با اسهای امیررررری حسین. هر خطای املائی اش جدن زندگی بخشه، بگذریم از انقلابی بودن جوجه که به جوجگی های خودم رفته.

پ.ن: به موازات این فاصله محتوم، گویی حسین دارد برای خودش مرد می شود، نمی دانم چطور انسانی خواهد شد؟ با چه بینش و منشی، اما تصور آن هم که روزی باورها و شاکله شخصیتی، از هم دورمان سازد غیر قابل تحمل است؛ دوست دارم نرمال و طبیعی بزرگ شود!!