... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

مازنده ازآنیم که آرام نگیریم ...

بازهم یک موقعیت تازه .. تجربه یک جاده جدید, بازهم بهانه دنیای پشت سر ,  دنیای سادگی ها , دنیای روانی و سهولت معمول ؛  همیشه به این نقطه که می رسید ازدست روح سرکش تنوع طلبش شکوه ها سرمیداد اما تا چشم بهم میزد بازم بوی کهنگی روحش و علیه تکرار می شوراند ؛ با انواع و اقسام توجیهات و افکار انتزاعی برامده از مطالعه فلسفه های جور واجور واین اواخر این  دغدغه های اگزستانسیالیستی که ؛ جوهر انسان, شدن شورمندانه است , مدام باید انتخاب کرد ,  انتخابی از سر ازادی بی دخالت دیگری , اصلا شور شدن , به همین فرجام مبهم اونه , باید انتخابی کرد که تازگیش هوش از سرت ببره و تمامت و به تکاپو بیاندازه , نوعی  جست زدن در دریای متلاطم امکانهای رنگارنگ , یک نوع قمار عاشقانه بر سر امکانهای زندگی یا زندگی های ممکن ...

اون شب هم مشغول تجربه ی شنا دریکی ازهمین دریاها بود ودر اعماق تاریکش نقش یک شدن نو رو می زد که بهانه سطح سطحی زندگی  , خواب و تاب و ازش گرفته بود ؛ نگاهی به دور وورش کرد تمام قطعه های هویت بخش اون , نو شده بودند, هیچ رد پایی از جریان گذشته پیدانکرد جز لب تاب گوشه تختش که دنیای ثابت شو مثل یک صندوقچه اسرار در دلش جا داده بود ,  متوسل به دل 500 گیگ اون شد و شروع به نوشتن کرد , همیشه نوشتن ایدئالهاشو تازه می کرد و فلسفه آوارگی وجودی شو تذکر میداد  ؛ کمی نوشت ,  کمی شنید.. ازونها که معنی بارونت می کنند , کمی هم با مولانای دیجیتالی اش گفتگو کرد و تازه شد و باز روی پای تصمیم ش ایستاد که از ماندن بی زارم , می خواهم بروم , می خواهم تازگی بخرم, می خواهم درد بکشم , درد برخاستن از روزمرگیها , درد ترک عافیت  

که رنج روان بودن زیباترین زیبای زندگی است  

 کسی چه میدونه شاید در پس این دل کندنهای مدام به  دلبستگی بی نهایت رسیدی  « یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه »  

وای که چقدر این آیه تحریک کننده است ؛ تصورشو بکن یک حقیقت بی نهایت منتظرت باشه  , اونقدر که اگه حد اشتیاقشو بدونی  از شوق خواهی مرد , اونوقت این حقیقت , درست مقابلت  بشینه ,  دستاشو به طرفت دراز کنه تشویقت کنه که تو میتونی .. تو حتما می رسی  ... و تو نرسی و تو بمانی و تو میخکوب بشی ... چه درد بزرگی خواهد داشت وقتی پرده ها کنار بره واین در جا زدن نکبت بارتو ببینی ..

 

نظرات 4 + ارسال نظر
حسنا سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:59 http://danesh4000.blogfa.com

چه درد بزرگی خواهد بود..لیلا دارم برای خودم فلسفه می بافم و بعد ، بعد از هر پست تو..رشته هایم پنبه می شود..و باز یادم می آید که درجازدن درد بزرگی ست..

حسنا سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:52 http://danesh4000.blogfa.com

آقا!
حضورت را لمس می کنم و با شمارش نفس هایت نفس می کشم.

دارم خفه می شوم از غربتی که انتها ندارد....ابتدا ندارد....دارم می میرم از انتظار یک نگاه کوچک ..کوچک و بازهم کوچک.

به حق زهرای مرضیه ...نگاهم کن.

معنوی چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:08 http://manavi.blogfa.com/

سلام عید بر شما مبارک

اومدم نظر برای مطلب بگم صدای اصفهانی کاری کرد زبانم در دهان باز بسته ماند.
نمی دانم چه می خوام بگوییم .

معنوی چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:23 http://manavi.blogfa.com/

نه از این کارها گذشته کلا پرید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد