«اگر عقیده ای اظهار شد و برای آن دلیل هم اقامه شد و من هم به عنوان مخالف آن عقیده نتوانستم اظهار کننده را مجاب بکنم، نمیتوانم از او انتظار رفتاری مخالف آن عقیده را داشته باشم. وقتی من میتوانم از مخاطب خودم انتظار داشته باشم که مطابق عقیده من رفتار بکند، که توانسته باشم این عقیده خودم را مستدل به دلیلی بکنم که آن دلیل برای مخاطب من دلیلی غیر قابل رد کردن باشد. اگر من دارای عقیده ای بودم و آن را به شما هم اظهار کردم، اما بدون دلیل یا با دلیلی که شما توانستید آن دلیل را رد بکنید منطقا، در هر دو حال، انتظار اینکه شما مطابق این عقیده من رفتار کنید، انتظاری است غیر اخلاقی.
اخلاق اقتضا میکند که من به شما بگویم که این
عقیده من است و این هم دلیل عقیده من است. اگر دلیل عقیده مرا نمیتوانی رد
بکنی، آن وقت من میتوانم انتظار داشته باشم که تا هنگامی که هنوز بر آن
عقیده خودم باقی هستم، یعنی تا هنگامی که نمیتوانی عقیده مرا رد بکنی،
موافق با آن عقیده زیست کن. من میتوانم این انتظار را داشته باشم. این
انتظار البته برای مخاطب من الزام آور نیست. شرط کافی برای الزام مخاطب
نیست ولی شرط لازم هست.
اگر عقیده من همراه با دلیل به شما عرضه شد و
شما دلیلی برای رد عقیده من ندارید، شرط لازم برای عمل به مقتضای این عقیده
فراهم آمده است اما شرط کافی البته نه. شرط کافی، بحثی حقوقی است و به
مباحث دیگر مربوط میشود. ولی لااقل این انتظار میتواند برای من ایجاد شود
که شما مطابق این عقیده من رفتار بکنید. اما اگر عقیده من مدلل به هیچ
دلیلی نیست و یا دلیل آن از طرف شما رد شده است، من چطور میتوانم از شما
انتظار داشته باشم که موافق با عقیده من عمل بکنید.این انتظار، انتظاری
خلاف اخلاق است. اگر حق طلب باشیم، این کار غیر قابل دفاع است و اگر مصلحت
اندیش هم باشیم، این کار غیر قابل دفاع است.اگر حق طلب باشیم، این کار به این دلیل غیر قابل دفاع است که هر وقت بدون
استدلال، من خواستم کسی را الزام کنم، آن وقت فقط یک وسیله برای این کار
میتوانم داشته باشم و آن قدرت، زور و خشونت است. هر وقت استدلال از یک در
بیرون رفت، قدرت، زور و خشونت از در دیگر وارد میشود....
الزام
دیگری بدون استدلال، از یکی از این سه شیوه ممکن میشود. به تعبیر
برتراندراسل ما برای اینکه دیگری را الزام کنیم که چنان رفتار کند که ما
میخواهیم، سه تا نیرو در اختیار داریم و این سه نیرو به ترتیبی که گفته
خواهد شد، وارد عمل میشوند. نیروی اول، نیروی باوراننده است. همان نیرویی
که از آن به عنوان استدلال تعبیر میکنند. من اگر بخواهم که شما آنچنانکه
من میخواهم زندگی بکنید، یا یک رفتار خاص شما آنطور باشد که من میخواهم،
ابتدائا میباید در برخورد با شما از نیروی استدلال یا نیروی باوراننده
استفاده بکنم. یعنی به شما هم بباورانم که " الف، ب است. " من خودم به این
باور دارم ولی شما ندارید. برای اینکه شما را هم به آستانه باور بکشانم، از
نیروی استدلال یعنی نیروی باوراننده استفاده میکنم.
پس از اینکه جمیع
نیروهای باوراننده در یک جامعه به کار افتادند، خوب جمع کثیری از مردم از
این طریق به باور میرسند و مطابق آنچه که شما میخواهید عمل میکنند. یک
گروه اندکی هم ممکن است بمانند که نیروی باوراننده و استدلال بر آنها موثر
نیفتد. به تعبیر راسل در مورد اینها میتوان از " نیروی انگیزاننده "
استفاده کرد. نیروهای انگیزاننده چیزی شبیه آن هستند که متکلمان ما در مورد
رابطه انسانها با خداوند، از آن به عنوان لطف مقرب بحث کرده اند. به این
معنی که ما در جامعه اوضاع و احوالی ایجاد میکنیم که میل مردم به این
رفتار خاصی که در نظر داریم، بیشتر از میل آنها به نقیض آن رفتار بشود. یک
نظام پاداش و کیفری مناسب ایجاد میکنیم که این نظام، رغبت مردم را به
انجام کاری که مورد نظر ما است بیشتر بکند از رغبت آنها نسبت به انجام
ندادن این کار. در واقع میل آنها را در انجام کار مورد نظر ما، غلبه بدهیم
بر بی میلی آنها.
با این همه یک گروه اندکی هم ممکن است باقی بمانند که
این نیروی انگیزاننده هم بر آنها موثر نشود. آن وقت به تعبیر راسل نیروی
سومی وارد میدان میشود که آن " نیروی بازدارنده " است. نیروی بازدارنده
شبیه کاری است که قوه قضاییه انجام میدهد و شامل مجازات و کیفر و از این
قبیل است. اما اخلاق اقتضا میکند - همانگونه که راسل گفته و ویلیام جیمز
به تعبیر دیگری گفته - که ما با این مشی رفتار بکنیم. یعنی اول نیروهای
باوراننده، دوم نیروهای انگیزاننده و سوم نیروهای بازدارنده.... در عالم امروز حتی مصلحت اندیشی هم
اقتضا میکند که ما نیروی باوراننده، یعنی استدلال را اول در کار بیاوریم.»
------------------------
در همایش بین اللملی فلسفه حقوق زن بیش از محتوا سبک بحث کارشناسان برایم قابل توجه بود، هردو طرف دعوا دلایل خاص خودشان را داشتند که تنها برای خودشان اقناع آور بود نه طرف دیگر. خانم علاسوند و مستقیمی به کنوانسیون نقد داشتند( ادبیات و رویکرد خانم مستقیمی به بحث مسالمت آمیز، صلح طلبانه و بسیارمودبانه بود انصافا) درطرف دیگر، آقای سید فاطمی کنوانسیون را مترقی و قابل پذیرش می دانستند. از وقتی همایش را ترک کردم تا بحال این سوال ذهنم را مشغول کرده است: درچنین مواردی چاره چیست؟
آیا کنوانسیون حق دارد بدون اینکه رضایت فرهنگ های خاص را جلب نماید انتظار داشته باشد آنرا بپذیرند و به آن تن دهند حتی اگر دلایل فرهنگ های دیگر بر باورشان اشتباه باشد؟
دراین افکار بودم که امروز به این مقاله استاد ملکیان برخوردم. به نظرم رسید دیدگاه ایشان به نوعی پاسخی برای من باشد.
اما امروز! بی خیال نوبت صبح شدم و خوابیدم. همایش عصر، عالی بود؛ زد و خوردی بود به معنی واقعی کلمه.یک نگاه مدعی بود حقوق بشر، حقوق انسان بماهو انسان است و پایه های اخلاقی محکم دارد و کنوانسیون منع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان تبیین اصل «عدم تبعیض بین ابناء بشراست». نگاه مقابل می گفت حقوق زن باحقوق بشر فرق دارد و اینجا ملاحظات جنسیتی را نبایداز نظر دورداشت. نگاه حقوق بشری می گوید نگاه تفاوت محور باید تن به پذیرش من بدهد. اما چرا؟ حقوق بشر که خب بله قطعا محترم است امامرجع تبیین این حقوق کیست؟ گفتمان حقوق بشری مخالف تفاوت میان زن و مرد، موفق شده است خیلی از فرهنگ ها را درخود استحاله بسازد به معنای مثبت یا منفی اش، اما حقیقت اینست که فرهنگ های باسابقه ای مثل فرهنگ اسلامی هم باقاطعیت، حرف خودشان را می زنند و مدعی دارایی خاص خودشانند. این انفکاک اصطکاک آفرین را چطور می توان حل نمود؟ آیا چاره ترمیم احکام جنسیتی برحسب شدت و ضعف فشارهای بین المللی است؟ نشمین، دوست حقوق جزایی ما براین عقیده است، اما شاید قضیه به سادگی تغییرچند ماده قانونی صرف نباشد. درهرصورت چاره چیست؟ صحبت های خانم دکتر مستقیمی ازمیان طیف تفاوت گراها جالب بود، ایشان بر حسب نگاه عرفانی شان سعه دید درخورستایشی داشتند؛ به نظرایشان پارادایم های فکری پراگماتیک، کمونیسم،فمینیسم، پوزیتویسم و ... سرشاخه ها و رئوس اندیشه مکاتب را معین می کند ولی تلاش همه این ها درجهت احقاق حقوق زن برخاسته از فطرت عدالت گرایی انسانی شان است و براین اساس بجای تقابل باید به گفتگو باپارادایم ها بیاندیشیم و دراین راه بهترین کار نزدیک شدن به فطرت است و حرکت ما باید براساس خطوط بیشتر، فطری باشد. درجلسه اول همایش هم دکتر غرویان دردیدگاهی نزدیک به ایشان فرمودند: مرحوم ...(اسم ایشان یادم نیست) درکنار چهاردلیل، انصاف را جزء ادله شمردند لذا درست اینست که حرف دنیا را گوش دهیم چرا که قران هم فرموده حرفها را بشنوید و از بهترین ها تبعیت کنید، دین گفته است حکمت را ولو از اهل شرک بیاموزید و ...
نگاه تفاوت محور می گوید من به بخشهایی از این حقوق بشری که شما برای بشر مونث نوشتید خدشه دارم و حرفم بطورمشخص اینست، حالا! چرا گفتمان غالب باید گوشهایش را ببندد؟ این سوال را از دکتر سید فاطمی که نگاه حقوق بشری داشتند پرسیدم فرمودند نقدا که ما اقلیت بودیم دراین جلسه، وه که عجب توجیه شدم دراین قضیه!!
به عنوان یک حلزون خانه بدوش، طی این همه سفر جورواجور و حشر و نشر با طیف های مختلفی ازخانمها و مسائل و مشکلاتشان و پس ازچندین سال جر و بحث با دوستان مطالعات زنان درباب مسائل زنان و خانواده و آشنایی با نگاههای فمینیستی و اضافه کنم لمس کوه عظیم مشکلات دختران دانشجوی خوابگاهی و غیرخوابگاهی، یک گزاره، مدام و مدام در ذهنم مرورمیشود و تقویت و تقویت و بازهم تقویت:
«حیا یکی از مهمترین و اساسی ترین نیازهای حیات آدمی است » و تجربه کم و محدود من میگوید حیا ازجمله صفاتی است که یا هست یا نیست منظورم این است یا ازاول برای همیشه با حیایی یا ازاول برای همیشه بی حیا، حیا اگر برود، آب رفته ای است که دوباره به جو برنمی گردد. اقتضائات فرهنگی اجتماعی مجازند محدوده اش را کم و زیاد بسازند اما نباید جوهره آن ازمیانمان رخت بربندد. همه انسانها ازرواج این خصیصه انسانی نفع میبرند اما به باور من دریک وجه مشخص زنان و نهاد خانواده بیشترازهمه و عجبا که ما زنان چه بی مهابا این مهمترین سپردفاعی مان را به حراج گذاشته ایم.
برای این باورم دنبال دلیل نمی گردم که شهودی است بی نیاز از دلیل آنگونه که آفتاب آمد دلیل آفتاب. درحکمت اسلامی و کلن دینی می خوانیم گناه آفت تفکردرست و پذیرش حق است، این نکته همیشه درپس زمینه ذهنم بوده و هست و همیشه خواسته ام به درکی درخور ازاین موضوع برسم و دراین کاوش مدام، باز هم تجربه به من می گوید موضوع حیا یکی از آن محدوده هاست؛ حقیقتی که خطر میل به عصیان در آدمی پذیرشش را تهدید می کند.
درزندگی یک جاهایی آدم طعم آدم بودن را بهتر می چشد و ظهور حیا یکی از اون موقعیت هاست.
خدایا ! از نبود این صفت به تو پناه می بریم.
آی مرا نه سر نه سامون آفریدند
پریشونم پریشون آفریدند
آی آی عجب حرف حکیمانه ای زدی بانو، گریه ازسنگینی نشات می گیرد، سنگینی نفهمی، سنگینی ابهام، سنگینی تردید، سنگینی مسولیت، سنگینی تنهایی وجودی، سنگینی اسارت، گفتم اسارت،اسیری هم بد دردی است بانو، اسارت درآزادی، باور نکن دیگر تاریخ اسارت و بردگی منقضی شده ، باورنکن. بگذار همان زنانگی ای را که تو سعی داری بپوشانی برملا کنم، بلاخره باید فرقی بین یک متهم به فمینیست بودن و یک فمینیست واقعی باشد دیگر، می دانی! همیشه دستور ویترین فروشگاه ششم مسیر حرم را اکسبت میکنم، برحسب عادت ارقام متزلزل عابرم را به حلقوم نظام مصرفی میریزم، به سرعت لباسی می خرم و به راهم ادامه می دهم، لباسهایی که وقتی جلو آینه قرار میگیرم تازه می فهمم که نمی فهممشان، مثل نقاشی های خط خطی و درهم مدرن که گیجم می کنند و بعد احساس زیبایی شناسانه ام خجالت زده می شود که بازهم گول تله تبلیغ را خورده است.
میدانی! اخیرا به احساساتم بد جور بدبین شده ام، ازکجا بدانم این احساسات مال من هستند و نه القائات بیرونی. راستش زورم می آید مضحکه سیستم ها و فضاها و صاحبان منافع بشوم.
بگذریم، راستش را بخواهی قبول ندارم گریه همیشه از سرسنگینی است، یک وقتهایی بس که سبکی می باری، همان گریه بی علت که خیلی دوستش دارم، انگارخودتو خالی کردی برای حقیقتی، روحت برای حقیقتی بال بال میزند،شاید یک معنا، چیزی که این رجعت مدام به خودی شعله ور را تفسیرکند...آی آی بانو! می گویند:معناها هستند، بگویند ولی من می گویم: مهم این است که دست تو به آنها برسد.
شب طالبان بی دل چه شب دراز باشد
تو بیا کز اول شب درصبح باز باشد
---------------
پ.ن: به نظر نمی رسد اندیشه باشد ولی به گمانم همه اش اندیشه است اگرهم نبود شما به بزرگواری خودتان ببخشید آخه کمی از فکرکردن خسته شدم.
با بچه ها رفتیم لرستان. بی تعلق رفتم، با انبوهی تعلق برگشتم.
ما آدمهای درگیر با سوالات و نیازهای مدرن، بدجور به شرق پشت کرده ایم، بدجور هوای نو شدن گرفتدمان، فضای مدرن، نبض نیازسنجی مان را در دست گرفته، می برد هرجا که خاطر خواه اوست؛ کسی چه می داند شاید ناکجا آبادی که معلوم نیست با هندسه وجودی مان چقدر تناسب داشته باشد. به نظرم جستجوی تغییر، بی درک داشته های شرقی مان، بیشتر به تخریب میماند تا تغییر....
به نظرم آنها که دغدغه خود، انسان و راه آینده اش را دارند، نیازمندند هر از چندگاهی با عناصرشرقی شان بیامیزند. ویتامین های روح انسان شرقی، آنقدرغنا دارد که می ارزد درپروسه اندیشه ورزی روشنفکرامروزی، خوش جای گیرد. باید هراز چندگاهی کتاب و قلم را کنارگذاشت به دامن طبیعت رو آورد، باید هرازچندگاهی به دورافتاده ترین روستاهای شرق؛ آنجا که انسان های هنوز دست نخورده شرقی زیست می کنند روی آورد و انسان استنشاق کرد، کیش مهرورزی؛ مهرِ بی شائبه شرقی، چرا و به چه توجیهی باید دربرابرفردگرایی جدید، قربانی شود من نمی دانم.