«تعبد امری است خلاف فطرت انسان سلیم. استدلال فرد تعبد گرا این است که مثلا وقتی شخصی می گوید الف، ب است، درذکردلیلش می گوید چون ایکس گفته که الف، ب است. این شیوه استدلال، تعبدگرایانه است. تعبدگرایی به این معنا خلاف عقل سلیم و فطرت پاک است. حال که چنین است باید به حداقل تعبد اکتفا کرد. یعنی تعبد را تاحد امکان کمترکرد. البته این که گفته می شود تا حدامکان، منظوراین است که بلاخره دین آسمانی یک عنصری از تعبد درآن وجود دارد. ولی حداقل می توان این تعبد را افزایش نداد. اینجاست که جمع بین مدرنیته و معنویت امکان پذیراست. اولین نکته مهم درعقلانیت مدرن این است که نباید سخنی را به صرف اینکه کسی گفته است پذیرفت، یعنی نباید تعبد داشت. درمعنویت هم نمی گویند که ای انسان تو این گونه باش چون من گفته ام یا این گونه نباش چون من نگفته ام بلکه می گویند بیازما و ببین با این راه به آرامش می رسی یا با آن راه.... بودا به کرات می گفت که من یک انسان معصوم نیستم من هم خطاپذیرم. بنابراین هرچه را که من می گویم تجارب من تلقی کنید. اگراین تجارب درزندگی شماهم جواب داد متلزم به آن باشید و چنانچه جواب نداد معنی اش این است که تجربه من به درد شما نمی خورد. استاد معنویت نمی گوید چون من می گویم الف، ب است پش شما هم باید بپذیرید که الف، ب است بلکه می گوید من رسیده ام به این که الف، ب است شماهم بیازمایید... درمعنویت تعبد به آن معنای موجود درادیان تاریخی و نهادینه وجود ندارد و به همین دلیل با عقلانیت مدرن سازگاراست.» *
------------------------
پ.ن1: هم اتاقی مشتاق است بداند بودا چه حسی پیدا کرده است وقتی پس از مرگ فهمیده تعالیمش چرند است!! می پرسم ازکجا اینقدرمطمانی تعالیم بودا چرند است با جیغ و دادی جانانه می گوید لیلا جاااااان ... چی داری واسه خودت میگی، خب معلومه، یعنی چی که بودا میگه این چندمین زندگی من است؟ اصلا همچین چیزی مگه ممکنه!؟ ....
پ.ن 2: اول صبحی زنگ در به صدا درآمد و سائلی درخواست وجه نقد کرد، صفرهای حسابمان را که شمردیم فهمیدیم سائل قطعا الکی محتاج است گفتیم خانم عزیز شرمنده .... ازاون موقع تا حالا عذاب وجدان گرفتیم، کاری هم از مکانیزم دفاع روانی و این چیزمیزا ساخته نیست.
*دین و بحران معنا درجهان معاصر، مصطفی ملکیان. noormags
مبعث بیشتر ازهمه مناسبت های دینی - مذهبی مجذوبم می کند، همچین که به درونش می لغزی سرشارازبهت می شوی؛ بی نهایتی دوسره حیرانت می سازد،ازآن حیرتها!!! دریک سر، غیبِ بی نهایت یا بی نهایتِ غیب را می بینی، در سوی دیگر، بی نهایت، ظهورِ آن غیبِ بی نهایت را. طفلی این انسان ضعیف و نحیف، تکلیفش را با چه میدانهایی که نباید روشن کند.
آخ که چقدر دلم میخواست جای این حسینیه کناری و مداح محترمش بودم و بخشی از داد و قالهای ملت را به محوطه درونشان می کشاندم. اصلا کی گفته سخنرانی مذهبی باید همه اش گزاره ای باشد و تصدیقی!!! من عاشق پرسشهای قرآنی ام،مساله هایی که خدا برای انسان؛برای من،برای تو،برای ما می آفریند...آیا ما برخلق مجدد قادرنیستیم؟! و ... فکرشو بکن سخنرانی پیدا بشه که جماعت رو مهیای تصویرواقعه مبعث بسازد؛ ارتباط محدود و نامحدود... امان از پاسخهایی که مدام و مدام و مدام به خورد این انسان بی مساله میدهیم. عجب عمیق گفته است:
آب کم جو تشنگی آور به دست
میدانی! حس میکنم بزرگی انسان به بزرگی باورهای اوست،بزرگی باورمندشدنش،بزرگی تکالیف شناختی اش، اصل مواجهه با پرسشها ،اصلا انسان یعنی موجود مساله مند.
به خدا من مانده ام،ملت این گنجایش را ازکجا می آورند،الان دقیقا سه ساعت است که حسینیه کناری مان برنامه مداحی و سخنرانی شب مبعث را دارد. حالا درمورد آنها که دراین مراسم شرکت کرده اند حرفی نیست،من و هم اتاقی بی نوا که از قبل ظرفیتمان را تکمیل کرده بودیم به چه توجیهی باید سه ساعت کامل داخل اتاقمان برنامه بشنویم...نگو این حرفها چیست که می نویسی ؟ گمراه شدی!! فلسفه خواندن آخرعاقبتش همینه دیگر،به این فکرکن که برحسب قانون من و هم اتاقی باید کلی درس و مشق تحویل سیستم آموزشی بدهیم.
امیرالمومنین(ع):
«آه من قله الزاد و طول الطریق و بعد السفر و عظیم المورد.»
آه از کمی توشه و درازی راه و دوری سفر و سختی ورودگاه.