... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

نگاه

واقعیت زنده ترین تابلویی است که دیدن و شنیدن و حظ بردن و نبردنش دست خودتوست، هرزمان که اراده کنی، سانسورهم درمرامش نیست، حرفهایش را واضح و شفاف جارمیزند کافی است تنبلی چشم و سنگینی گوش نداشته باشی آنوقت بی هیچ گونه زاویه و قاب تحمیلی به فتح دقایق و لطایفش نائل می شوی،تماشایش هم اصلا خرجی برایت ندارد اما افسوس که بدجور عادت به چشم مسلح نگارخانه ها و سینماها و کنسرت ها و کتابها و روزنامه ها و ....کرده ایم.آدمهای عجیبی هستیم ما آدمهای امروزی، غرق درمتن ها ییم ولی حس متن خوانی مان بد جور کورشده است.

---------------------

طعم این بار زیارت حضرت معصومه شیرین بود و انس آلوده.

جالب است، بزرگترین حوزه علمیه جهان تشیع و طبیعتا بزرگترین شخصیت های علمی و معنوی معاصرآن، همسایه حرم اند. قبرستان شیخان که نامش را گذاشته ام انجمن بزرگان خاموش، با همه شخصیت هایی که درسینه دارد؛ آنهایی که نامشان را من درمنابع مرجع سنت فکری اسلام همواره  دیده ام، درسه قدمی حرم اند، آنوقت عالم و عامی چه زنده چه خاموش همه رو به حرم یک خانم دارند، یک انسان کامل!!

پس از من نخواه باورکنم ادیان، زن را انسان بشمار نمی آورند.


نظرات 17 + ارسال نظر
اسکندری چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 17:24

1- بی شک زنان طعم بیشتر و بهتری از انسان بودن را به دهان خشکیده و خام عادتِ جهان ریخته و می ریزد . کاش لطافت و احتیاط ذاتی یا تاریخی زنان؛ دلسوزی و نازآلودگی زنان در همه سرزمین ها و در همه آحاد ساکنین زمین همه گیر می شد. کاش خصلت زنانه، روح خشونت زدهء جهان امروز را التیام می داد. کی و کجا بشریت بیش از امروز که سلطه با خشونت طلبان است و سیطره با دژمنشان ؛ به زنان و زن باوری و خصلت مدارا و دلسوزی زنانه محتاج بوده است.
2- ما مدعیان دیانت کم تر توفیق یافته ایم تا در اسناد و اقوال و سیره مان، زن باوری را نشان دهیم. شاید واقعیت تاریخی اصلا همراهی مان نکند و ادعاهای بزرگ ما را تایید نکند. ما همواره در میان اسوه ها و الگوهای انسان کامل، زنان بسیاری داشتیم ولی در عمل همان بلایی را که بر سر باقی الگوها آوردیم بر سر این الگو نیز آوردیم: اسطوره سازی و بسته بندی اعتقادی و مدح و تمجید و دیگر هیچ.
3- زیارت برای من همیشه چیزی بوده است در زمره امر فلسفی، حیرت عرفانی و مسئله غامضی به نام دیگری بزرگ. همان حرف اول بزرگی که لکان از آن یاد می کند. چیزی برای بودن و معنا دادن. شاید تعجب کنی ! زیارت چه ربطی به لکان دارد؟ اما من دیده ام که در حقیقت در بررسی روان شناختی و پدیدار شناختی امر زیارت ، راهی نیست جز تحلیل ان به عنوان دیگری بزرگ . معنا . چیزی که فقدانش زندگی کردن را همچون کوهی بر دوش آدمی سنگین میکند. هر جامعه ای، هر گروهی و هر مکتبی زیارت کننده مزاری است.دیگری بزرگ. اما این روزها به یاد زیارت کربلا و شهیدانش چیزی دیگر در درونم شعله می کشد. چیزی که نمیدانم چیست!

سلام براستاد گرامی ام

1- اگر انرژی زنانه لای چرخهای رقابت با مردان برای فتح بیشتر قله های حوزه عمومی ، هدرنرود و هویت یابی زن روند مناسب و آرام و طبیعی خود را طی کند و اگرهای دیگر، می شود امید داشت تواناییهای ذاتی زنان به فعلیت رسند و کاش های ما را محقق سازند.
2- ما مدعیان دیانت خیلی سهل انگاریها داریم، خدا ازتقصیرات ما بگذرد ....
3- از برخی آداب دلخراش زیارتهامون که بگذریم زیارت برای من همیشه سوال انگیز و حیرت زا بوده است.
موقعیتی برای باخود بودن، درخود گشتن و باخود کلنجار رفتن،
کنده شدن از هیاهوی محیط حتی درهیاهوی ناله و زاری دیگران درخود فرو رفته،
نقطه ای که با زاویه ها و جنبه های معنی دارش و تاکید میکنم معنی دارش، می تواند همه ات را درخود متمرکزبسازد
و خلاصه کنجی آرام برای سکوت
این همه زیارت را دوست داشتنی می سازند.
و اما کربلا !!! هنوز نرفته ام بی انکه چرایش را بدانم.

دادا پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:57

سلام . تا دیر نشده اکنون در این سن و سال که روحت پذیرای خلق تازه و دریافت های لطیف است، کربلا را لمس کن و جانت را به مس ضریح آن شهید عالی مقام ، تازه تر و زنده تر کن. او حیانبخش همه جانهای مشتاق است. و در بین الحرمین شک و تردید و تذبذب ایمان را یکسره فرو ریز و ایمانت را به خمیره یقین استحکام بخش.
اما بدان و آگاه باش که همانطور که در احادیث شریف از معصومین مذکور است قید "بالمعرفه" را از یاد نبر. این قید را باید ابتداء در اینجا و در مسیر راه دریافت کنی و سپس به زیارت آن وادی دلدادگی و شوریدگی تام روی .

سلام

به دعای دوستان خوب!

بهرام پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:25 http://pargar4.persianblog.ir

بحث "واقعیت" چیزی ست به مانند نثر سعدی هم سهل و هم ممتنع. برخی ها چنان ساده می انگارندش که گویی:"چشم بگشا و ببین، این است واقعیت!" به همین سادگی. برخی دیگر می انگارند که این "واقعیت" صرفا از مسیر "شناخت" ما و ابزار شناخت ماست که "دریافت" میشود. یعنی دریافت ما از "واقعیت" منوط و مشروط است به چگونگی ابزار شناخت ما.
هیچ انسانی نیست که برای برخورد با "واقعیت" از پیش فرض های خود عاری باشد. هیچ انسانی نیست که برای برخورد با واقعیت بر اطلاعاتی پیشینی تکیه نزده باشد، هیچ انسانی نیست که به دور از علایق و ذوقیات عصبی و عاطفی اش بتواند با واقعیت روبرو شود. اینست که گویی همیشه بخشی از واقعیت برای ما دریافت ناشدنی باقی میماند. نمونه اش خود من و شما: به هیچوجه به دنبال حب و بغضی خاص نیستیم خباثتی به کارمان نیست و مطمئنم که هر کدام جویای شناختیم، اما چرا اینهمه جهان را متفاوت میبینیم؟ مگر بجز اینست که جهان بیرون از ذهن هامان "یکی"ست؟ چون تمام آن مقدمات که گفتم در میان من و شما، متفاوت است. حتی شاید باور نکنید که بخشی ازین تفاوت در شناخت واقعیت، زاییدۀ تفاوت در جنسیتمان، سن مان، محیط رشد و محیط زندگی مان و .... هم هست.

قبول دارم همینطوره که فرمودید ولی دوباره خواندن و چند باره خواندن فکرهاو برداشتهامان و سپردنشان به چرخه گفتگو و نقد روشمند و درست و توجه مدام به خود و محدودیتهایش شاید ازاین تاثیرات بکاهد.

من دراین پست قصدم نه رد این واقعیت که توجه دادن به ایرادی بود که به نظرم دچارش هستیم، درست است که باید ازتجربه و دانش گذشتگان بهره برد ولی این نباید به تکیه همه جانبه مان بیانجامد.
فیلم تهمینه میلانی انکاس واقعیت زنان از دریچه ذهن و تکنیک اوست و ممکن است همین واقعیت درقاب نگاه من زاویه ورنگ دیگری بگیرد پس توجیهی ندارد چشمهایم را عادت به نگاه خوانی دهم من هم ابزاری برای شناخت دارم که میتوانند مستقیما وارد عرصه شناخت شوند نباید اجازه دهم گرد بی توجهی غبارزده شان سازد.

حسنا پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 18:15

همیشه در انتهای ذهنم،‌یک جور فرق گذاری وجود داشت بین کربلا و مدینه،‌ همیشه در انتهای ذهنم می خواستم که اول بروم مدینه.تمام ایل و تبار کربلایی شده اند به غیر معدودی چون من! .خصوصا بعد از کلاس های استاد قربانی که تمام جمله هایش از حضرت رسول شروع می شد و به حضرت رسول ختم می شد..همیشه در انتهای ذهنم به یاد آن ایام می افتم که تا پای رفتن رفتیم ولی نرفتیم چون قانون حج برای افاغنه در حال تغییر دائمی است..و حالا در همین سطح رویین ذهنم ،‌حال سیلی خورده ای را دارم که حس می کند..نباید برای خدا تعیین تکلیف کند و نباید اول و آخر بگذارد..

نمی دانم رفیق
تقدیرجو باشی عقلانیت نفله می شود تدبیر ساز باشی نسیم های خوش را ازدست میدهی، یک جای این تربیتمان می لنگد انگار!!!!!!!!

بینا پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:27

« ... هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو، وی را دغدغه خود نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او، رغبت به آن زن بیشتر شود. پس تو نشسته ای و رغبت خلق از دو طرف زیادت می کنی و می پنداری که اصلاح می کنی. آن خود، عین فساد است. اگر او را گوهری باشد که نخواهد فعل بد کند، اگر منع کنی و اگر نکنی، او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفت. فارغ باش و تشویش مخور. منع جز رغبت را افزون نمی کند، علی الحقیقت.»

مولانا جلال الدین محمد مولوی، فیه مافیه

میتواند منظور حضرت مولانا منع شدید نوعی نگاه طالبانی در زمانش بوده باشد.

یک نگاه مبحققانه امروز وجود دارد که می گوید: عدم منع، رغبت را کم نمی کند بلکه آستانه رضایت مندی جنسی را بالا می برد، این نگاه مستندات قویی ای دراین زمینه دارد که بنده از بیانش معذورم.

بینا پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:48

به این سخن فردوسی حکیم هم توجه کنید:
" زن واژدها هر دو در خاک به / جهان پاک، از این هر دو ناپاک به "
یک بیت نمونه ای از یک دیوان

جای شما می بودم محسنات جنس مردانه را اینگونه برملا نمی کردم !!



خدا روشکر که اصلی چنین محکم را به ذهن هدیه داد:
»همیشه اشتباهات بزرگان به قد خودشان بزرگ است »

بهرام جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:41

آن بیت در شاهنامه نیست و جعلی ست و منتسب به فردوسی. فردوسی نه بر غلیه زنان و نه بر علیه عربها هیچ بیتی ندارد.

خب خدا روشکر که فردوسی را تبرئه و مارا از اتصاف به عنوان فخیم اژدها معزول داشت!!

بینا جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 14:02

سلام
برعکس شما که فکر می کنید من می خواستم آن روح فرهنگ و محسنات مردان را به شما نشان دهم.
فرهنگ و ادبیات جامعه ما مملو از این سخنان است و با تکذیب و این جور کار ها هم نمی شود صورت مسله را پاک کرد. شما خود فیلسوف هستید و باید به این گونه مسایل احساسی بر خورد نکنید, فردوسی را تکذیب کنیم, ملا صدار را چکار کنیم که در همین اسفار اربعه می گوید: و منها تولد الحیوانات المختلفه... بعضها للاکل... و بعضها للرکوب و الزینه... و بعضها للحمل... و بعضها للتجمل و الراحه... و بعضها للنکاح... و بعضها للملابس و البیت و الاثاث. و هزار یک بلا بتل دیگر.
و قتی که جناب ملا هادی سبزواری چمش به این سخنان می افتد او هم فیلش یاد هندوستان می کند و می گوید: فی ادراجها فی سلک الحیوانات ایماء لطیف الی ان النساء لضعف عقولهن و جمودهن علی ادراک الجزئیات و رغبتهن الی زخارف الدنیا، کدن ان یلتحقن بالحیوانات الصامته حقا و صدقاً، اغلبهن سیرتهن الدواب و لکن کساهن صوره الانسان لئلایشمئز عن صحبتهن و یرغب فی نکاحن و من هنا غلب فی شرعنا المطهر جانب الرجال و سلطهم علیهن فی کثیر من الاحکام کالطلاق و النشوز و ادخال الضرر علی الضرر.
این همه شعر و ضرب المثل و... که در مورد نکوهش زنان گفته شده است چه چیز را بیان می کند؟
این سخن فردوسی را می خواهدی چکار کنید که می گوید: (بی ادبی مرا در نوشتن این ابیات ببخشاید که خجالت می کشم بنویسم)
زنان را ستایی سگان را ستایی
که یک سگ به از صد زن پارسای
همین ناصر خسرو بلخی هم ولایتی خود ما و شما مگر نمی گوی:
زنان چو ناقصان عقل و دین اند
چرا مردان ره آنان گزینند؟
یا انور صاحب, منظورم انوری والی سابق هرات نیست, انوری شاعر معروف را می گویم که می گوید:
زن چه را شاید؟ آن که بری بر سر چاه
در چه اندازی و کس نه که بگیرد او را . (منظور همی چاه آب است.هاهاها)
همین شیخ اجل سعدی نازک خیال ما آنگاه که از نازک خیالی و ناز غمزه فارغ می شود می گوید:
مردی که زجفا روی بتابد
در کوی وفا مرد مخوانش که زن است آن
(از ای رقم گپا تا صور اصرافیل باد کنه می شه نوشته کرد ولی حیفی که نون چاشت حاظر شده و شکم مه هم از گشنگی به پشت مه چسپیده. باز بعد از نون از رو شکم سیری خود شما گپ می زنم.)

1- من خواستم از مردان دفاع کنم گفتم اینها رو نقل نکنید که آبرویتان .....
2- من حرف فردوسی رو رد نکردم جناب بهرام رد کردند وحتی شاید این نقل جدیدتان از فردوسی را هم رد نمایند.
3- درمورد ملاصدرا و حاجی: دفترمطالعات و تحقیقات زنان اخیرا کتاب خوبی را منشترکرده است (که متاسفانه نمیدانم کجاگذاشتمش و نامش هم یادم رفته) و به نظرم این کتاب بحث را تحقیقی پیش برده است دران کتاب امده است:
هویت انسانی زن ازمحکمات دیدگاه صدرا است و این محکم را با یک پاورقی نمیتوان نادیده کرفت.
4- درمورد سخن سایر بزرگان شعر و ادب پارسی هم بنظرم می شود گفت آنها قضاوتشان خیلی متاثراز زمان و فضای فرهنگی شان بوده است مثل سایرعناصر شعرشان و خب این ضمنا وضعیت اسف بار زنان ان زمان را نیز گزارش می دهد .حضور زنان شاعر و موضوع زن درشعر معاصر فضا را رنگ دیگری خواهد بخشید.
5- شما هنوز دارید نون چاشت می خورید؟؟؟؟؟ پس کو گپ ؟؟؟؟؟؟

حسنا جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 20:30

یک پست دیگه نداشتی؟

اجی مجی کردم غیب شد رفیق !!!!!

هدی شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:39

آدم اینجا که زیلویش را پهن میکند دیگر کنده شدنش با خداست.
چه جمع گرمی و چه حرف های شیرینی...قند مکرر:*

هی رفیق !!!
ولایت گردی خوش بگذره یادماهم باش یادت هستیم فراواااااااان
فاطمه با اصرار سلام می رسونه آخه اس قحطی اومده !!!!!

بهرام شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 http://pargar4.persianblog.ir

فردوسی چنین ابیاتی ندارد و این گفته ام هم ملهم از تعصبات ایران پرستی و چنین بیماریهایی نیست، فقط خواهشی که دارم برای استناد کردن به چنین مواردی از میان نسخ معتبر شاهنامه، مانند نسخه جناب خالقی مطلق یا نسخه چاپ مسکو، بیابید و آدرس چنین ابیاتی را بدهید، سپاسگزار خواهم شد.
حتی بیت معروفی مانند:
بسی رنج بردم درین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
هم، از فردوسی نیست و در شاهنامه های معتبر نشانی ازین ابیات نیستند.
غرضم هم این نیست که فرهنگ ما، فرهنگ مردانه نیست. که بسیار ستمگرانه است و بسیاری از آثار ادبی ما مشحون از چنین روایاتی ست.

بینا یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:09

پاسخی برای جناب بهرام

زبوی زنان موی گردد سپید

به هر حال این ابیات این قدر معروف است که امروزه به عنوان ضرب المثل در زبان فارسی یاد می شود و در امثال و حکم دهخدا (تهران، 1310، ش، ج 2، ص 919، س 25) نیز آمده است. اگر چه در نسخه مسکو و خالقی مطلق نیست ولی در ده ها نسخه دیگر مثل چاپ کلکته, امیر بهادر, امیر کبیر, دبیر سیاقی و رمضانی آمده است. در ثانی بحث ما این جا بیشتر مربوط به فرهنگ و ادبیات زن ستیزانه بود و نه نسخه شناسی و تخفیف مقام فردوسی والا در نسخه (مسکو) و همین نسخه (خالقی مطلق) هم که شما فرمودید ابیات زن ستیز فراوانی وجود دارد که چون امر فرمودید که با ذکر منبع باشد من هم آدرس دقیق ابیات را از نسخه های(مسکو) و (خالقی مطلق) برای شما ذکر می کنم.
همی‌خواست دیدن در راستی
ز کار زن آ ید همه کاستی
چن این داستان سربسر بشنوی
به آید تراگر به زن نگروی
(چ، خالقی، ج 2، ص 234، ب 476-475)

کسی کو بود مهتر انجمن
کفن بهتر او را ز فرمان زن
سیاوش ز گفتار زن شد به باد
خجسته زنی کو ز مادر نزاد
(چ، خالقی، ج2، ص 382، ب 49، 48

چه آموزم اندر شبستان شاه؟
به دانش زنان کی نمایند راه
(چ، خالقی ، ج 2، ص 23، ب161)

برین داستان زد یکی رهنمون
که مهری فزون نیست از مهر خون
چون فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان در بباید برید

(چ، خالقی، ج 2، ص 239، ب 558، 557)
کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج داد بداختر بود
که گر لب بدوزی ز بهر گزند
زنان را زبان هم نماند به بند
(چ، خالقی، ج 3، ص 276، ب 983)

چنین داد پاسخ که دختر مباد
که از پرده عیب آورد بر نژاد
اگر من سپارم بدو دخترم
به ننگ اندرون پست گردد سرم
هم او و آن را که او برگزید
به کاخ اندرون سر بباید برید
(چ مسکو، ج6،؛ ص 23، ب 255، 253)

چنین گفت با مادر اسفندیار
که نیکو زد این داستان هوشیار
که پیش زنان راز هرگز مگوی
چو گویی سخن بازیابی به کوی
به کاری مکن نیز فرمان زن
که هرگز نبینی زنی رای زن
(چ خالقی، ج 5، ص 2950294، ب 4-37)

ز بهمن بر آشفت اسفندیار
ورا بر سر انجمن کرد خوار
بدو گفت کز مردم سرفراز
نزیبد که با زن نشیند به راز
(چ، خالقی، ج 5، ص 330، ب 465-464)

نبیند چنو کس به بالا و زور
به یک تیر برهم بدوزد دو گور
تبه گردد از خفت و خیز زنان
به زودی شود سست چون پرنیان
کند دیده تاریک و رخساره زرد
به تن سست گردد به لب لاژورد
ز بوی زنان موی گردد سپید
سپیدی کند در جهان ناامید
جوان را شود گوژ بالای راست
ز کار زنان چندگونه بلاست
به یک ماه یک بار آمیختن
گر افزون بود خون بود ریختن
همین بار از بهر فرزند را
بباید جوان خردمند را
چو افزون کنی کاهش افزون کند
ز سستی تن مرد بی خون کند
(چ، مسکو، ج 7، ص 349، ب 777-770)


شو صبح شد و من فردا کله صبح باید بروم سر کار, تا نوشتاری دیگر خدا نگه دار.

بسیار متشکر از وقتی که گذاشتید برای تایپ ابیات با مستندات استفاده بردم .
و من برخلاف شما شو کارم نه روزکار!!!

دتری بابا!! یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:50

سالم دکتر!
چطوری؟دوباره اومدم قم.وقت داشتی خبر بده همدیگه رو ببینیم .البته برای خرید عروسی اومدم.زیاد وقت ندارم.اگه خدا بخواد هفته دیگه جشن عقد داریم.می تونی بیایی؟خونه خودمونه!!

سلام رفیق
ایوووووووووووول
چرا که نه با کله خدمت می رسیم مگه دعوت شمال اونم چنین دعوتی رو میشه رد کرد.

خسروی یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:22

بسیار بسیار خوشحالم که یکی از خوانندگان دائمی این تارنگار فکر و اندیشه ام..

لطف دارید باعث افتخار این حقیراست که سرمی زنید و هذیانهایم را میخوانید.

ابوطالب مظفری یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 20:58

با سلام!
دو نکته را در باره بحث زن‌ستیزی که مطرح شده می‌خواستم عرض کنم.
1. نمیشه به طور کلی انکار کرد که در ادبیات و فرهنگ ما مواضع زن‌ستیزانه نیست. این روش درستی نیست که بزرگان مان را با پاک کردن صورت مسئله از این اتهام تبرئه کنیم و هرجا برخوردیم راحت بگیم این از فردوسی نیست و هکذا. در این گونه موارد به قول مولانا "خویش را تأویل کنیم نه ذکر را"
2. اما یک چیزی است که باید میان متن ادبی، خصوصا شعر و متن تعلیمی، فرق بگذاریم. مثلا تمام سخنان شاهنامه را که داستان است و از زبان راویان مختلف روایت می‌شوند نباید نظر فردوسی بدانیم، اگر نه دچار تناقض می‌شویم. روش بهتر در زبان هنر این است که به شخصیت‌های که یک هنرمند خلق می‌کند نگاه کنیم. در شاهنامه ما هم مردان خوب می‌بینیم و هم زنان خوب. این زنان و مردان در متن اجمتاع به کار گرفته شده. چرا اینها را ملاک قضاوت نگیریم تا بچسپیم به یک بیتی که از زبان مثلا یک انسان آشفته در ضمن داستان نقل می‌شود. مثلا وقتی سودابه آن برنامه را بر علیه سیاووش می‌چیند و سر‌انجام به مرگ این قهرمان محبوب شاهنامه منجر می‌شود و این خبر به گوش مربی ایشان که رستم باشد می‌رسد از ایشان به عنوان یک انسان، چه انتظاری در داستان دارید. آنجا باید بنشیند و از سودابه تعریف کند؟ نه معلوم است که مقام داستان و دیالوگ شخص آشفته اقتضا می‌کند بگوید:زن واژدها هر دو در خاک به / جهان پاک، از این هر دو ناپاک به " به قول معروف در دعوا که حلوا پخش نمی‌کنند. به هر حال سخن زیاد است امید که بشود روزی در این باره مفصل نوشت.

سلام براستاد گرامی
من به سهم خودم بسیار استفاده بردم .
امیدوارم به زودی آن فرصت مفصل دست دهد و ما را بهرمند سازد.

بهرام سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:09

با تشکر از جناب بینا و آقای مظفری.

دادا سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 17:20

به طور عموم با نظر سرکار بینا موافقم. در فرهنگ ما از ادبیات گرفته تا داستان ضربالمثل و دیگر ، جان زندگی و رفتار و قضاوت ما زاده شده و گفتمان های ما که بسیار شبیه به هم و خط گسل ما با " دیگران استشکل گرفته . شاید باید گفتمان های دیگری تولید کرد . اما این واقعیت انکار نا شدتی است که ما از ابشخور معرفت تاریخی و تربیت اجاماعی خویش تغذیه شده ایم و حتی زنانمان نیز این انگاره های متصلب را با خود حمل میکنند.

«حتی زنانمان نیز این انگاره های متصلب را با خود حمل میکنند. »
چون عمیقا با گوشت و پوست فرهنگ ما ن آمیخته اند این انگاره ها !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد