حالا امضاها را گرفته ام اما آقای کارشناس رفته است جشن و لیلا مانده و حوضش ... سرم را پایین انداخته خواستم برگردم که در کمال ناباوری آبدارچی اداره برگه را از من گرفت و مهر نمود، با چشمانی از حدقه بیرون زده داشتم این پدیده فرخنده را می نگریستم که اتفاقی دیگرتعجب و شعفم را چند برابر ساخت ... آبدارچی عزیز بزرگترین اثر انسانی قرن را برروی مهر آقای کارشناس نقش نمود؛ یک امضای به غایت بسیط و ساده که کلید رهایی ام از این چرخه اداری کشنده بود.
میخواهم این مهر و امضا را که در سرمای پنج شش درچه زیر صفر یک روز سرد بدست آوردم قاب بگیرم تا یادم بماند چرخه اداری بزرگترین جنایت خاموش علیه بشریت است.
-------------
الف: خدایا!! آن کارشناس انسان دوست عملگرا را عاقبت بخیر نما.
ب: تا جایی که یادم می آید جای من در هر قانونی درست وسط تبصره های الحاقی بوده است. خیلی از تبصره ها با وجود مشکل و مساله ی من به قوانین اضافه گشتند. اگر عمر و فراغت یاری دهد شرح این تبصره ها را روزی خواهم نوشت.
ج: آدمی که سر در لاک ذهن و ضمیر خود دارد را اگر خواستید شکنجه کنید او را به گوانتانامو یا ابوغریب نبرید، کافی است پیگیری یک پرونده را به او بسپارید.
این همه سمع و بصر را پروراندیم، این همه بر تنور عقل دمیدیم، چه شد!؟ جز همان حیرت که چشیدن نوع دلانه اش خالص تر و ناب تر است، چیزی عائدمان گشت؟!
کسی چه می داند شاید این تنها موسی کلیم نیست که مستعد اِخبار « إِنِّی آنَسْتُ ناراً » است. شاید برای تو هم به قدر وسع و ظرفت قَبَسی منظور شده باشد که اگر خویش را در معرض قرار دهی فراچنگش آوری.
دل و جان هم پنجره ای است رو به جانب حقیقت، باید گشوده گذاشت این پنجره را!!!
نسل ما، قربانیان تعصب هستیم. از هر دری که وارد می شویم تهش به تعصب ختم می گردد. نویسندگان مقالات تحت تاثیر تعصب، شرق و غرب را به هم وصله می زنند تا به این نتیجه برسند فلانی همانی را گفته که ما می فهمیم یا می خواهیم فهمیده شود. می روی موضوع تصویب کنی یک قید اسلامی به زور به طرحت می چسبانند بدون اینکه به این بیاندیشند اساسا آیا هر موضوعی گنجایش کار از زاویه دینی را دارد یا نه؟! یک طیف از اساتید، انبانی از شخصیت های متفکر مسلمان در سر دارند؛ مهم نیست تو می خواهی اندر باب دو دوتا چهارتا تحقیق کنی یا شرایط قیاس برهانی یا حقیقت زبان و ذهن ، همیشه در انبانشان اسمی هست که بررسی نگاهش واجب باشد؛ از نگاه علامه، از نگاه شیخ مفید، از نگاه صدرا، از نگاه خواجه نصیر و ....
لپ تاپ را گذاشتم مقابل حضرت استاد تا منطقی که در اصلاحات کشف و اعمال کردم را به ایشان نشان دهم و نظرشان را جویا شوم، ساکت که می شوم می گوید پاراگراف بندی ات اشکال داشت درست کردم، نگو که من برای دیوار داشتم توضیح میدادم و استاد معظم اصلن به توضیحاتم گوش نمیداده و داشته نوشته ام را ویراستاری می کرده. با سماجت یک بار دیگر گزارش کارم را ارائه می کنم تا تایید را از ایشان که مدعی اند نگاه اسلامی در کارم کم رنگ است بگیرم، نفهمیدم ایشان به من گوش میداد یا خیر ولی آخر یک چیز گفت: خب! حالا کارتون بهتر شد یا اون موقع، ما بخاطر خودتان ایراد می گیریم.
پیش دیگر استاد که ادعایی قلمبه را در جلسه دفاعم مطرح کرده بود رفتم و عرضه داشتم یا استادا!! من آثار ایکس را مجدد تورق کردم اما شواهدی دال بر قرائت شما نجستم چه کنم؟ گفت ببینید! کار اصلی همان بوده که شما انجام دادید، نمره تان را هم که گرفته اید، اونی که من عرض کردم رو لازم نیست اعمال کنید، خودش پروژه دیگری است. ( ظاهرن استاد معظم خواسته بودند روز دفاع حرفی برای گفتن داشته باشند).
نتیجه اخلاقی:
در تمام طول رساله دغدغه من یک چیز بوده دغدغه اساتید چیز دیگر. من غرق محتوا، اساتید غرض شکل و قالب. آقا آرزو به این دلم بی صاحب ما ماند یک بار نزد استاد شرفیاب می شویم به نقطه ویرگول ما گیر ندهند؛ یکی به من بگوید نقطه ویرگول مال مرحله نهایی است یا از همون ب بسم الله !!
نتیجه اخلاقی دو:
در این مرحله من همون مسافر تشنه ای هستم که از ماشین پیاده شده و رسیده به اون نقطه ای که دیگه به « سراب» یقین پیدا کرده.
نتیجه اخلاقی سه:
حالا دیگه اعتماد به نفس پیدا کردم به درون هر گردبادی شیرجه زنم!!
خضر راهی نیست رو پای خودت بایست جانم!!