... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

حافظه های مقدس

  • بعضی «حقیقت» را طوطی وار حفظ می کنند، لقمان حکیم هم گیرشان بیافتد ازنقدکور این حافظه های مقدس ایمن نخواهد بود.
  • سرما خورده باشی ملت با ماسک سراغت می آیند، وبا یا طاعون یا جذام بگیری قرنطینه ات می کنند. یک وقت هایی هست خودت، بله، خود خودت جذام می شوی، یعنی خوره، اینجا دیگر به ملت حق بده نخواهند ریختت راهم ببینند... 
  • زینب مرا به صرف بستنی دعوت کرد. ازآنجا که فروشگاه مربوطه جایی برای نشستن نداشت بالاجبار می بایست ترتیب بستنی ها را درراه می دادیم، گفتم درست نیست گفت راحت باش بابا، گفتم این چه کاریه همه به ما نگاه میکنند گفت خب نگاه کنند مگر داریم آدم می کشیم گفتم طفلی بچه هایی که مارا می بینند هوس بستنی می کنند درست نیست باوجود این نگاهها بستنی بخوریم گفت اونها هرکدام بستنی خورهای حرفه ای هستند فکراونها نباش... خلاصه تحفه زینب کوفت بیداری و کابوس شبمان شد، تاصبح خواب بچه هایی که چشمشان بستنی های مارا مرورمی کرد دست ازسرم برنداشت... مثل کابوس بچه های غم نانِ آواره خیابانهای هرات که امیدوارم هیچ وقت دست ازسر مجریان و روشنفکران و علما و طبقه مرفه جامعه ما برندارد.
  • یکی دو روزی مهمانی عزیز داشتم، امروز که رفت فهمیدم دراین مدت او را ندیدم.معلوم نیست کجا می رویم ما آدمهای امروز.
  • محل عبادت حضرت معصومه(س) درمدت اقامت ایشان درقم، فضای عمیقی است، یک جورایی حس دشت سکوت مشهد را دارد و طعمی هیجان زا.صف نمازجماعتش پراست ازمادربزرگهای شیرین که هشتاد درصدشان روی صندلی و نشسته نمازمیخوانند،آنقدرلطف بارانت میکنند که دلت نمی خواهد جمعشان را ترک کنی. آدم ها درپیری یا حل درکتاب می شوند، یا جانماز یا نیمکت پارک و یک نگاه دنباله دار، همیشه درسکون و سکوت پیری آدمها دنبال چیزی می گردم، شاید معنای پیری،شاید نوعی حرکت درسکون، یک هیجان ازنوعی بیگانه با ذائقه حالای من.

میله گل سرخ 2

  • دوستی ازمن درخواست موسیقی اصیل افغانستانی کرده بود. درصدد اجابت درخواستش برآمدم وهموطنی گفت چنین گفت: مگرموسیقی افغانستانی هم ارزش معرفی دارد و الحق که مرا سخت متاسف ساخت.

حقیقت اینست نگاه دینی گاه نقش تیغ اکام را درسطح فرهنگ ملی ما بازی میکند منظورم اینست که ما گاهی برمسند دین و منظر دینی که می نشینیم بسیار سطحی نگرانه همه متعلقات فرهنگی جامعه مان را درو می کنیم و می ریزیم دور بی توجه به تبعات این حذف حداکثری. کاری که پیامبران هم نکردند. پیامبران بسیاری از آداب و سنن ملت ها را امضا نمودند چراکه به همان نسبت که دین حجت است عقل بشری و دست آوردهایش نیزحجت است.

گذشته ازمنظردینی، مهاجرت ورشد و تنفس درفضاهای فرهنگی متفاوت دنیا نیزگاه مارا به سمت ازخود بیگانگی فرهنگی سوق می دهد؛ افغانستانی های اروپایی به فرهنگ اروپایی می اندیشند، افغانستانی های ایرانی و پاکستانی به فرهنگ ازسرتاپا ایرانی و پاکستانی و ...

ترویج عناصرمثبت فرهنگ های دیگردرجامعه یک قضیه است درافتادن با کلیت نمادهای فرهنگ ملی قضیه ای دیگرکه اقلا ازتحصیلکردگان  انتظارنمی رود به دام آن بیافتند...به یاد داشته باشیم دهن کجی برآمده ازسلایق شخصی نسبت به عناصرفرهنگی که سالیان درازجذب فرهنگمان شده اند و ازچرخه جرح و تعدیل فرهیختگانی که دل درگروه صلاح و فساد جامعه داشتند عبورکردند،  معلوم نیست چه تبعات زیان باری را درپی داشته باشد.

  • پدرمسول مالی پرورشگاهی است که ازسوی هموطنان مقیم اروپا تامین مالی می شود؛ بچه های بی سرپرست ارمغان جنگ، درآنجا درس می خوانند، رشد فرهنگی می کنند و حرفه و شغلی می آموزند که درآینده تامینشان کند. کمک های مالی، گاه به قول من درچالشِ مصرف گرفتارمی شوند؛ نگاهها می گویند پولها چگونه خرج شوند؛ یکی براین عقیده است تعمیر سقف خوابگاه بچه ها برساخت نمازخانه تقدم دارد یکی ساخت نمازخانه را مقدم می سازد به نظرم برنامه دونرهای اروپایی انسانی ترو خدا پسندانه تراست؛ یاد جدول نیازهای مزلو افتادم.

امامادر بچه های بی سرپرست مشغول به تکدی گری را عادت داده است هرروزبه امید کمکی درب منزل را بکوبند. مادردراوج مریضی هم مسیرطولانی تا دم درخانه را طی میکند ولی بچه ها را ناامید نمی سازد... رفتارش تحسین برانگیزاست اما به نظر می رسد یک جایش ایراد دارد...بچه ها نباید عادت به تکدی گری نمایند پس باید یاد بگیرند درازای یک کمک ولو ناچیز پول بگیرند...امید دارم مادردراجرای این برنامه سازنده موفق گردد.

القصه ! خواستم بهانه ای بیابم تا بگویم سازوکارسنتی حمایت اقتصادی ازطبقه کم استطاعت وبی سرپرست جامعه به نظرکهنه و ناکارآمد می رسد. شاید دراشتباه باشم ولی مقایسه عملکرد ان جوهای تازه تاسیس ارمغان فرهنگ جهانی دراین چند ساله با عملکردموسسات خیریه باسابقه مان که ازنزدیک شاهد عملکردشان دربین مهاجرین  و هموطنان داخل کشور بوده ام این فرضیه را تقویت می سازد. امیدوارم مقایسه این عملکردها دغدغه برخی از دانشجویان شود و پایان نامه هایی ارزشمند ارائه شود تا هم ذهن ما روشن گردد هم موسسات خیریه برآمده از فرهنگ سنتی ما ازرهگذراستفاده ازآن آپدیت شوند. البته جریان فساد اداری وبخوربخورهایی که ازقبل همین موسسات غیردولتی صورت می گیرد را نمی توان انکارکرد که قصه اش مثنوی هفتادمن کاغذاست بحث برسر سازوکارهای جدید و پربازدهی است که این موسسات ازآن برخور دارمی باشند؛ به نظرم این موسسات  درکناربرخورداری ازویژگی مثبت رفتارسازمانی، تخصص محوری را به عنوان یک ضرورت، لااقل بالاجبار و برای جلب حمایت تمویل کنندگانشان هم که شده پذیرفته اند و اگرتوفیقی هم بدست اورده و می آورند ناشی ازهمین امراست، عنصری که تاکنون کمتربه آن راغب بوده و ازمحسنات آن غفلت نموده ایم.

میله گل سرخ

  • مهدی درفضای نقاشی مدرن به حذف مرزها در اثرهنری می اندیشد، آثارش تورا با نوعی عدم تعین روبرو می سازند که به همه برداشت ها روی خوش نشان میدهد، فضایی که نرم نرمک این روزها دراین جمع و جماعت حس می شود... شبکه های رادیویی ویژه جوانان، دختران، پسران، خانواده  و نیز شبکه های تلویزیونی سراسری و محلی خصوصی و ملی پتانسیل خوبی برای ما ایجاد کرده اند بطوری که هرفکر و فرهنگی می تواند بی نیاز به اسلحه صدای خود را به گوش مردم برساند، تبلیغات رسانه ای موسسات اموزش عالی خصوصی نشانگراین مطلب است که ملت ما قدرامنیت نسبی بوجود امده را دانسته و ریشه دردهایش را درک کرده است. پدربدجوربه واقعیات جاری کشوربدبین است، من اما فکر میکنم باید قضایا را تفکیک کرد، نقد حضوربیگانه حداقل بخاطرایجاد امیدواری درنسل جوان و آینده ساز ما هم که شده،  نباید به قیمت نادیده گرفتن دستاوردها ونتایج مثبتی باشد که با بازوی خودمان دراین چند سال امنیت نسبی بوجود آمده بدست آورده ایم، این روزها به اندازه یک سال گذشته خبرو تحلیل خبری شنیدم، جریان استیضاح ده وزیرکابینه کرزی ازرسانه کشورامیدوارکننده بود؛ مهره های ارزشمندی که درطول سالیان درازآوارگی هریک پراکنده و بی بازده شده بودند حالا درخانه ملت جمع شده اند  تا مشق دموکراسی و طرفداری ازحقوق ملت نمایند، ملتی که فقط خدا میداند چقدرمعصوم و مظلوم اند، کاش همه احزاب و گروهها برسرتداوم مسیرموجود و بهبود بخشی به آن بیاندیشند؛ وحدت ملی، منافع ملی، هویت ملی، تخصص محوری، مدنیت و ... هرچند نحیف و کم رمق ولی درلابلای تحولات جاری حس می شوند، ما داریم به سمت ملت شدن پیش می رویم اگردوهزاروچهارده را نه تهدید که فرصت بدانیم.  
  • کتابفروشی بزرگی مقابل کنسول گری ایران نظرم را جلب کرد، ازچندین قفسه زبان غیرفارسی که بگذریم تقریبا نود درصد کتب فارسی آن  چاپ ایران بود حتی منابع دینی اهل سنت. نبود منابع دانشگاهی زبان فارسی چاپ افغانستان واکنش های متفاوتی دربین مسولین دانشگاهها و موسسات آموزشی خصوصی و دولتی برانگیخته است، برخی چاره را استفاده ازمنابع ایرانی میدانند برخی دیگرحساسیت نشان داده بر منابع انگلیسی تاکید داشته، آشنایی کامل و پیشرفته را شرط گزینش کادرعلمی شان قرارداده اند.
  •  یک روزاوباما، یک روز هیلاری کلینتون، یک روز رئیس جمهورفرانسه، امروزهم نوبت جان کری است تا از ما سربزند، مهمان حبیب خداست، ماهم بدمان نمی آید با دنیا رفت و آمد داشته باشیم، ما هم بدمان نمی آید آقای جان کری دورازچشم خانمش با زنان تجارت پیشه ما والیبالش را تقویت نماید  فقط مشکل اینست که سردمداران ما خیلی زود مرزهای استقلال را فراموش می کنند و یادشان می رود منافع ملی ارث بابایشان نیست.
  • امروزبه اتفاق خانواده آمده ایم بیرون ازشهر، هوا ی این جاده محصوردرمیان سلسله ای ازکوههای سربه فلک کشیده محشراست. جنگ و ناامنی نتوانسته شادی و نشاط را ازمردم بگیرد، تقریبا درتمامی مسیرهای خروجی شهر ترافیک سنگینی از خودروهای خانواده های هراتی ایجادشده که اعجاب آوراست.بیست کیلومترجلوترمرزترکمنستان قراردارد، آخ که اگراحساس امنیت کافی وجود داشت آخرهفته سرازترکمنستان و تاجیکستان درمی آوردم و آخر هفته بعدش هم سرازمزار و جشن میله گل سرخش...
  • امروزبا بربچه های گروه مطالعات درساختمان اداری دانشگاه قرارداشتم، ف. ح. ر. ا ، هرچهارتا بلافاصله پس از دفاع به هرات بازگشته و مشغول تدریس شده اند؛ بچه افغانستانی هایی که درعمرشان کشورراندیده بودند و چه بسا اصلا متولد خارج ازمرزهای آن هستند حالا چقدرخوب افغانستانی شده اند. جلسه کاری مان با ریاست دانشگاه به نشست علمی فرهنگی روزتبدیل شد...گفتم پژوهش، گفتند کالای لوکس، گفتم علاقه به پژوهش، گفتند کارشکم سیرهاست، گفتم واویلا اگرنگرش سیاست گذاران موسسات اموزش عالی این باشد والله بالله شکم و پژوهش رابطه شان دوطرفه است نه طولی. گفتند مجنونی والا.. به لهجه وطنی گفتم خیراست، انجمن مجنانین راه می اندازیم شاید بهترازانجمن عقلای موجود عمل کند...گفتند و گفتیم و فهمیدیم این نشست ها برایمان حکم آب حیات را دارد. 

عطش !

قشنگ ترین تکاپو، تقلای آب دراوج تشنگی است. سالی سرشارازتشنگی برایتان آرزومندم.

-------------------

تا بازگشت از هرات خدانگهدار.

تازه وارد 2

جنبه ادبیات «تازه وارد» را نداشتم سرازاورژانس و سرم و ... درآوردم....


درنگارش این پست، خوف این می رود مستحق برداشت های کلیشه ای مربوط به جنس دوم شوم؛ اینکه زنان را چه به تجربه فضاهای جدی، همان بهتر که بروند وبشورند و بپزند و....نمی دانم... شاید اینطورباشد اما مایلم بنویسم به این امید که کمکی نماید به تکمیل اندیشه مان درباب «وضعیت» تازه وارد. 

بعد گذشت مدتی زیاد از تایید یکی از کامنت های کامکاس، متوجه شدم آن نوشته فخیم ناظر به یکی از خوانندگان گرانسنگ وبلاکم هست که سمت استادی بنده را برعهده داشته و دارند، این توجه برایم سنگین تمام شد....همین!!

کاری هم ازدست توجیه و تسکین های لایتچسبکم برنمی آمد، سرگرم تجزیه ترکیب این وضعیتِ دروضعیت،  بودم که درمعیت هم اتاقی ها سرازاورژانس درآوردم... گذشته ازتالمات وارده براثرناپختگی و ناآزمودگی تزریقات چی نازنین اورژانس،که الهی هیچ مبتلا به «وضعیت» ی سراغش به او نیافتد، همراهی دوستان جان، عزیز بود و ازیاد نرفتنی...

درگیرکه شوی باید همه جوره درگیرشوی، شاید بشود گفت به این میگن انضمامی اندیشیدن. به قول استاد. القصه!

شاید «تازه وارد» یک وضعیت است که من همیشه با او روبرو بودم بی آنکه جدی اش بگیرم  و اتفاقا حالا برای من شده است یک مساله جدی؛ مساله چرابودن؟ و مهمترازآن چگونه برخوردکردن؟ مساله ها لااقل  تا وقتی مساله اند جرات نمی کنی دربرابرشان موضع اتخاذ نمایی، حالتی کشنده، نوعی درماندگی ازعمل یابهتربگویم چگونه عمل کردن، شاید اگرفقط پای خودت درمیان باشد بتوانی شجاعانه و سخاوتمندانه ازبخشی ازحیثیت و حقوقت چشم پوشی نمایی اما نسبت به دیگران، قضیه به این سادگی نیست. روشن تربگویم زبان رکیک کامکاس وقتی نه معطوف به من بلکه متوجه خواننده وبلاکم شود چاره چیست؟ آیا او هم همچون من تصمیم گرفته است تبعات  چنین کاراکتری را بپذیرد؟پاسخ برای من قطعی نیست، آیا مجازم اوراهم درمقتضیات تصمیم خود یعنی درافتادن باچنین کاراکتری، شریک بسازم؟ نیرویی دردرونم میگوید تنها راه درست سانسوراست تصمیمی که دراثرغفلتی فاحش، خیلی دیرگرفتم و ازاین بابت وظیفه خود میدانم ازآن استاد گرامی عذرخواهی نمایم . اما آیا به صدای این نیرو گوش دهم؟ چرا؟ ذهنم امروز بارها بحث پینکافس را به امید یافتن پاسخ مرورکرد، او یکی از مدافعان اخلاق فضیلت مدرن است که درکتاب ازمساله محوری تا فضیلت محوری خود، بحثی را درباب تعارض آرمانهای اخلاقی مطرح کرده است. پینکافس درآنجا زندگی گاندی را کالبد شکافی اخلاقی میکند و انواع تعارضاتی را که میان آرمانهای گاندی و نیزمیان انواع آرمانهایش با وظایف و الزامات اخلاقی وی وجود دارد، مرورمی نماید.

«ویشناواجاناس» به عنوان برنامه بنده حقیقی شدن ازنگاه گاندی، آرمانهای اخلاقی و معنوی را همزمان دربر میگیرد، دغدغه خاطرگاندی نسبت به آرمانهای معنوی؛ یعنی غلبه برنفس و انتقال ازیک منیت به یک زندگی جدید، گاه او را درتعارض با آرمانهای اخلاقی یعنی خدمت به خلق و کاستن آلام بشرقرارمیداد.هرچند خود وی به این تعارض قائل نبود ازنظراو تزکیه نفس و منقاد ساختن بدنش، میتواند قدرت های روح را افزایش دهد و بدین سان تسلط برحوادث را به دست آورد. دوستان گاندی می پرسیدند آیا گاندی علاقه بیشتری به تزکیه نفس دارد یا علاقه اساسی ترش بیرون کردن حکومت بریتانیا ازهند است؟ اگرتزکیه نفس ابزارقدرت یافتن درجهان باشد ممکن است گاندی متهم به حقه بازی شود و اگرهدف اصلی اش ارزشمندی خود تزکیه است جادارد متهم شود که مجاز میداند اهداف شخصی اش مانع آن دسته از اهداف عمومی شود که گاندی خود را متعهد به آنها اعلام کرده است.گذشته ازاین، از تعارضهای دیگری میان آرمانها با وظایف غیرآرمانی وی میشود یاد کرد؛ فکرش رابکنید گاندی برای کاستن رنج بشریت، برخلاف میل همسرش قصد دارد یک جذامی را درخانه اش مداوا کند، همسر گاندی ملزم می شود از کارمندان و منشیانی که گاندی درخانه اسکان داده مراقبت نماید؛ واقعیت تامل برانگیزی که من درزندگی خیلی ازمجاهدین جهاد افغانستان  دیدم؛ هرچند جهاد وظیفه ای مشترک می نماید ولی این امر نمی تواند از اهمیت توجه به این وجه خاص جهاد بکاهد، منظورم واکاوی نسبت خانمها با آرمانهای جهادی همسرانشان؛ درجهاد خانمهایی حل درآرمانهای همسران شان شدند وخانمهایی تاب نیاوردند وعطای زندگی مشترک آرمانگرایانه را به لقایش بخشیدند و فرزندان طلاق را به عنوان محصول مشترک آرمانگرایی مردانه و واقع گرایی زنانه به جامعه تحویل دادند... وضعیت آن زنان همیشه سوال ذهنی من بوده است بلاخص اززاویه اخلاقی قضیه. پینکافس با اشاره به زندگی گاندی درادامه می پرسد:

آیا گاندی نسبت به وظایفش نسبت به کاستوربای(همسرش) کوتاهی نکرده است؟ و آیا منافع کاستوربای و رفاه او را به خاطر آرمان های مربوط به وظیفه اش نسبت به کسانی که دارای رنج و دردند، قربانی نکرده است؟

بله ! اخلاق و مساله تعارضات اخلاقی مهم اند، خیلی مهم اند، شاید یکی ازاندک مواردی که آوارشک و تردید نتوانسته اهل اندیشه ی دردمند را ازقید و دغدغه آن برهاند و اگرغیراین می بود دنیا چقدروحشتناک و غیرقابل تحمل می شد..... بله فرزندان من این چوب ها را می بینید وقتی جدایند شکننده اند و وقتی باهمند ....حس مادربزرگ قصه بهم دست داد زدم توفازاندرز.