گاهی وسط این جان کندن ها ی رایج هوس لقمه جویده به سرم می زند، چند روز قبل کیلومترها طی کردم تا بلکه محضر یک استاد، مولکولهای فهمم را جهش عطا فرماید، اما بجای مولکولهای فهم اتم های انگیزشم بیدارشدند، فهم هم مثل مرگ، مسئله ای است عجین با فردیت ما، پیچ و خم های این وادی را نه دیگران که خودت باید طی کنی، برای همین، خیلی سخت است ببینی امیرحسین شب امتحان ریاضی با مسئله ها دچارچالش شده.
این کیلومترها راه، چندان هم بی فایده نبود، حداقل فایده اش این بود که وقتی عمق تکلف استاد درتوضیح و تبیین مباحث را، لمس کردم، فهمیدم راه، همان است که میدانم ولی سعی دارم ازآن طفره روم. تنوع، تکثر و سرعت، این ویژگیهای دوران معاصر یک جورایی درتقابل با تمرکز و به قول بچه ها فوکوس کردن اند. همچین که دستت به گوگل می رسد انبوهی ازمقالات تورا به خود می خوانند و همه دارائی ات از زمان را صرف مرور می سازند و سرِِ تامل، تفکر و خوانش توام با تفکر بی کلاه می ماند حسابی. بعد مدتها عادت به سرسری خوانی آنهم بدلیل تلقینات پیرامونی که دقیق خوانی را درمحترمانه ترین حالت نشان شکم سیری و بی کاری می دانند، استادی پیدا شد که یادآوری نماید آقایان و خانم ها!! فلسفه خوانی، رمان خوانی نیست که بشود آخرشب از پس آن برآمد. باید جان کند!!. این جمله استاد با اینکه حکم قضیه اولی الاوائل را داشت که نمی توان انکارش کرد اما دراین مقطع حکم آب حیات را برایم داشت. الحق که مذکر بودن انبیا هم عالمی دارد فهمش!!
تو همچو من سر کویت هزارها داری
ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد
والا راست میگن. یه کم روان تر بنویس. اصلا سخت بنویس ولی ترا خدا قبل از تایید متنت ویرایشش کن. جای فعل و فاعل و قید و صفت رو درست به کار ببر. دوبار خوندم تا یه چیزی فهمیدیم.
ببخشید جوجه جان. چشم . سعی خودمو بخرج میدم اینقدرسرخ نشو.
خیال میکنید چه تعدادی در جهان بوده اند که هم و غمشان "فلسفه" بوده است و هیچگاه ایراد نگرفته اند که "آخ که چقدر فلسفه سخت است؟!" در حالی که شما در میان دانشمندان فیزیک اتمی و ریاضیات، به کسی برخورد نمیکنید که اینقدر از سختی و غیرقابل فهم بودن فیزیک و ریاضی بنالد.
تاریخ در برحه ای از خودش همراه با قابلیت یافتن برای مجردات و انتزاعات، سیستم هایی فکری را ساخت: مذاهب و فلسفه ها.
مذاهب را برای عوام و فلسفه را برای خواص.
فلسفه، سیستمی بود که تمام دانسته های بشر را در خود جای میداد. یعنی یک فیلسوف از موسیقی و ریاضی و جغرافیا و هستی شناسی و طبیعیات و ... اطلاع داشته است.
اما پیشرفت علوم، سبب شد که دیگر نتوان با فیلسوفی که علامه دهر باشد روبرو شویم. داه های دانش بشر چنان گسترش یافته است که هیچ ذهنی نمیتواند حتی تمام دانسته های یک رشته را هم در خود جای دهد. هیچ دانشمند طبیعی نداریم که تمام طبیعیات علوم امروز را مسلط باشد. گسترش کیفی علوم، سبب انکشاف کمی آن نیز شده است. ده ها رشته زیر مجموعه پزشکی و فیزیک و ریاضی و غیره داریم. دیگر امروزه کسی نیست که بگوید: « من فیزیکدانم.» زیرا که فیزیک دیگر یک رشته خاص برای آموختن نیست. مجموعه ای از رشته هاست.
حتی خود فلسفه هم برای آموزش به صدها زیرمجموعه اش تقسیم شده است.
شما وقتی از فلسفه خوانی دم میزنید، از مفهوم بسیار بی در و پیکری سخن میگویید. درست بمانند آنست که من بخواهم "متخصص تاریخ" شوم. در حالیکه استادی داشتم که تخصص اش "سکه شناسی دوران سربداریه" بود. خود این سلسله! چه بخشی از تاریخ ما را میپوشاند که تازه حتی نمیتوان متخصص آن سلسله شد، بلکه فقط "سکه شناسی" این دوران.
اما سخت فهمی فلسفه، صرفا معلول انکشاف این علم نیست، از همان آغاز هم در آثار ارسطو و افلاطون و دیگران بگیر تا ابن سینا و فارابی خودمان، این مشکل وجود دارد. بهمین دلیل کلی کتاب داریم در فلسفه که به "شرح" شارحین اختصاص دارد. کل زحمات ابن سینا چیزی نیست بجز شرح فلسفه ارسطو. یعنی بجاست که پرسیده شود:«جهان فلسفه بدون حضور ابن سینا، فاقد چه اصل و پرنسیپی بود؟ اگر او نبود چه چیزی از فلسفه، تکوین نمی شد؟» یعنی اینکه بزرگترین فیلسوف ما، ابن سیناست اما صرفا در سطح شارح میماند ما را به این سوال دیگر رهنمون میشود که ما به چه کسی میتوانیم "فیلسوف" بگوییم؟ کسی که ابداعی کرده درین دانش؟ یا کسی که بدون هیچ ابداعی فقط شارح آرای دیگران بوده است؟ یا کسی که بهر حال حتی در سطح شرح هم نیست و فقط خودش را با این دانش بشری مشغول کرده است (چیزی مانند بسیاری از استادان و دانشجویان).
در کل من خیال میکنم، تا دانشی برایش موضوع مورد اهتمامش روشن نباشد، نمیتواند در مورد آن موضوع به روشنی سخن بگوید. زبان گنگ فلسفه برخاسته از ذهن شما و دیگر مشتاقان فلسفه نیست، خودش در بیان منظورش الکن است، زیرا فقط میخواهد نشان دهد که من به چنان غوامضی دست یافته ام که شما نمیفهمید. در صورتی که هیچ چیزی برای گفتن ندارد در بیرون از چارچوبه های علوم دقیقه. ولی نمیخواهد به این عجزش اعتراف کند و همچون برخی از استادان، چنان سخنرانی غرایی میکند که پس از دو ساعت، شنونده از خودش میپرسد: "چه گفت؟!" و نمیتواند دریابد که چگونه میتوان دو ساعت حرف زد بدون آنکه چیزی گفته باشد!؟
انکشاف ذهن بشر و دقت او، دیگر تناسبی با کلی گویی ها و گنگ گویی های فلسفی ندارد.
غموض وسختی فلسفه مثل سایررشته ها (البته بعضی شان بیشتر) درمرحله مطالعه و فهم آنست. وقتی از پیچیدگیهایش بگذری چیزها برای گفتن دارد؛ شاید یک جهان خاص با زبان خاص.
راستش من که هیچ وقت با فلسفه کنار نیومدم.
خیلی سخته.
شایدم مخ من نمی تونه هضمش کنه.
فلسفه جان است ...جان!!!
هیچی

عجب هیچی با معنایی!!
خاله جون این ایام رو بهتون تسلیت میگم!
منظورم ایام محرمه!
منم تسلیت می گم نگار عزیز.