گاهی سنسورها یا همون حسگرهای اخلاقی آدم خیلی تیز میشند، ایراد این وضعیت اینه که در این هوای آلوده تربیت اخلاقی، درست مثل آژیر های خوابگاه دم به دقیقه داد وجدان اخلاقیت در میارد و آرامشتو بر باد میده. دارم روی خودم کار می کنم آنارشیسم پذیر بشم اما چطوری؟ با بی حس کردن حسگرهای اخلاقی؟ یا کور و کر و شل شدن؟ نمیدانم فقط اینو میدانم که خیلی سخته یک نیرویی مدام روحتو با غرغرهای ممتدش خش بندازه.
به نظر من تقوا ونزدیک شدن به خدا رسیدن هدف است.
سلام بر حضرت دوست.


میشه ربط بین آنارشیسم پذیر شدن و بی حس کردن سنسورهای اخلاقی بفرمایید؟! از کی تا بحال آنارشیسم با نفی اخلاق همراه شده؟
سلام سوفیای گرامی.
دربند هیچ قاعده و نظمی که نباشی از شکستن قاعده ها نمیشکنی.
کمی واژه آنارشیسمو کش دادم و گشادترش کردم .
اجازه بفرمایید من جمله شما رو طور دیگری بیان کنم، در بند هیچ حقیقت مطلقی نباشی، از مشاهده تفاوت ها به هراس نمی افتی. من اطلاع ندارم که شما از شکستن چه نوع معیار اخلاقی ناراحتید، اما میدانم یکی انگاشتن قاعده ها با معیارهای اخلاقی اشتباه است. تنها وظیفه قاعده ها عادی و طبیعی نشان دادن بدی هاست...چرا از شکستن قاعده ها واهمه داشته باشیم؟!
منظور شما از قاعده ها چیست؟
دوست گرامی ، آورده اند که اهل تفکر که روشنی انوار سوال بر آنان پرتو افکنده، از درد بی درمان فهمیدن، دمادم تلخکام و دردمند اند. انسان های بزرگ به راحتی از کنار وقایع و سرنوشت روزگار و مردم خویش رد نمی شوند. گویی به نحوی نماینده رحمانند و باید در پیچ و تاب زندگی بر مردم بارش شفقت الهی را از ابر خشک دست روزگار طلب کنند. از این رو شب و روز به خواندن نماز استسقاء لطافت و گذشت و مرحمت و درمان نشسته اند.
باری تلاش آنان برای بهشت زمینی ، جهنم ساز نیست، آنان به دنبال مدینه فاضله به قوت بازو و قوه قهریه نیستند. با داروغه و محتسب بیگانه اند و "شهر"داری آنان برای آزادی و آبادی "شهر" آستین احتیاط آنان را کوتاه نمی کند!
از این رو تو ای بانو! تویی که دردمندی صفت ثانیه توست، در میانه "خوب و خواست " یا در میانه "باید اخلاقی" و "واقعیت قدّار" میانه رو باش. نه سنسورهای دزدگیرت آنقدر حساس باشد که اگر گربه ای به روی ماشینِ احساست پرید، آژیر خطر سر دهد، نه آنکه اگر 12 دزد رفیقان علی بابا سرمایه اخلاق و حرمت را از شهر به تارج بردند، کک شریفتان نلرزد و نگزد !
همین تحمل پایین هم خودش دردی است مذموم دیگر. متین فرمودید و بجا ، چشم.
این قصه ها و تراژدهای غم انگیز تمامی ندارد ما درس میخوانیم که یاد بگیریم خوب و درست دزدی کنیم حق کشی کنیم بعد لبخندبزنیم و خودمان را مومن و شیعه بنامیم
باهم بخندیم دست دهیم و به محض دور شدن افراد فحشان دهیم الان می فهمم آسمان ما تیره است نه آبی!!!!!
شاعر می گوید آب را گل نکنید اما ما !!!!!!!!!!!!!!!
با وجود همه این سیاهی ها بازم آدم ها خوبیهایی دارند برای دیدن. چاره ای نیست جز دیدن و باز دیدن خوبیها.