«داد» دارم، جیغ!!، از دست خودم شاکی ام...
دادت را در بیارن فوقش سر در لاک خود فرو می بری و راحت. ولی وقتی دادت را در آوردی!! کجا و به کی می شه پناه برد!؟
-----------------
دلم برای دخترک چشم و گوش بسته ی معصوم آرام پر جنب و جوش نوجوانی ها تنگ شده. هوس کردم یک روز با او بیدار شوم، عینکش را بزنم، بروم حرم، زیارتنامه بخوانم، ناهار بخورم، کمی بخوابم، سراغ کتابهایم بروم، به سفر فکر کنم، به امکانهای جذابی که قطعن وجود دارند بیاندیشم، احساسهای رامم را بیافرینم و خلاصه صراط مستقیم خود را عاشقانه قدم زنم...کاش میشد تکرار شد، کاش.
سلام.
صفا استاد راهنمات چی گفته که دادتو درآورده؟
خوب نمی خونی دیگه!! من موندم چطوری ارشد ادبیات گرفتی و سرویراستار شدی
حالا مثلا اینا شطحیات بودن؟
آره مثلن
عزیزم نظر میذاری ادرس وب لاگتم بذار
میدووووونی که لیلی زیاده
مجنون کمه