قبلن ها که رمان های انقلابی را می خواندم، عاشق شخصیت مبارزان آواره ی آنها بودم که آرمانها تاب و قراری برایشان نگذاشته بودند، از آینده پیش بینی پذیر بدم می آمد، ابهام برایم کششی داشت که حالا می فهمم خودش نعمتی بود؛ چون یک جورایی پوچی را دیریاب تر می کرد، حتی برای یک بار هم آرزو نکردم جای کسی باشیم یا پا جا پای کسی بگذارم ، حتی فکرش هم ترسناک می نمود بخواهم مثل فلانی و بهمانی بشوم....
حالا غرق ابهامم؛ ابهامی به وسعت همه عمر گذشته و آینده ام؛ درجه تعلیقی که جبرهای پنهان زندگی تحمیل کرده اند را همیشه از بی خانمانی کتابهایم فهمیده ام؛ کتابهایم باز هم مانده اند کجا بروند؛ من هم هنوز همان آواره ام !!!
ایرانی همیشه بزرگ جاودانه پارسی:پیشاهنگ اندیشه ودانش وهنر درجهان