گاهی زندگی می کنی، با دیگرانی، راه میروی، حرف میزنی، میخوری ، میخوابی و ... ولی خودت گمی!! حضور نداری!!
این روزها مدام برمی گردم به عقب! به جایی که خودبی خیالم شاید ایستاده باشد؛
و بعدش در گوشش میخوانم
نگاه کن!
تو اینرا گفتی
اینرا شنیدی
این جا رفتی
و ...
شاید دیوانه شده باشم
نمیدانم
بدجور تاخر خودآگاه از ناخودآگاهم را حس می کنم.
بدجور دچار« همه شوخی انگاری» مفرط شده ام.