دو روز است اینترنت خوابگاه به قول بر بچه ها فری شده است و استفاده از آن نیاز به اکانت ندارد. آقا بیا ببین چه می کنند این بربچه های فرهیخته دراین دو روز!!!! نهضت دانلودینگ راه انداخته اند چه جوووووور!!
به یکی از این بلعیده شدگان لپ تاپ برخوردار از نت رایگان همه جور نامحدود گفتم: صد و ده آسمان الانه که سر برسه هااااا... بچه جوووون به کجا چنین شتابان، والا خیلی از همسایه هات در اتچ یک فایل پایان نامه و دریافت نظر استاد راهنماشون مانده اند، سریع جواب داد همه اش انقلابین بخدا....
خمار پاسخش بودم که هورای بغل دستی اوج گرفت.... به قسمت صدمش رسیدم فلانی.....
به پشت سر نگاه کن!
خودت دست تکان می دهد
این زلزله نرم، آخر دامن تو را هم گرفت
باید خو گرفت با این غریبه ی مقدر
از این تقلای روان بگذر
هیچ خطی با آه زنده نمی شود
باید گیجی را سر کشید
بر معبدِ یادهای سبز
نه که مخالف تکنولوژی باشم، نه، ولی گاهی دوری از تکنولوژی و عجین شدن با طبیعت هم تجربه ی پر توشه ای میتواند باشد. گرچه فرار از این سلطه مسلم دیگر تقریبا از محالات است و حضور تنهایی کش واتس آپ، سرک کشیدنهای اس ام اسی گاه و بیگاه، فرصت سوزیهای چشمهای چند پیکسلی و سکوت کشی حنجره های باندی حتی در دورترین روستاهای چهارمحال و بختیاری هم برسرت سنگینی می کنند.
در مواجهه با هستی، همیشه به این نتیجه رسیده ام عالم پر از صداست، پر از آوا، پر از حرف، هستی همه جور صدا دارد؛ صدای دلخراش، خشن، نرم و لطیف و صدای مهربان و آرام..
مطمانم قوی ترین موسیقی دان عالم هم قادر نیست یک خط موسیقی جاری در تالاب چغاخور بلداجی را اجرا کند. کاش میشد صدای سکوت جاری زیر تک درخت واقع روی اون تپه سرسبز رو، ضبط کرد، کسی چی میدونه شاید اگر نشست و برخواستت با طبیعت بیشتر بشه حافظه ات این قابلیت رو پیداکنه. ترکیب صداهای برخاسته از دل تالاب با فضای احاطه شده از کوه های سر به فلک کشیده چنان با قدرت ده ریشتری زمینه ی وجودت رو در هم می ریزه و اونو از هر نقطه با خاصیت و بی خاصیت در حال جولان می کنه و می کشونه به درون خودش که سبک می شی و در سرِِ نای تالاب رها، «دراینجا» بودنت، فقط خودش هست، یک پایت اینجا و یک پایت فرای اینجای نیست، انگار همه اش حضوری، نمیدانم در این «دراینجا» یت ، از ذهن هم خبری هست یا به کما رفته است؟ تصویر قشنگی است این خطاب «کلمه» بودن به مخلوقات حالا که فکرش را می کنم .
وقتی سر کلاسیم یا کتابخانه یا مشغول آزمون چگونگی ها در آزمایشگاه، هستی را به نوعی مصادره می کنیم،
اونو به بند می کشیم، بندِ ذهنِ کانالیزه خودمون، یک جورایی تنگش می کنیم، برای فهم هستی می شود به هستی گوش داد، هستی رو شنید، با هستی قاطی شد. نه که دانش بد باشد و بیجا، نه، ولی چرا باید دانایی را خلاصه به دانش کرد؟
بازهم شاعر بی قافیه و ردیف و واژه درونم بیدار شد.
-------------------------------------------------------
1- کشفیدم سنگ مرمر هرات تا روستای بلداجی چهارمحال بختیاری هم رسیده است.
2- کشفیدم اندر اهمیت مفاخر تاریخی یک ملت اینکه وقتی سر از یک منطقه خیللللللللللی دور در بیاری بی هیچ مونه ای برای مردمان آن سامان آشنایی....
3- کشفیدم یکی از ضروری ترین برنامه های دولت ها توسعه متاوزن سراسر جغرافیای یک کشور است، در غیر ا ین صورت نیروی انسانی جوان تحصیل کرده این مناطق در اثر مهاجرت هم خودشان نفله می شوند هم چهره توسعه یک کشور را کاریکاتوری میسازند.
4- هم اتاقی ام که دانشجوی دکترای حقوق جزا، وکیلی مبرز و قاضی نیز هست در این سفر مسیر حرکت گله کودکی هایش را به ما نشان داد؛ مخاطرات چوپانی برای دخترکی مدرسه ای، مار و عقربهایی که روزی جلوی راهش سبز شدند و خارهای راهی که شرح پیاده روی هایش را درحافظه دارند.
گفتم: دختر تو با این رزومه چوپانی ای که داری از پس هر پرونده حقوقی بر میای هااااااا.
5- کشفیدم هدایت گله های گوسفند هم بر عهده یک قوچ است، این موضوع منو به فکر فرو برد؛ آیا این قضیه مربوط به فرهنگ چوپانی ماست یا فرهنگ چوپانی جهانی!!! خب! به نظرم این قضیه نتایج مهمی میتونه برای مطالعات زنان داشته باشه.
6- کشفیدم تالاب بین المللی چغاخوار بلداجی را از دست نباید داد.