... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

باد صبا

چون باد صبا در بدرم 

با عشق و جنون همسفرم

شمع شب بی سحرم 

از خود نبود خبرم ...

هله هوله های ذهنی من

  • استاد -خطاب به دانشجوی بی نوا-: یک سوال داشتم؛ البته نظر شخصی من است: اصلا غزالی ارزش کار در حد پایان نامه را دارد. او مردی چنین و چنان بوده است. 

من که در آن حوالی نمی دانم چه می کنم: دستاوردهای پایان نامه ارشدم در باب غزالی را قورت می دهم و با عرض شرمندگی از ساحت اندیشه بشری ترجیح می دهم لال بمانم.


  • استاد- خطاب به آقا پسر دانشجوی معصوم و آرام- : به نظرم شما برو سمت اثبات این فرضیه که معنای زندگی در گرو اصلاح باورها و اعمال آدمی است یعنی اصلاح جهان بینی و ایدئولوژی.

من - که بازهم نمی دانم آنجا چه می کنم-: در حد آن کشتی معلوم الحال، غرق قدرت تخریبی کلیشه ها شده ام. خدا خیر استاد اسکندری گرامی را بدهد که التفات ما به این سوزه پر رونق را برانگیختند. خدا ایشان را سالم بدارد.


  • هم اتاقی در بدر دنبال نوشته ای در باب رد قرآن و دیانت که مربوط به قرون اولیه است می گردد تا از شواهد تاریخی موجود در آن اثر برای اثبات برخی باورهای بنیادین دینی استفاده کند، اما آن اثر نابود شده است و اثری از او بجا نمانده. حتم دارم اگر آنها که آن اثر را نابود کرده اند می دانستند امروز به درد چه گزاره های مهمی خواهد خورد هرگز تن به آن اقدام مقدس نمیدادند.


  • دانشجو: رابطه لذت و ایمان از نگاه ابن سینا و صدرا....

          استاد: خیلی موضوع جالب و درعین حال مهمی است...

         من: همه ی دم و دستگاه ذهنم بهم ریخته... گیج شده ام ... می خواهم بگویم این بحث را چه به فلسفه محض، آقا            ما فک می کنیم جایش چیزی در مایه های جامعه شناسی دین یا روانشناسی دین باشد نه فلسفه اسلامی. صدرا و          سینا دراین باره حرف زده اند خب زده باشند، فلسفه در قدیم درخیلی باره هاحرف می زده ولی حالا دیگر مرزهایش با          خیلی از شاخه های هم جوار مشخص شده است ما چرا رویه های فلاسفه قدیم را دنبال کنیم و  از این حرفای قلمبه            تر از دهانم که همه را از سر بی حوصلگی قورت دادم .


  • کشف کردم گرایشات ناسیونالیستی یکی از بزرگترین بت های روانی آدمی اند که قابلیت دارند دستگاه شناختی اشخاص با تحصیلات عالی را هم مختل سازند درحدی که دو دو تای یک آدمیزاد تحصیلکرده را هم هشت بسازند. عزیزم، جانم، گلم!! والله بالله اگر سر مبارک را از لاک بس مبارک تر خویش در بیاوری و قدری حتی به اندازه یک بند انگشت اون ور تر را هم ببینی دیگران هم ریشه دارند، دیگران هم بی بته نیستند، همسایه هم بنده همان خدایی است که خدای توست، او هم دقیقا فرزند همان پدر و مادر مکرمی است که ریشه تواند.....
  • امیر حسین خاله متحیر مانده است تولدش را با محمد و بی من جشن بگیرد یا با من و بی محمد. گفتم نگران نباش خاله جان دوبار تولدت را جشن می گیریم ... چه می شود کرد دیگر!! فاصله ها را هرجور هست باید پرکرد. 

شطح

اگر امشب و همین حالا پیامبری نازل شود به پایش می افتم چیزی نگوید و فقط لبخند زند!

--------------

می گویند احساس زنان بر عقلشان غلبه دارد، کدام غلبه که تمام احساسم می گوید دراین لحظه باید جای دیگر می بودی ولی عقل متقاعدم کرده اینجا باشم!؟ 

از هم اتاقی ام که مشاور قاضی دادگاه خانواده است می پرسم اگر اجازه صدور حکم می یافتی، بی تکلف از عهده این کار برمی آمدی ؟ خیلی ساده و بی استرس پاسخ می دهد آره... مگه چیه؟! خانم ها الان قاضی اجرای حکم هستند که خیلی سخت تر و خشن تر از صدور حکم است. 

عجبا!!! زن می تواند پروژه اجرای یک اعدام را هدایت کند بی آنکه احساسش فوران کند اما در مقام نظر و استنتاج و صدور رای بناست همواره متاثر از احساسش باشد. من اینرا نمی فهمم.

ذهن زیبا

  • دیشب مهمان محقگک های جشنواره بودم. بینشان یک بیوتیفول مایند اشتهای پر ناز و ادای هم نشینی را بشدت درمن برانگیخته بود اما حیف حیف حیف که تشریفات معمول فرصتم را تباه ساخت. عاشق آدمهایی هستم که همه چی را در ذهنشان شخم می زنند و از سطح همه چی به عمقش گذر می کنند، لذتی دارد گردش دراین میدان دید که فقط خدا میداند.

  • این روزها گفتگویی نسبتا عمیقا متمایز با تاجری دنیا دیده و فیلسوف داشتم که حاوی تازه های بسیاری بود. معمولا  انسانها در اغلب مسائل معمول زندگی، نگاهی مشابه یا دارای تشابهات فراوان دارند، خیلی کم پیش می آید با یکی همکلام شوی که در همین مسائل متعارف نگاهی صدو چهل درصد متمایز با تو داشته باشد. در چنان مواقعی ترجیح میدهی  فقط بشنوی، حسی شبیه نوشیدن یک نوشیدنی سرد و خوشمزه در یک کویر تف دار!!

  • این روزها حواس پرتی مفرط گرفته ام، حواس بی توجه چنان بلائی این روزها به سرم آورده که فقط خدا میداند؛ اقلش گم کردن گذرنامه که نزدیک بود تعطیلاتم را به باد دهد. 

  • مرز مدارا و تسامح را میدانی چیست؟ اینکه فحش از دهن تو هم خبیثات است!! اینرا بگذار به حساب نوعی وجدان، کامانسنس یا عقل جمعی... هرجور که بیشتر اقناعت می کند، اصلا یک شهود واضح و پر صدای فردی که نمی شود به رسمیت نشناختش.
  • نقد و اعتراض یکی از صدها صدای زندگی است، خلاصه هر متنی زرنگی باشد خلاصه کردن زندگی خودزنی است پس جان هرکی دوست داری بیا و به حرفم گوش کن و اینقدر ننال... خسته شده ام از نقد و نقد شنوی و نقد خوانی، کمی از زندگی بگو تا من بشنوم و بخوانم. 






هل هرات

  • بوی هل چای سبزی که هم اتاقی دم کرده است، بدجور بوی خانه را به خوابگاه آورده است...هوایی شدم؛ شبهای هرات خیلی لطیف است مخصوصا در ترکیب با متن سکوتی که غوغایی است!! 
  • بعضی وقتها که آدمها نیشت می زنند سوزش تا مدتهای مدید ادامه دارد، نبخشیدن فقط ماندگاری سمش را زیادتر می سازد. یادت باشد هرچه بیشتر نیشت بزنند بیشتر یاد می گیری نوش باشی، اشتباه نکن، فقط پوست کلفت بودن و شدن کافی نیست، هنر آنست که نوش باشی، بی خیال قوه استنتاج آدمها، خب گمان کنند پَ پَ ای،  به خاطر داشته باش جوهره ی فلسفه همچون هنر دیدن نهان هاست. ََ