من که در آن حوالی نمی دانم چه می کنم: دستاوردهای پایان نامه ارشدم در باب غزالی را قورت می دهم و با عرض شرمندگی از ساحت اندیشه بشری ترجیح می دهم لال بمانم.
من - که بازهم نمی دانم آنجا چه می کنم-: در حد آن کشتی معلوم الحال، غرق قدرت تخریبی کلیشه ها شده ام. خدا خیر استاد اسکندری گرامی را بدهد که التفات ما به این سوزه پر رونق را برانگیختند. خدا ایشان را سالم بدارد.
استاد: خیلی موضوع جالب و درعین حال مهمی است...
من: همه ی دم و دستگاه ذهنم بهم ریخته... گیج شده ام ... می خواهم بگویم این بحث را چه به فلسفه محض، آقا ما فک می کنیم جایش چیزی در مایه های جامعه شناسی دین یا روانشناسی دین باشد نه فلسفه اسلامی. صدرا و سینا دراین باره حرف زده اند خب زده باشند، فلسفه در قدیم درخیلی باره هاحرف می زده ولی حالا دیگر مرزهایش با خیلی از شاخه های هم جوار مشخص شده است ما چرا رویه های فلاسفه قدیم را دنبال کنیم و از این حرفای قلمبه تر از دهانم که همه را از سر بی حوصلگی قورت دادم .
امیر حسین خاله متحیر مانده است تولدش را با محمد و بی من جشن بگیرد یا با من و بی محمد. گفتم نگران نباش خاله جان دوبار تولدت را جشن می گیریم ... چه می شود کرد دیگر!! فاصله ها را هرجور هست باید پرکرد.
اگر امشب و همین حالا پیامبری نازل شود به پایش می افتم چیزی نگوید و فقط لبخند زند!
--------------
می گویند احساس زنان بر عقلشان غلبه دارد، کدام غلبه که تمام احساسم می گوید دراین لحظه باید جای دیگر می بودی ولی عقل متقاعدم کرده اینجا باشم!؟
از هم اتاقی ام که مشاور قاضی دادگاه خانواده است می پرسم اگر اجازه صدور حکم می یافتی، بی تکلف از عهده این کار برمی آمدی ؟ خیلی ساده و بی استرس پاسخ می دهد آره... مگه چیه؟! خانم ها الان قاضی اجرای حکم هستند که خیلی سخت تر و خشن تر از صدور حکم است.
عجبا!!! زن می تواند پروژه اجرای یک اعدام را هدایت کند بی آنکه احساسش فوران کند اما در مقام نظر و استنتاج و صدور رای بناست همواره متاثر از احساسش باشد. من اینرا نمی فهمم.