صبح زود:
نیمه هوشیار از رفیق شفیق عازم برگشت شنیدم:
شب شراب نیارزد به بامداد خمار
حالا در حصار سیم و سیستم و مساله و فرضیه اعتراف میکنم:
شب شراب بیارزد به بامداد خمار
این «سنخیت» هم که چه کارها می کند با ما مدام پیچیدگان در فرقت!!!
راستی! سنخیت ریشه در واقعیت دارد یا حاکی از سوبجکتیویته کشش است؟
دلم آنقدر از دست اساتید خودم و بچه ها پر است که نمی شود از نوشتن خود داری کرد.
----------------
استاد گرامی ام!
مجالس سیاسی دنیای امروز چپ و راست را دور هم جمع کرده اما چرا مشاور و راهنمای ما حاضر به کار درکنار هم نیستند. مگر بناست تحقیق بر محور امیال من نویسنده و شمای راهنما یا مشاور بچرخد که نتوانیم باوجود اختلاف دیدگاه و منظر و رویکرد تیمی تحقیقاتی را تشکیل دهیم!؟
استاد گرامی! مشاور اول باشید یا دوم، چیزی از وزن علمی و اخلاقی تان را پیش من کم نمی کند، انچه شما را دربرابر توجهم می شکند، عدم تسلط تان براحساسات و ابراز واکنش های سخیف نسبت به اساتید دیگر و جایگاههای علمی دیگران است.
استاد گرامی! مقام استادی اجل از گدایی امتیاز مقاله یک دانشجوست، لطفا غنای کرسی تدریستان را درنظر گیرید.
استاد گرامی! امروز خیلی از دستتان ناراحت شدم وقتی در جلسه دفاع هم اتاقی ام کم فروشی در وقت نمودید؛ یعنی چه که از دانشجو می خواهید دو دقیقه بیشتر ازکارش نگوید، کاری که یک سال رویش عمر صرف کرده است و خون دل خورده، با این بی حوصلگی و با آن خمیازه های پی در پی تان درجلسه دفاع چه چیزی را می خواهید اثبات کنید!؟ استادی تان را!؟
کاش می دانستید که نسبت مستقیمی میان احترام به دانشجویان و دانش از یک سو و خاموش کردن صدای گاه و بیگاه گوشی تان درجلسه دفاع وجود دارد، چیزی را که من و دوستانم امروز دانستیم.
استاد گرامی که علمیتتان شهره آفاق شده و خدا می داند چقدر به دانشتان ارج قائلیم! کاش متوجه می شدید آن خانم رساله نویسی که شما مشاوره اش را با دلیلی واهی رد کردید چهارده ساعت رانندگی کرده بود تا شما را ملاقات کند و مشاوره شما را که ابراز تمایل به آن نموده بودید جلب کند، باور می کنید دیشب تا صبح کابوس خلق کج شما را در برخورد با دوست نازنینم که خود اندیشمندی فرزانه است می دیدم!؟
استاد گرامی! شما بابت مشاوره و راهنمایی حقوق می گیرید، پرینت ده بیست برگه ناچیز بهایی ندارد که بخاطرش مکاتبات مجازی تان را که خدا میداند چقدر دروقت و انرژی دانشجوی بی نوا صرفه جویی می کند، ممنوع اعلام می کنید.
استاد گرامی! کاش حساب راهنمایی رساله دکتری را از رمان خوانی خوش خوشان تفکیک میکردید، آنوقت من به روشنایی دنیا امیدوار می شدم.
استاد! استاد! استاد! کاش توی سر جراتم نمی زدی و حوصله می کردی پیچ و خم ذهنم را دنبال کنی!!
آییییییییی استاد!
چقدر من می شکنم وقتی شکستتان را در برابر چشم بچه ها می بینم!! کاش اینقدر خویش را نمی شکستید!!!
حرام خواهد شد.*
-----------------
به زودی مهمان بسیار عزیزی خواهم داشت....
یعنی واااااااای به حالت رفیق اگر ضد حال بزنی!!! ....کاش بانوی غزل را هم با خود بیاوری تا سه نفری بزنیم به دل کوه و دشت. زودی بیا که قم، نفس های بهاریش نرم نرمک دارد می بارد.
* سهراب سپهری