... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

انسان

  • داشتم با یک به اصطلاح بزرگ از دردی که دامنگیر برخی ازماست می گفتم، از تعصب های کور و دگم هایی که مبتلاییم و نمی گذارد تن به گفتگوی موثردهیم و اندیشه هامان را بارور بسازیم. خوب گوش داد و راه حل برایم ارائه نمود؛رجوع به حَکَم، شاید آقای ایکس یا ایگرگ که اهل فضلند و حرفشان مرجعیت!! دارد. احساس بشدت خنگول بودن(به قول بچه ها) به من دست داد.  

وقتی یکی بزرگت کند، هرچقدرقد بکشی بازهم برایش بچه ای و مستحق نصیحت های بچه گانه لابد. فکرش را بکن یکی ازتو بخواهد هرفکری که به کله ات می رسد بروی از آقای ایکس و ایگرگ که برحق اند تایید بگیری تا گمراه نشوی. من نمیفهمم چرا قران به انسان ها خطاب کرده است و چرا مرتب از انسانها تعقل و تدبر و اندیشه می طلبد پس؟! 

  • دربروکراسی اداری آدمها اعتبارشان صفر است. 
  • آقای عرب زائر امام رضا، بی آنکه متوجه باشد، برای خانواده چهارنفره اش بلیط قطار با قیمت سه و نیم برابر تهیه کرده بود. مامور قطار اینرا طبیعی می دانست چون به قولش: خانم! خبردارید پولشون چقدره؟؟ مرد عرب وقتی متوجه واقعیت شد بالهجه ای فارسی شده چند بارگفت: « قربان، امام رضا» .  
  • بعد یک سفرخسته کننده و طولانی و بعد یک روز سخت و پرکار آنقدرتشنه می شوی که حاضری تمام ثروت ناداشته ات را بدهی تا جرعه ای آب بنوشی. به آب سرد و گوارای حرم حضرت معصومه می رسی؛ تا می گویی بسم الله و قطره آب به گلوی خشکیده ات می رسد یکی از زائرین جهان اسلام که ظاهرا وضوخانه را گم کرده است درست درمقابلت شروع می کند به شستن صورتش و بعد درکمال بی توجهی آب دهانش را بیرون می اندازد و انقلابی در درونت بپا می کند که انقلاب های بزرگ دنیا هم به گردش نمی رسند. جدا من مانده ام او خطا بود یا من خطایم؟! طبیعت خطاست یا فرهنگ؟! 
  • تمام حجم زندگی ام به قدر گنجایش یک پراید است اگر این حجم را به قدر کوله ای سبک تقلیل دهم آنروز دوره گردی خواهم شد که شهروند جهان است و می خواهد از انسان بشنود و از انسان بگوید. خدایی که خداست همچنین برای انسان خداست و خدایی می یابد. 
  • من  از پس شنیدن درد دیگران برمی آیم و بخل نمی ورزم، همان  دیگران سخاوتمندانه دردهایم را دوا می کنند. واقعا که هستی دارای روحی اخلاقی است.  
  • زندگی عجین با درد است، کنار نیامدن با درد خود، دردی است مزید بر اصل درد.   
  • دلم برای کودکان معصومی که مادر و پدر و مربیانی کوچک و محدود دارند می سوزد خیلی هم می سوزد.طفل معصومی که زبان منطق را لمس نکرده، طفل معصومی که درزندگی زبان عاطفه را نچشیده و .... فکرمیکنم اندازه ما درخیلی از زمینه ها تابع اندازه والدین و مربیان اولیه ماست هرچقدرهم سرنوشت را مجدانه دردست بگیریم.

هوای گریه

خوش و ناخوش هردو دریک هوا جمع اند؛ هوای گریه .

!!

زن بودن، بزرگترین محدودیت.

نیلوفر

ازمرز خوابم می گذشتم،  

سایه ی تاریک یک نیلوفر 

روی همه این ویرانه فرو افتاده بود.  

کدامین باد بی پروا  

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟ 

درپس درهای شیشه ای رویاها،  

هرجا که من گوشه ای ازخودم را مرده بودم  

یک نیلوفر روییده بود. 

گویی او لحظه لحظه درتهی من می ریخت  

و من درصدای شکفتن او 

لحظه لحظه خودم را می مردم.  

نیلوفر رویید،  

ساقه اش ازته خوابِ شفافم سرکشید.  

من به رویا بودم،  

سیلاب بیداری رسید. 

چشمانم را درویرانه خوابم گشودم  : 

نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود. 

در رگ هایش، من بودم که می دویدم.  

هستی اش درمن ریشه داشت،  

همه من بود. 

کدامین باد بی پروا  

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟ 

--------------- 

پ.ن: بعضی وقتها، دربعضی حالها، خوانش تجربه های وجود شناختی سهراب چه می کند با آدم!!!!!!! 

پ.ن: یادم باشد یادم نرود که  مردم، این روزها چقدر خوشحال بودند، که فوتبال دراین کشورکاری کرد کارستان که فوتبال چه ها گفت این روزها!!  

یادم باشد ما نسلِ محقق ساختن مقدمات، همچین هم از نتایج بی بهره نیستیم. آیییییی که چقدر لذت بخش  و روح نواز است تجربه لبخند یک نسل دردمند.

نشان

مهمانان امشب ما بس که خورده بودند رغبت شام ما را نداشتند، بهتره بگم جا برای شام ما نداشتند. تمام مدت ذهنم سمت شکم های گرسنه ای بود که دراین شهر دیده نمی شوند. گاهی دیدن گرسنگی و گرسنه ها عادتمان می شود، از درد، دردمان نمی آید. آیا این نشانِ یک بیماری انسانی درما نیست؟