... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

برداشت

یک: خانم علاسوند درکتاب زن دراسلام می گوید:«مادری باعث رشد فضایلی چون حلم و بخشش می شود.». راستش کمی با پذیرش این قضیه مشکل دارم:

اگر  روحیه مراقبت گری و حب مادربه فرزند را غریزی بدانیم باید بپذیریم بخش زیادی از رفتار مادرانه تحت تاثیر فرمان غریزه هدایت می شود. این یعنی اختیار، نقش اصلی را بازی نمی کند و مادر به فرمان غریزه، سختی های مادری را تحمل می کند و ازخطاهای ریز و درشت فرزند می گذرد این درحالی است که محدوده اخلاق و کسب فضایل، محدود به حوزه افعال اختیاری انسان است. بله،می شود پذیرفت مادری برای زن، مثل سربازی برای پسران، تمرین خوبی است که  بردباری درسایر محدوده های زندگی فردی و اجتماعی را بیاموزند.

دو: برطبق گزارش مادر محقق گروه، ازنظر قرآن مادریعنی کسی که بچه را بدنیا می آورد و اورا شیر میدهد.

برطبق برداشت مادرمحقق دیگر، پس اگر فصل مقوم مادر این امورند باید آن همه خیرات و خوبی هایی که دین برای مادر ذکرکرده است به صرف تولد فرزند به او تعلق بگیرد ولو  سایر وظایفی که برای مادر قائلیم از مراقبت گرفته تا تر و خشک کردنش و ... را انجام ندهد. 

سه: رب اشرح لی صدری ...

قطره

  • بعد مدتها تبعید تحصیلی در خوابگاهی پرت و دورافتاده از فک فامیل و دوستان و آشنایان، اعتراف میکنم قدرت مدیریت همه چی را ازدست دادم. هراتیها مردم عجیبی هستند؛ بغچه بغچه سنت  و ادب و رسم بیخود دارند که عمرا اگر یک سربه هوای گریزان از جبر و حرف زور، بتواند ازپس حفظ و رعایتشان برآید. گفتیم خیرسرمان مثل یک انسان فرهنگی برخورد کنیم و زواید رسم و رواج ها را حرس نماییم ولی مگرملت گذاشتند. یک جاهایی آدم نه حوصله عرضیات زندگی را دارد نه رمق مبارزه با آنها را ، ناچارا به قیمت وقت و عمر گرانبها هم شده همراه می شود و دم برنمی آورد.
  • آدمهایی هستند که دلت برایشان تنگ می شود، خیلی هم تنگ می شود با اینکه پر از غلط های محتوایی الحق شاخ دارند.
  •  هم اتاقی بعد یکی دوبار خرید نان سنگگ و غرق شدن دراحوالات نادره نانوا یا به قول ادبیاتی ها نانبا، بلاخره  مولانا را در نانوایی سنگکی ملاقات کرده که داشته می سروده:

    خمیر و نانبا دیوانه گردد

    تنورش بیت مستانه سراید

    شرط می بندم با این حال و هوای تنوری  و خمیری و هستانه ای که در او می بینم، با وجود اون همه واحد ادبیاتی که پاس کرده، تاکنون، بیتی مولویانه  را دراین حد و اندازه عمیقا دریافت نکرده است. آی که چقدر لذت بخش است این فهم ها که با وجودت عجین می شوند. به او پیشنهاد دادم من بعد بجای کتابخانه آستان قدس، میدانهای تجربه مولویانه را دریابد؛ پاساژهای زرگری، مجالس زنانه، پادشاه و کنیزکان قرن بیست و یکمی و ... 

  •            بازآی دلبرا که دلم بیقرارتوست // وین جان برلب آمده درانتظارتوست

دولت کریمه به شخص قائم است یا به سیستم؟! تجربه من که می گوید هردو؛ سیستم خوب در دست مجری و مجریان فاقد صلاحیت نتیجه نمی دهد. اگردولت کریمه ای باشد یعنی مرتبه بلوغ حیات دنیوی انسان، دیگر شرور نباید الحاد را نتیجه دهد چراکه جهان به عنوان یک کلیت واحد رو به کمال و تمامیت دارد. 

  • اس داده ای تعریف حقیقت را برایت اس بدهم، چی بگویم؟ این سوال را باید از کسی بپرسی که ملا و اندیشمند است. من حقیر فقیر سراپا تقصیر صرفا اینرا فهمیده ام : حقیقت یعنی قطره ای که به قطره بودنش آگاه است. درفهم من  قطره هایی که به توهم دریا بودن دچارند عالم را به خشکسالی کشانده  و می کشانند.

راز

  • گابریل مارسل می گوید رازها فراتراز ما نیستند بلکه حقایقی فراگیرنده ما هستند. درجهان راز زدایی شده رازها دیگر دربرگیرنده ما نیستند بلکه دربرابرما قراردارند و همین امر پرسش و پرسشگری را موجب می شود. بنظرم شاید هیچ چیز به اندازه تکثر و مواجهه با جهان های مختلف، نتواند جهان راز آلود ما را به لرزه درآورد و رازها را به مساله تبدیل نماید. گفتگو نعمتی است بخدا ولی حیف که گفتگو بلد نیستیم. خیلی از گفتگوها مرا به یاد بازی وسط تنها(اگردرست نوشته باشم) می اندازند. یکی تمام همش این است توپ به او نخورد، دیگری تمام همش این است توپ را به دیگری بزند. ما گفتگو را درخانواده یاد نمی گیریم و درمدرسه و دانشگاه تمرین نمی کنیم تا در سیاست و اجتماع و زندگی جمعی بکارمان آید.
  • چرا وقتی استاد یا وزیر وکیل و کلن کسی برای خودمان می شویم، رحم و شفقت یادمان می رود ولو سرکلاس درس یا درکتاب و مقاله مان نسبیت اخلاق را با هزار دلیل مردود بدانیم؟!...شاید هیچ چیز به اندازه نقض اصول اخلاقی مایه کوچیکی آدمها نگردد.
  • خانه چیست و خانه انسان کجاست؟ بنظرم بین بی خانمانی و ناآرامی آدمی ارتباط محکمی برقراراست.

تعبد

«تعبد امری است خلاف فطرت انسان سلیم. استدلال فرد تعبد گرا این است که مثلا وقتی شخصی می گوید الف، ب است، درذکردلیلش می گوید چون ایکس گفته که الف، ب است. این شیوه استدلال، تعبدگرایانه است. تعبدگرایی به این معنا خلاف عقل سلیم و فطرت پاک است. حال که چنین است باید به حداقل تعبد اکتفا کرد. یعنی تعبد را تاحد امکان کمترکرد. البته این که گفته می شود تا حدامکان، منظوراین است که بلاخره دین آسمانی یک عنصری از تعبد درآن وجود دارد. ولی حداقل می توان این تعبد را افزایش نداد. اینجاست که جمع بین مدرنیته و معنویت امکان پذیراست. اولین نکته مهم درعقلانیت مدرن این است که نباید سخنی را به صرف اینکه کسی گفته است پذیرفت، یعنی نباید تعبد داشت. درمعنویت هم نمی گویند که ای انسان تو این گونه باش چون من گفته ام یا این گونه نباش چون من نگفته ام بلکه می گویند بیازما و ببین با این راه به آرامش می رسی یا با آن راه.... بودا به کرات می گفت که من یک انسان معصوم نیستم من هم خطاپذیرم. بنابراین هرچه را که من می گویم تجارب من تلقی کنید. اگراین تجارب درزندگی شماهم جواب داد متلزم به آن باشید و چنانچه جواب نداد معنی اش این است که تجربه من به درد شما نمی خورد. استاد معنویت نمی گوید چون من می گویم الف، ب است پش شما هم باید بپذیرید که الف، ب است بلکه می گوید من رسیده ام به این که الف، ب است شماهم بیازمایید... درمعنویت تعبد به آن معنای موجود درادیان تاریخی و نهادینه وجود ندارد و به همین دلیل با عقلانیت مدرن سازگاراست.» *

------------------------

پ.ن1: هم اتاقی مشتاق است بداند بودا چه حسی پیدا کرده است وقتی پس از مرگ فهمیده تعالیمش چرند است!!  می پرسم ازکجا اینقدرمطمانی تعالیم بودا چرند است با جیغ و دادی جانانه می گوید لیلا جاااااان ... چی داری واسه خودت میگی، خب معلومه، یعنی چی که بودا میگه این چندمین زندگی من است؟ اصلا همچین چیزی مگه ممکنه!؟ .... 

پ.ن 2: اول صبحی زنگ در به صدا درآمد و سائلی درخواست وجه نقد کرد، صفرهای حسابمان را که شمردیم فهمیدیم سائل قطعا الکی محتاج است گفتیم خانم عزیز شرمنده .... ازاون موقع تا حالا عذاب وجدان گرفتیم، کاری هم از مکانیزم دفاع روانی و این چیزمیزا ساخته نیست.


*دین و بحران معنا درجهان معاصر، مصطفی ملکیان. noormags

مبعث

مبعث بیشتر ازهمه مناسبت های دینی - مذهبی مجذوبم می کند، همچین که به درونش می لغزی سرشارازبهت می شوی؛ بی نهایتی دوسره حیرانت می سازد،‌ازآن حیرتها!!! دریک سر، غیبِ بی نهایت یا بی نهایتِ غیب را می بینی،‌ در سوی دیگر، بی نهایت، ظهورِ آن غیبِ بی نهایت را. طفلی این انسان ضعیف و نحیف، تکلیفش را با چه میدانهایی که نباید روشن کند. 

آخ که چقدر دلم میخواست جای این حسینیه کناری و مداح محترمش بودم  و بخشی از داد و قالهای ملت را به محوطه درونشان می کشاندم. اصلا کی گفته سخنرانی مذهبی باید همه اش گزاره ای باشد و تصدیقی!!! من عاشق پرسشهای قرآنی ام،‌مساله هایی که خدا برای انسان؛‌برای من،‌برای تو،‌برای ما می آفریند...آیا ما برخلق مجدد قادرنیستیم؟! و ... فکرشو بکن سخنرانی پیدا بشه که جماعت رو مهیای تصویرواقعه مبعث بسازد؛ ارتباط محدود و نامحدود... امان از پاسخهایی که مدام و مدام و مدام به خورد این انسان بی مساله میدهیم. عجب عمیق گفته است:

آب کم جو تشنگی آور به دست

میدانی! حس میکنم بزرگی انسان به بزرگی باورهای اوست،‌بزرگی باورمندشدنش،‌بزرگی تکالیف شناختی اش،‌ اصل مواجهه با پرسشها ،‌اصلا انسان یعنی موجود مساله مند. 

به خدا من مانده  ام،‌ملت این گنجایش را ازکجا می آورند،‌الان دقیقا سه ساعت است که حسینیه کناری مان برنامه مداحی و سخنرانی شب مبعث را دارد. حالا درمورد آنها که دراین مراسم شرکت کرده اند حرفی نیست،‌من و هم اتاقی بی نوا که از قبل ظرفیتمان را تکمیل کرده بودیم به چه توجیهی باید سه ساعت کامل داخل اتاقمان برنامه بشنویم...نگو این حرفها چیست که می نویسی ؟ گمراه شدی!! فلسفه خواندن آخرعاقبتش همینه دیگر،‌به این فکرکن که برحسب قانون من و هم اتاقی باید کلی درس و مشق تحویل سیستم آموزشی بدهیم.