... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

مادر - منبر

کودکان شهر امروزفقط  حسین می نوشند!

---------------------------

عزاداری درجمع شیرخواره ها صفایی دارد که نگو و نپرس، یکی نرم و معصوم روی زانوی مادر خوابش برده، یکی عشق می کند با سربند یا ابالفضلش، یکی درلباس مشکی چنان گلوله نمک شده است که دلت میخواهد قورتش دهی، دیگری که کنجکاوی ازسررورویش می بارد دست ازشیرکشیده معصوم و آرام زل زده است به چشمهایی که باران معنی می پراکنند آخری هم که گویی سابقه ارتباطات اجتماعی خوبی داشته، وسوسه شده است  جلوتر بیاید بداند این آدم بزرگ درکودکی جامانده چه مرگش هست که همش بزرگی اش را لابلای کودکی ما پنهان می کند.

راستی اگر مادرنبود، منبر می توانست حسین را برای مان نگه دارد؟

 

آزادی و تنبلی

  • این روزها فرصت آزاد بین کلاس مکافات، شروع می کنم به مرور محتوای بردهای دانشگاه. تقریبا یک برد درمیان بحث حجاب و تبلیغ حجاب خود نمایی میکند. برخی شان چنان توهین آمیزند که اگر یکی ازهمان به اصطلاح بدحجابها می بودم و گذرم به این نوشته جات می افتاد ازلج هم که شده قید همان حجاب بد را هم می زدم.
  • عنوان « تنبلانه ترین جمله دنیا» کنارعکس دکتردینانی منو به سمت نشریه بربچه های دانشجو کشاند. دکتر دینانی می گوید: «جمله ی « آزاد باش!  هرکس حق دارد هرعقیده ای داشته باشد.» حرف ظاهرا خوب، مدرن و صلح طلبانه ای به نظر می رسد اما تنبلانه ترین سخن ممکن است. باید دانست که واقعیت چیست و کجاست نه این که هرکس هرعقیده ای بخواهد داشته باشد» راستش هرچی فکر میکنم برخلاف ایشان، به یک روایت،  این آزادی را تنیده با رنج و سختی می بینم!!

----------------

امشب اینترنت نداشتم، پشت سیستم داشتم مشق هامو می نوشتم که ناباورانه کانکت شدم. نمی دانم با حساب کدام بنده خدا ولی الان به صرف یک بلوتوث روشن، وصل هستم.مسالهٌ! آیا مجاز به ارسال این پست  بااشتراکی مجهول المالک هستم؟

اشک

  • هم اتاقی اجازه نمی دهد این روزهای عاشورایی شعر بخوانم، می گویم جان هرکس دوست داری رفیقت را ازقاعده مستثنی بدار که حیات شادی و غمش شعرانه است خصوص این ماهها و روزها که سیستم آکادمیک، روحش را به غل و زنجیرمفاهیم کور بسته است حسابی.
  • درمعادلات قدرت که وارد میشوم همه اش کم می آورم، ساختارهای بشدت مردانه بهترین بهانه اند برای گریز روحی هیاهوزده و عاشق انزوای مطلق....اصلا میدانی قضیه چیست، حالم بهم می خورد از منطقی که با چون و چرا قهرکرده و کر و کوراست.
  • بچه های خوابگاه پرسیدند راستی افغانستان آب هم دارد، جواب دادم غرق آب است با انبوهی از تشنگان.( سد سلما هنوز که هنوزاست قربانی است).
  • اشک های بی دلیل رابیشتراز گریه های با بهانه دوست دارم، بیشتر چشمم را به بودن باز می کنند.

جنگ

یکی ازپنج همسفرگفت: راستی عجب آدمهایی بودیم ما، چطور می رفتیم جنگ!؟

دومی گفت: می دونی چرا الان حاضر نیستیم بریم جنگ، بخاطر پول، این ثروت فکرجنگ را ازسرمان بیرون کرده.


فصل سوال تکانی

این روزها لابلای قطعه های پراکنده هویتم یک عالمه سوال بی پاسخ پیداکردم. هوای هرات اصلا  برای سوال تکانی مناسب نیست!!