گاه با اتفاق یا وضعیتی درزندگی رو به رو می شویم که هضمش برایمان دشواراست، احساس میکنیم تحملش فوق توان ماست. اغلب قضیه را به روزگار و بازیهای زندگی ربط میدهیم ولی آیا این تمام پاسخ است؟
نمیدانم چرا ولی امشب ذهنم میل شدیدی دارد پای فراسو را به این عرصه بکشد؛ بی اذن او حتی برگی از درختی نمی افتد. شک ندارم.
خدایا!! می ترسم دراین شکستنها که ظرفم را هدف گرفته اند روزی رسد که به کلی اوت شوم...
موش موشی جان داره میره مدرسه اما خب، حس خییییییلی خوبی نسبت به این موضوع نداره چون خانم معلم بهش اجازه نمیده ازکلاس بره بیرون آب و غذا بخوره. او همچنین نگران دوربین مخفی است که بقول آقای ناظم شوخی های امیرحسین و سایرهمکلاسیهاشو بناست رصد کند.
موش موشی جان با اشتیاق سرگرم جمع آوری صدآفرین پسرخوبم هست، همان سرمایه ای که بعدها خواهد فهمید بیشتر نشان است تا دارایی.
موش موشی جان این روزها درمسیر مدرسه ازون موقع که کوچولو بوده با یه حس زیبا یاد میکنه و بحال امیرعباس غبطه میخوره که تو اون سن قرارداره و من نمیدانم چرا این حس؟
امیرحسین این روزها درمیدان کشش ها و کوشش های تازه و جدی ای قرار گرفته که با دنیای قبلی اش تفاوت فاحشی دارد.
و من اینجا فرسنگها دورتر، هرلحظه با دردهای کوچکش دردمیکشم و ازخوشیهای پاکش خوشحال میشوم.
ازوقتی ماجرای دوربین مخفی را از زبان و با احساس خاص امیرحسین شنیدم نگران حرکتهای مثبتی هستم که ممکن است درحس اضطراب و ترسی ساختگی نابود شوند و امکان بروزنیابند.
در صدایی جامانده ام!
مثل همیشه
درصدایی جامانده ام
ازجنس تماشا
رنگ فراموشی
بوی بهانه
صدا می رود
من جا می مانم!!
«فلسفه را بگذار درباره انسان بنویس»
این اولین باری نیست که این جمله را می شنوم و حتم دارم آخرین بارهم نخواهد بود. وقتی واقعه ای دردناک درکنارگوشه ی دنیا اتفاق می افتد خیلی ها به مجرد برخورد با امثال من بی نوا، تنها توصیه شون این است که فلسفه را رها کن بچسب به فلان و بهمان. امشب که شخصیتی بس ارجمند این حرف رو به من گفت منو به فکر فرو برد.
راستی چنین توصیه ای ازچی نشات میگیرد؟ آیا چون فلسفه به قول اون دوست قدیمی کار آدمهای شکم سیر است که سیری به سرشون زده و به بدیهیات گیرمیدن یا شایدم چون فلسفه و منسوبین به آن بیشتراز همه ادعای دردحقیقت و انسانیت دارند؟
نمی دانم، واقعا نمی دانم ولی این را می دانم که میان تولید فکر و آلام و خوشیهای بشری ارتباط وثیق و درعین حال نامرئی وجود دارد براین اساس باید نبض تفکر و اندیشه را فعال نگه داشت و این امر بستر ،شرایط و قواعد خاص خود را می طلبد. ضرورتی که درجهان اسلام همیشه تحت تاثیرنوسانات برخاسته از شرایط سیاسی اجتماعی و... نادیده گرفته شده است یا بهتراست بگویم محقق نشده است.
بدون شک نه تنها فلسفه که علم، هنر و صنعت، همه و همه، برای انسان اند و ارتقای او به نقطه ای که همین اندیشه، موجه می داندش. پس بپذیریم کتابخانه و کارگاه و آزمایشگاه هریک قدمهایی اند دراین مسیر مثل قلمهایی که از درد و رنج انسان درگوشه کنارجهان می نویسند.