... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ظرف

گاه با اتفاق یا وضعیتی درزندگی رو به رو می شویم که هضمش برایمان دشواراست، احساس میکنیم تحملش فوق توان ماست. اغلب  قضیه را به روزگار و بازیهای زندگی ربط میدهیم ولی آیا این تمام پاسخ است؟

نمیدانم چرا ولی امشب ذهنم میل شدیدی دارد پای فراسو را به این عرصه بکشد؛ بی اذن او حتی برگی از درختی نمی افتد. شک ندارم.

خدایا!! می ترسم دراین شکستنها که ظرفم را هدف گرفته اند روزی رسد که به کلی اوت شوم...

سهل و ممتنع

  • یکی دوسال پیش نشست« این قندپارسی»  دردانشگاه اشراق هرات میزبان استاد کاظم کاظمی بودیم. به گمانم اولین بار درعمرم بیشترین اطلاعات درباب سره نویسی زبان فارسی را آنجا بود که شنیدم، یادم هست آنجا نسبت به این مقوله موضعی خنثی داشتم ولی ازوقتی ترجمه «انسان نورانی» هانری کربن درتقدیر علمی ام قرارگرفت از هرچه سره نویسی و سره سازی زبان متنفرشدم.سره سازی دراین حد که به جای اصطلاح فلسفی  پایه ای چون وجود، «بودن» بگذاری و «واجب الوجود» و «ممکن الوجود» را هم معادل سازی فارسی نمایی و خواننده مانوس با این اصطلاح و اذبیات را گیج و مبهوت سازی چه ضرورتی داره آخهههههههه!؟
  • یکی از زیبایی های حرم حضرت معصومه حلقه های بحثی طلاب است،به نظرم حسن و ملاحت آمیزش رایحه دانایی با متن معنوی حرم یدرک و لایوصف است.عادت به مباحثه، این ارمغان حیث(جنبه) طلبگی ام، الحق و الانصاف خیلی خوب درسخت ترین مراحل فهم و یادگیری به دادم رسیده و می رسد. هرچند دست تقدیرمیان من و هم مباحثه پرو پا قرصم خیلی فاصله انداخته و مجبورمان ساخته است به مباحثه های مجازی متوسل شویم.
  • درعمرم یکبار ماهی تمیزکردم اوه اوه باچه مکافاتی!! ؛ماهی که باید شناکند ازبخت بد من به پرواز درآمده بود دردستانم.... به نظرم «دانستن ندانستن»؛(بدانی که نمیدانی) مثل ماهی سُر است؛ فهمی سهل و ممتنع.... سقراط حق داشت اینقدربرآن تاکیدکند.

امیرحسین

موش موشی جان داره میره مدرسه اما خب، حس خییییییلی خوبی نسبت به این موضوع نداره چون خانم معلم بهش اجازه نمیده ازکلاس بره بیرون آب و غذا بخوره. او همچنین نگران دوربین مخفی است که بقول آقای ناظم شوخی های امیرحسین و سایرهمکلاسیهاشو بناست رصد کند.

موش موشی جان با اشتیاق سرگرم جمع آوری صدآفرین پسرخوبم هست، همان سرمایه ای که بعدها خواهد فهمید بیشتر نشان است تا دارایی.

موش موشی جان این روزها درمسیر مدرسه ازون موقع که کوچولو بوده با یه حس زیبا یاد میکنه و بحال امیرعباس غبطه میخوره که تو اون سن قرارداره و  من نمیدانم چرا این حس؟ 

امیرحسین این روزها درمیدان کشش ها و کوشش های تازه و جدی ای قرار گرفته که با دنیای قبلی اش تفاوت فاحشی دارد.

و من اینجا فرسنگها دورتر، هرلحظه با دردهای کوچکش دردمیکشم و ازخوشیهای پاکش خوشحال میشوم.

ازوقتی ماجرای دوربین مخفی را از زبان و با احساس خاص امیرحسین شنیدم نگران حرکتهای مثبتی هستم که ممکن است درحس اضطراب و ترسی ساختگی نابود شوند و امکان بروزنیابند.


صدا

در صدایی جامانده ام! 

مثل همیشه

درصدایی جامانده ام

ازجنس تماشا

رنگ فراموشی

بوی بهانه

صدا می رود

من جا می مانم!!

قلم و قدم

«فلسفه را بگذار درباره انسان بنویس»

این اولین باری نیست که این جمله را می شنوم و حتم دارم آخرین بارهم نخواهد بود. وقتی واقعه ای دردناک درکنارگوشه ی دنیا اتفاق می افتد خیلی ها به مجرد برخورد با امثال من بی نوا،  تنها توصیه شون این است که فلسفه را رها کن بچسب به فلان و بهمان. امشب که شخصیتی بس ارجمند این حرف رو به من گفت منو به فکر فرو برد.

راستی چنین توصیه ای ازچی نشات میگیرد؟  آیا چون فلسفه به قول اون دوست قدیمی کار آدمهای شکم سیر است که سیری به سرشون زده و به بدیهیات گیرمیدن یا شایدم چون فلسفه و منسوبین به آن بیشتراز همه ادعای دردحقیقت و انسانیت دارند؟

نمی دانم، واقعا نمی دانم ولی این را می دانم که میان تولید فکر و آلام و خوشیهای بشری ارتباط وثیق و درعین حال نامرئی وجود دارد براین اساس باید نبض تفکر و اندیشه را فعال نگه داشت و این امر بستر ،شرایط و قواعد خاص خود را می طلبد. ضرورتی که درجهان اسلام همیشه تحت تاثیرنوسانات برخاسته از شرایط سیاسی اجتماعی و... نادیده گرفته شده است یا بهتراست بگویم محقق نشده است.

بدون شک نه تنها فلسفه که علم، هنر و صنعت، همه و همه، برای انسان اند و ارتقای او به نقطه ای که همین اندیشه، موجه می داندش. پس بپذیریم کتابخانه و کارگاه و آزمایشگاه هریک قدمهایی اند دراین مسیر مثل قلمهایی که از درد و رنج انسان درگوشه کنارجهان می نویسند.