... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

نگاه

واقعیت زنده ترین تابلویی است که دیدن و شنیدن و حظ بردن و نبردنش دست خودتوست، هرزمان که اراده کنی، سانسورهم درمرامش نیست، حرفهایش را واضح و شفاف جارمیزند کافی است تنبلی چشم و سنگینی گوش نداشته باشی آنوقت بی هیچ گونه زاویه و قاب تحمیلی به فتح دقایق و لطایفش نائل می شوی،تماشایش هم اصلا خرجی برایت ندارد اما افسوس که بدجور عادت به چشم مسلح نگارخانه ها و سینماها و کنسرت ها و کتابها و روزنامه ها و ....کرده ایم.آدمهای عجیبی هستیم ما آدمهای امروزی، غرق درمتن ها ییم ولی حس متن خوانی مان بد جور کورشده است.

---------------------

طعم این بار زیارت حضرت معصومه شیرین بود و انس آلوده.

جالب است، بزرگترین حوزه علمیه جهان تشیع و طبیعتا بزرگترین شخصیت های علمی و معنوی معاصرآن، همسایه حرم اند. قبرستان شیخان که نامش را گذاشته ام انجمن بزرگان خاموش، با همه شخصیت هایی که درسینه دارد؛ آنهایی که نامشان را من درمنابع مرجع سنت فکری اسلام همواره  دیده ام، درسه قدمی حرم اند، آنوقت عالم و عامی چه زنده چه خاموش همه رو به حرم یک خانم دارند، یک انسان کامل!!

پس از من نخواه باورکنم ادیان، زن را انسان بشمار نمی آورند.


نیستان را به آتش می کشانم

هزار بار هم آتش بنویسی و آتش بخوانی آخ و اوفی از تو برنمی خیزد، برای فهم آتش باید سوخت، راستی که سخت ترین درس انسان، آتش است!!

تکرار

1- همه چی بدجوری تکراری شده.

2- ویژه برنامه افطار و سحر رادیو جوان حرف نداشت مخصوصا پیش اذان و پس اذانهاش.

3-  یخچالمون رو شستشو دادیم بعد دوشبانه روز امشب کشفیدیم یادمون رفته بوده برقش رو وصل کنیم، خوبه مرده شور نشدیم وگرنه....

4- هم اتاقی بدجوری صداش محشره، زده رو دست شجر و سراج و ... هرافطار با کنسرتاش جانی تازه میبخشدمان:یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت//دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت 

5- «مرگ براسرائیل» !! باهم اتاقیها به این نتیجه رسیدیم نازک خیالی فعلا تعطیل، مگه میشه غده بد خیم رو ناز و نوازش کرد؟ ما مرگ می گیم تا یادمون باشه دردی هست، درمانش صد البته به حرف نیست!!

6-  کیمیا خاتون و روایت های مختلف اون، یک جورایی برملا کننده شمس هم هستند؛ شمس و قتل!؟ .... راستی! محبوب ها و محبوبیت های ما چطور به محبوبیت های ما بدل میشند؟

یک درسه

حسنا-رفیق ازطعم زندگی (ها) یا طعم (های) زندگی نوشته، ازطعم ریاضی که یک زمانی درطعم سخت و شیرین فلسفه حل شده است. نوشته اش  ذهنم را برد سمت طعم هایی که به پای زندگی فعلی ذبح کردم.

فکرش را بکن اگر جهان های ممکن رو ازسطح ذهن بکشونیم به ساحت عین، یا قائل به جهان های موازی بشیم که فکرش زهرا رو یه زمانی کلافه کرده بود و مارو ازدست سوالتش کلافه تر ،اونوقت حسنا- رفیق و من و هیچ کس دیگری مجبورنخواهد شد طعم ها رو فدای هم کند،آدمها می توانندعلایق جورواجورشون رو همزمان یا غیرهمزمان دنبال کنند.به این میگن تزی درخدمت رفع محدودیتهای بشری و کیهانی و ازاین چیز میزاا....

یک مساله مهم البته هست که باید قبل ازجست زدن به چنین دنیایی پیش خودمون حلش کنیم اونم اینکه آیا با یک «من» وحدت یافته و متشخص، این جهانها رو زندگی خواهیم کرد یا با «من» های متکثر؟ به نظرم حالت دوم چندان فرقی با الان محدودمون، نخواهد داشت و فوقش باز چند «من» مستقل تولید میشن با دنیاهایی جداازهم.خب پس یادمون باشه موقع انتخاب گرایش زندگی، وحدت « خود» رو درنظر بگیریم.

گفت:

یک، دو، سه. فکرکنم سه تاجهان برای من کافی باشه. اگرسه جهان و سه زندگی داشته باشم دریکی هنرمند میشوم، دریکی فیلسوف هنر و درآخری جهانگردی نی نواز که عاشق بچه ها و گفتگوهای بچه گانه است!!

---------------

*خداهدایتت کند رفیق با اون پستت، منو ازکارو زندگی انداخت.

*امشب، دعا درحق همدیگر، یادمان نرود و دعا برای سلامتی کوچولوهای بیمار.

غفار جمیل...


*«جوشن»، خیلی حرف واسه گفتن میتونه داشته باشه!

*چقدر فرق است میان پرستش یک نیروی کور با پرستش ذاتی با این ویژگیها، فکرش رو بکن اگه حق با مولانا باشه و تو، آن باشی که درجستن آنی، اونوقت اگه دنبال همچی موجودی راه بیافتی  چه شود!؟

دارم به این فکر میکنم انسان چقدرباید بالغ شده باشه تابه طلب همچین مطلوبی دچاربشه!!