... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ارتباط

اینکه من چی می خورم، چی می پوشم و ازچه مارکی، چطورراه میروم، چطور سخن می گویم، لهجه ام چه کیفیتی دارد، ازچه شامپویی استفاده می کنم، خوش تیپم یا ژولیده، ترکم یا لر یا کرد و .....چرا باید برای دیگران مهم و حساسیت زا باشد و به چه توجیهی من باید دراین امور، خود را با نگاه و قضاوت و کلن خوشایند و بد آیند دیگران عیاربسازم، پس خودم دراین وسط چه محلی از اعراب خواهم داشت.

به دوستی که خیلی نگران نگاههای دیگران بود اینها را گفتم و اضافه کردم:

به نظرم دراین قبیل امور که نه با حق خدا تعارض و اصطکاک دارد نه با حقوق خلق خدا، بهتر است به دلخواه خود رفتارنماییم و به دیگران هم حق دهیم سلایق شخصی شان را به رسمیت بشناسند و درعوض حساسیتمان را به سمت کیفیت ارتباطات انسانی مان معطوف نماییم؟

ایشان اصرار داشت بگوید ما درمیان همین مردم زندگی میکنیم و نباید آنها را درنظر نگیریم.

نمی دانم، شاید حق با این دوست گرامی باشد اما هرچقدر تلاش می کنم هیچ زیبایی و آرامشی دراین نوع زندگی نمی بینم.  تجربه زندگی چند ساله با حداقل بیست ملیت جهان، و تجربه زندگی خوابگاهی بخوبی قاطعیت اصل تفاوت های فردی و فرهنگی را به من تفهیم کرده است. آیا همین تفاوت های حتمی کافی نیست تا عینک خود را قدری غلاف نماییم و ازکنار پاره ای از دیده ها و شنیده ها که با مذاق شخصی مان هم خوانی ندارند بگذریم؟

من که می گویم بجای تلاش بی حاصل در جلب نظر سلیقه های شخصی مردم نسبت به زندگی ات سعی کن بامردم صادق، روراست، منصف، مهربان، دلسوز و ... باشی.

خوب= اخلاقی زندگی کردن من

« اصلاح اجتماع را فراموش کنید. ما را از بهشت بیرون کرده اند. من فکر می کنم اگر این از بهشت رانده شدن یک معنای خوب داشته باشد ، همین است یعنی ما در دنیا دیگر بهشتی نخواهیم بود . ما از بهشت بیرون رفته ایم و هبوط کرده ایم. فرود باید بیاییم. توقعات را باید بیاوریم پایین. من فکر می کنم بخشی از درد و رنجی که ما می بریم، به خاطر این است که می خواهیم جامعه را اصلاح کنیم.

من می گویم ما یک کار باید بکنیم. ما باید اخلاقی زندگی بکنیم. جامعه خود به خود به میزان اخلاقی بودن ما بهبود پیدا می کند ،  همین .  منظور من این است که اصلاح اجتماعی باید نتیجه ی عمل من باشد نه هدف عمل من. هدف عمل من باید این باشد که من باید خوب زندگی کنم و خوب یعنی اخلاقی.

نتیجه این خوب یعنی اخلاقی زندگی کردن من. آنگاه به میزانی که من اتوریته دارم ، به میزانی که من روی اطرافم تاثیر می گذارم ، زندگی جامعه یک مقداری خوب تر می شود. و این به میزان اتوریته ی من است. یک وقت اتوریته ی من برای هیچ کس نیست . یک وقت برای همسرم اتوریته دارم . یک وقت برای بچه ام هم اتوریته دارم ، یک وقت بر سه تا از رفقایم هم اتوریته دارم ، یک وقت هم ممکن است اتوریته ای داشته باشم مثل اتوریته ی گاندی یا اتوریته ی تولستوی که وقتی خوب شد ، خیلی ها خوب شدند. اما اگر هدف زندگی و عملتان را اصلاح اجتماعی قرار دادید ، جز ناکامی چیزی نمی چشید و این ناکامی زندگی را به مذاقتان تلخ می کند. اینجا هم باید فتیله ی توقعاتمان را پایین بکشیم. باید هدف زندگی مان را خوب زیستن به معنای اخلاقی زیستن قرار بدهیم. حالا به میزان خوب زندگی کردنتان البته زندگی  بقیه هم بهتر می شود.


فرق خوبی و خوشی در این است که خوشی فقط زندگی خود فرد را بهبود می بخشد ولی خوبی هم زندگی فرد را بهبود می بخشد و هم به میزانی که اوتوریته و شعاع وجودی دارد ، زندگی دیگران را هم بهبود می بخشد. اما این را نتیجه ی زندگی تان بدانید و نه هدف آن.


علی ابن ابی طالب هم به نظرم به این تلخکامی رسیده بود. حالا چه از ابتدا می دانسته به این تلخکامی می رسد و چه نمی دانسته . او خودش می گوید خدایا مرا از این ها بگیر و بدتر از من را به این ها بده و این ها را از من بگیر و بهتر از این ها را به من بده. »


---------------------

بخشی از مصاحبه با استاد ملکیان:

http://freetake.blogfa.com/post/26