... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

اسباب بازی

درجستجوی سوغاتی درخواستی امیرحسین یک روز تمام قم گردی کردم، سرازکجاها که درنیاوردم، این کانون پرورش فکری کودکان، نمی دانم کجایش کودکانه است که بزرگترها هم ازمحصولاتش سردرنمی اورند، مثل اینکه چاره ای نیست برای خاله بودن هم که شده باید یک چند ترمی اسباب بازی شناسی بگذرانم، شاید اگرجنگ می گذاشت بچگی کنیم امروز درتشخیص اسباب بازی انقدرهم صفرکیلومتر نبودیم. یادش بخیر، مادرجان می گفت بعد از اینکه بخاطر جنگ همه تان هرات را ترک کردید روزی اسباب بازیهایت را که با فراستی کودکانه درگوشه ای دنج مخفی کرده بودی پیداکردم ، مادرجان می گفت اون روز، تاشب گریه کردم، با آمدن شب پدرجانت هم به من ملحق شد و درهوای نوه های آواره مان دوتایی گریه کردیم، حالا که به آن تنهایی پدربزرگ و مادربزرگ می اندیشم به اندازه تمام هوای دلتنگی ای که تجربه کردند برایشان می سوزم.

خدا ریشه جنگ و جنگ سالاری و زیاده خواهی و هرچی ابرقدرت را از روی زمین برکند و به مسولین و سردمداران ما عقل بدهد تا دیگر به هیچ وجه ملت را نفروشند.


پوچ

بعضی پوچ ها را تا نچشی دورشان نمی اندازی...

اخلاق غایب

خیلی ازاساتید، واقعا استادند اما استادپرورنیستند، خیلی از محققین، واقعا محقق اند اما محقق پرورنیستند. شاید تصورشان اینست اگربرای تحقیق و کارعلمی فردی شان وقت بگذارند نتیجه اش بهتر و بیشترازوقت گذاشتن برای نیرو پروری است. شاید تصورشان این است ارضاء عطش یادگیری یا حتی تعدد آثارعلمی بیشتر و بهتر برایشان وجاهت اجتماعی می آورد تا سروکله زدن با دانشجویان خامی که معلوم نیست چقدر وقت گذاشتن برایشان مفید باشد، برخی ازین بزرگوران چنان براین دیدگاه مصرند و عرض و طول این برداشت را وسعت می بخشندکه به کم فروشی نیز منجر می شود. فکرش رابکن دانشجوی دوره دکتری یک مقاله اش سه ترم دست استادی خاک بخورد و نقد نشود، آخرسر استاد معظم سرپایی نقدی سه چهارجمله ای ارائه دهد و دانشجورا به امان خدا رها کند. خب معلوم است نتیجه این فرایند می شود انبوه مقالاتی که بیشتربه اجساد بی روح می مانند تا نوشته های جاندار. نمی دانم چرا ذهنم رفت سراغ اخلاق و اخلاقی سازها!! ، وجهش را خودتان پیداکنیددیگر. فعلا به من اجازه دهید فقط ذهنم را تخلیه نمایم.براستی!!

چه چیز یک کاررا اخلاقا خوب می سازد؟

پاسخ های مختلفی به این پرسش داده شده است. نظریه اخلاقی اسلام بیشترین تناسب را با نظریه وظیفه گرایی اخلاقی دارد براین اساس آنچه کارخوب را اخلاقا خوب می سازد وظیفه است نه خیراجتماعی، لذت، وجاهت اجتماعی، تجربه عرفانی و ...

دراسلام مولفه خیر اجتماعی نیست که یک کار را اخلاقا خوب می سازد اما این به این معنا نیست که اسلام دنبال سود و خیر اجتماعی نیست. تاکید براهتمام به امورمسلمین، تاکید برهمسایه داری درست، دست گیری از ناتوان و ... نشانگرتوجه عمیق دین به مقوله مصلحت و خیر اجتماعی است که درتربیت اخلاقی ما متاسفانه غایب است. ما یاد نگرفتیم انسانهایی که امنیت را تامین می کنند، مدرسه می سازند، شغل آفرین اند،پروژه های علمی را حمایت مادی می نمایند، دانش پروری و محقق پروری می کنند و ... را انسانهای اخلاقمدار تلقی کنیم و برای کارشان وجه اخلاقی قائل شویم. نکته ای به شدت مهم و تاثیرگذار که درنگاه دینی وجود دارد اما در زندگی ما نه.

من درزندگی از این یک قلم خیلی شانس آوردم، ازهمه اساتید حقیقی و مجازی ام به عنوان انسانهایی اخلاقمدار، کمال تشکر را دارم و دعایم همیشه بدرقه راهشان خواهد بود قطعا.

هیاهو

ضرب المثل ها هم می میرند؛ خیلی وقت است که دیگرعمر«چهاردیواری اختیاری» به سرآمده. فکرش را بکن ازاول ترم یک چهاردیواری داشتم که دیوارراستش بدست باکفایت شرکت اتوبوسرانی و تاکسیرانی و نمکی و سبزی فروش و آب شیرین فروش و میوه فروش تخریب شد، دیوار مقابلش با جلز و ولز قیمه، قورمه  و رقص بی قاعده دیگ و کفگیر و قاشق و بشقاب بچه های واحد، دیوار پشتی اش هم درهجوم برنامه های متنوع اهالی بشدت اکتیو واحد نه؛ ازتمرین صوت و لحن بگیرتا پای کوبی جشن تولد و پرش از ارتفاع تخت و جیغ و دادهایی که تنها یک کوه دراین سوی دیوار می تواند هضمشان کند و بازتاب ندهد.می ماند دیوار چپش، که  خدا را شکر به شکرانه سکونت ادیبی صاحب یک عدد عینک ته استکانی درآن سویش،  پابرجا ماند و از هجوم اصوات خوش و ناخوش محفوظ. خداییش بعد از دانشجویان فلسفه، بی آزارترین اهالی خوابگاه ادبیاتی هاهستند، این موجودات خموش فقط کتاب میخورند ودیگرهیچ مگراینکه موجودی شرور و شیفته بیت و غزل، پیدا شود و این موجودات نازنین را از مولوی و خاقانی و حافظ به انقلاب بکشاند تا آتش فشانی را آتش نشانی کنند.

القصه !

روزی ازهمین روزهای پشت سر، هم کلاسی برای مباحثه اجباری به چهاردیواری من آمد ازآنجا که زبان کر و لال ها برای هرمقصد و مقصودی رسا باشد درمباحثه کارسازنیست، مباحثه کاردستمان داد.

دوست گلی از پشت نمیدانم کدام دیوار، یکی دو پرسی تذکر دوستانه تحویلمان داد. گفتم: عزیز!

چاره ای نیست باید فشاراعصاب را با فشارزمان و زمین و در و دیوارتنظیم کرد تا روزی که مخترعی خیرخواه بشریت از راه برسد و دیوارصوتی را جهت مصرف فردی تولید نماید.

معماری جدید یک جاهایی فاجعه است، فاجعه ای که روزی برحسب تصادف بشدت تلخ متوجهش شدم؛ کودک شیرین صاحب خانه درآپارتمان هفتاد - هشتادمتری شان بی اعتنا به هشدارمادرکه بچه!  آرام باش، صاحب خانه مارا بیرون می اندازد، ورجه وروجه می کرد که زنگ منزل به صدا درآمد، طفل معصوم درجا خشکش زد، رنگش بشدت پریده بود، هیچ وقت یادم نمی رود چطوری قلب کوچکش داشت از جا می کند... کاش هیچ وقت آن صحنه را ندیده بودم.

ای خدا!! به کجا می رویم ما!؟

 

 

واو مثل ...

  • ازسرویس جاماندم، ازسلف جاماندم، ازکلاس جاماندم ولی خب روزخوبی بود.
  • گفتم: آخی ... بلاخره تمام شد این چرخه کلاس روی و کلاس دوی مدام ... گفت: خوش بحال خانمهای صرفا خانه دار، نه دغدغه پروژه دارند، نه کابوس امتحان، نه غصه تافل، نه استرس ارتقاء رتبه و ... گفتم: راستی خانم وزیز ازچرخه این فشارمضاعف رهاشد. یک چیزدیگر هم گفتم: والله مانده ام چی باشیم درسته !؟
  • تجربه من می گوید استاد راهنماهای خانم بهتر و دلسوزانه تر راهنمایی میکنند.
  • امیرحسین به درس «واو» رسیده است، واو مثل واویلا ، واویلا از سواد !!
  • تغییرباورمکانیزم دارد، پس می توان باورها را مدیریت کرد، مدیریت باور کاری است سخت و حساس.