... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

عطش !

قشنگ ترین تکاپو، تقلای آب دراوج تشنگی است. سالی سرشارازتشنگی برایتان آرزومندم.

-------------------

تا بازگشت از هرات خدانگهدار.

تازه وارد 2

جنبه ادبیات «تازه وارد» را نداشتم سرازاورژانس و سرم و ... درآوردم....


درنگارش این پست، خوف این می رود مستحق برداشت های کلیشه ای مربوط به جنس دوم شوم؛ اینکه زنان را چه به تجربه فضاهای جدی، همان بهتر که بروند وبشورند و بپزند و....نمی دانم... شاید اینطورباشد اما مایلم بنویسم به این امید که کمکی نماید به تکمیل اندیشه مان درباب «وضعیت» تازه وارد. 

بعد گذشت مدتی زیاد از تایید یکی از کامنت های کامکاس، متوجه شدم آن نوشته فخیم ناظر به یکی از خوانندگان گرانسنگ وبلاکم هست که سمت استادی بنده را برعهده داشته و دارند، این توجه برایم سنگین تمام شد....همین!!

کاری هم ازدست توجیه و تسکین های لایتچسبکم برنمی آمد، سرگرم تجزیه ترکیب این وضعیتِ دروضعیت،  بودم که درمعیت هم اتاقی ها سرازاورژانس درآوردم... گذشته ازتالمات وارده براثرناپختگی و ناآزمودگی تزریقات چی نازنین اورژانس،که الهی هیچ مبتلا به «وضعیت» ی سراغش به او نیافتد، همراهی دوستان جان، عزیز بود و ازیاد نرفتنی...

درگیرکه شوی باید همه جوره درگیرشوی، شاید بشود گفت به این میگن انضمامی اندیشیدن. به قول استاد. القصه!

شاید «تازه وارد» یک وضعیت است که من همیشه با او روبرو بودم بی آنکه جدی اش بگیرم  و اتفاقا حالا برای من شده است یک مساله جدی؛ مساله چرابودن؟ و مهمترازآن چگونه برخوردکردن؟ مساله ها لااقل  تا وقتی مساله اند جرات نمی کنی دربرابرشان موضع اتخاذ نمایی، حالتی کشنده، نوعی درماندگی ازعمل یابهتربگویم چگونه عمل کردن، شاید اگرفقط پای خودت درمیان باشد بتوانی شجاعانه و سخاوتمندانه ازبخشی ازحیثیت و حقوقت چشم پوشی نمایی اما نسبت به دیگران، قضیه به این سادگی نیست. روشن تربگویم زبان رکیک کامکاس وقتی نه معطوف به من بلکه متوجه خواننده وبلاکم شود چاره چیست؟ آیا او هم همچون من تصمیم گرفته است تبعات  چنین کاراکتری را بپذیرد؟پاسخ برای من قطعی نیست، آیا مجازم اوراهم درمقتضیات تصمیم خود یعنی درافتادن باچنین کاراکتری، شریک بسازم؟ نیرویی دردرونم میگوید تنها راه درست سانسوراست تصمیمی که دراثرغفلتی فاحش، خیلی دیرگرفتم و ازاین بابت وظیفه خود میدانم ازآن استاد گرامی عذرخواهی نمایم . اما آیا به صدای این نیرو گوش دهم؟ چرا؟ ذهنم امروز بارها بحث پینکافس را به امید یافتن پاسخ مرورکرد، او یکی از مدافعان اخلاق فضیلت مدرن است که درکتاب ازمساله محوری تا فضیلت محوری خود، بحثی را درباب تعارض آرمانهای اخلاقی مطرح کرده است. پینکافس درآنجا زندگی گاندی را کالبد شکافی اخلاقی میکند و انواع تعارضاتی را که میان آرمانهای گاندی و نیزمیان انواع آرمانهایش با وظایف و الزامات اخلاقی وی وجود دارد، مرورمی نماید.

«ویشناواجاناس» به عنوان برنامه بنده حقیقی شدن ازنگاه گاندی، آرمانهای اخلاقی و معنوی را همزمان دربر میگیرد، دغدغه خاطرگاندی نسبت به آرمانهای معنوی؛ یعنی غلبه برنفس و انتقال ازیک منیت به یک زندگی جدید، گاه او را درتعارض با آرمانهای اخلاقی یعنی خدمت به خلق و کاستن آلام بشرقرارمیداد.هرچند خود وی به این تعارض قائل نبود ازنظراو تزکیه نفس و منقاد ساختن بدنش، میتواند قدرت های روح را افزایش دهد و بدین سان تسلط برحوادث را به دست آورد. دوستان گاندی می پرسیدند آیا گاندی علاقه بیشتری به تزکیه نفس دارد یا علاقه اساسی ترش بیرون کردن حکومت بریتانیا ازهند است؟ اگرتزکیه نفس ابزارقدرت یافتن درجهان باشد ممکن است گاندی متهم به حقه بازی شود و اگرهدف اصلی اش ارزشمندی خود تزکیه است جادارد متهم شود که مجاز میداند اهداف شخصی اش مانع آن دسته از اهداف عمومی شود که گاندی خود را متعهد به آنها اعلام کرده است.گذشته ازاین، از تعارضهای دیگری میان آرمانها با وظایف غیرآرمانی وی میشود یاد کرد؛ فکرش رابکنید گاندی برای کاستن رنج بشریت، برخلاف میل همسرش قصد دارد یک جذامی را درخانه اش مداوا کند، همسر گاندی ملزم می شود از کارمندان و منشیانی که گاندی درخانه اسکان داده مراقبت نماید؛ واقعیت تامل برانگیزی که من درزندگی خیلی ازمجاهدین جهاد افغانستان  دیدم؛ هرچند جهاد وظیفه ای مشترک می نماید ولی این امر نمی تواند از اهمیت توجه به این وجه خاص جهاد بکاهد، منظورم واکاوی نسبت خانمها با آرمانهای جهادی همسرانشان؛ درجهاد خانمهایی حل درآرمانهای همسران شان شدند وخانمهایی تاب نیاوردند وعطای زندگی مشترک آرمانگرایانه را به لقایش بخشیدند و فرزندان طلاق را به عنوان محصول مشترک آرمانگرایی مردانه و واقع گرایی زنانه به جامعه تحویل دادند... وضعیت آن زنان همیشه سوال ذهنی من بوده است بلاخص اززاویه اخلاقی قضیه. پینکافس با اشاره به زندگی گاندی درادامه می پرسد:

آیا گاندی نسبت به وظایفش نسبت به کاستوربای(همسرش) کوتاهی نکرده است؟ و آیا منافع کاستوربای و رفاه او را به خاطر آرمان های مربوط به وظیفه اش نسبت به کسانی که دارای رنج و دردند، قربانی نکرده است؟

بله ! اخلاق و مساله تعارضات اخلاقی مهم اند، خیلی مهم اند، شاید یکی ازاندک مواردی که آوارشک و تردید نتوانسته اهل اندیشه ی دردمند را ازقید و دغدغه آن برهاند و اگرغیراین می بود دنیا چقدروحشتناک و غیرقابل تحمل می شد..... بله فرزندان من این چوب ها را می بینید وقتی جدایند شکننده اند و وقتی باهمند ....حس مادربزرگ قصه بهم دست داد زدم توفازاندرز.

 

تازه وارد

مدتی است رویه بحثی منحصر به فرد و زبان بعضا، عمیقا !! روح خراش تازه واردی بنام کامکاس، واکنش های متفاوتی را درمیان حلقه مجازی مان برانگیخته است؛ازموعظه اخلاقی و دعوت به رعایت منطق بحث گرفته تا  واکنش های سلبی. کامکاس انطورکه درکامنت هایش پیداست باآشنایی و تسلط کامل به فضای بحث پا به پای شرکت کنندگان دربحث پیش می رود، تا اینجای قضیه مشکلی وجود ندارد، درگیری ما به عنوان خوانندگانش به شیوه مشارکت وی دربحث مربوط می شود. درطول مدت حضورایشان دروبلاکم، مدام ازخود پرسیدم: « خدایا! من چطور چنین نوشته هایی را تایید کردم؟». دراین زمینه گفتگویی با استادگرامی ام داشتم که مطالعه اش را پیشنهاد میکنم.

----------------

استاد: حساسیت های جامعه ما عجیب است خصوص درمیان بالنده ترین قشرها که همین تحصیل کرده های عمیق نگراست. ما دربرابریک وضعیت، یک هستی که خودش را برما دارد عیان میکند قرارگرفته ایم. ما یعنی جمعی از اندیشمندان درفضای مجازی، ببین کدامیک روش خاص و منطقی یا استعلایی داشته اند دربرابراین موجود بی ادب، موجودی که برای ملاحظه شدن اهمیتی دراودیده می شود ولی عوارض؛ مثلا زبانش، اشمئزازدارد. این جمع خاص چه واکنشی به این پدیده داشته اند؟ کامکاس دوست دارد انتخاب شما را بسنجد، انتخابی که به هستی او منتهی می شود، به وجودش. او نمادی از پلیدی های اطراف ماست.

لیلا : منظورتون از پلیدی چیست؟

استاد: پلیدی کامکاس زبان بی حیای اواست، نوعی پرخاش و تحقیر که درفحش هایش ظاهرمی شود. او اتفاقا متظاهرنیست صریح است و ابتدایی ترین واکنش را عیان میکند. حرفهایش و تاثیری که از اطرافش میگیرد را در لفافه  و سبک و سنگین نمیکند تا سانسورش نکند . زود احساسش را به واقعه یا نظر یا هر امری عیان میکند تا از دست نرود، او متظاهر نیست ولی این ابتدایی بودن اثر در درون وجود و شخصیت او طی یک سنتز ایجاد شده است؛ زمینه های خلقی او، اداب او، و پرخاش او که نشانه نوعی گریز  و درعین حال خشم است.خشم درونی ، ما در برابر این شکل و آن محتوای نظریات او قرار داریم، ما مدعیان اهمیت محتوا و بی خیال فرم بودن، ما مدعیان نگاه به اصل و گذر از فرع. میان ما و او هیچ فرقی نیست. تنها او به عرف اکثریت قائل نیست.و معلوم نیست عرف اکثریت الزاما همان حقیقت و امرخوب یا صدق یا عدل یا حسن دینی باشد.

لیلا : من با صراحت  و سایرویژگیهاش مشکلی ندارم، حتی ازاینکه فضای بحث علمی را متشنج می سازد هم می شود چشم پوشید به نظرم ولی برخی کلماتش را نمی توانم علنی کنم هرچند تحملش به سختی برام ممکن است. درارتباط، ما مجبوریم کمی قواعد مشترک را بپذیریم وبه آنها تن دهیم،  کامکاس با اینکه میداند مشکل خواننده هاش با او سرهمین زبان رکیک اوست و نه غیرقابل تحمل بودن دیدگاههایش، چرا کوتاه نمیاد؟

استاد: من نمیدانم چرا او کوتاه نمیاد اگرکوتاه بیاد که دیگر کامکاس نیست، این را چند بار به ما گفته بود.

لیلا: ولی به نظرشما همینطور که اون دلایل خاص خودش را برای این رویه  دارد،  ما حق نداریم دلایل خاص خودمان را برای رویه خودمان داشته باشیم؟ ما اورا  می فهمیم ولی مقتضیات ما به ما این اجازه را نمیدهند که هرکاری انجام بدیم.

استاد: من درک میکنم که ما محذورات و محدودیت هایی داشته ایم شاید گمان میگنیم او باید سیلی بخورد و تنبیه شودولی خب اینها یعنی چه؟ چه چیزی را داری جواب میدهی؟  از ابتدای سخن دایم در حال توجیه حذف هستی من که نمیگویم حذفش نکن.

لیلا: اتفاقا اگرنظرم حذف بود نیازی به این همه توجیه نداشتم، من میخواهم بماند و حرفهایش را بزند

استاد: آهان... ولی درعین حال سعی میکنم کمی به شرایط من هم تن دهد،  این خشونت نرم و اعمال شرایط نیست؟

لیلا : اخلاق یک مقوله عام است یکی از سیاره ای دیگر بیاد شش تا جمله بگه نصف بیشترش فحش باشه ولی حرف راستی را بگه آیا بپذیریمش؟ این نوعی دهن کجی به قواعد مورد قبول خودمان نیست؟

استاد:  من نمیگویم او را حذف کن یا نکن چرا اصرار داری از این پله جلو تر نروی من میگویم انتخاب،

اگر حذفش کردی یک انتخاب اخلاقی/ غیر اخلاقی کردی اما قبول و ردش یا اعمال رژیم خواستها و میل های اکثریت یا به قول شما عام، این دیگر ربطی به الگوی عمل شما و انتخاب شما ندارد اینجا مسئله خیلی مهمتر از حذف است اصلا کامکاس آمده تا به ما بفهماند چگونه ما خشونت میورزیم و خشونت خود را اخلاقی میکنیم پس زدن برای او یک حذف ساده است ولی برای ما ده ها دلیل میخواهد نه ؟

لیلا : من همه حرفم یک حرف است او پا روی یک قاعده می گذارد، قاعده اخلاق.

استاد: خب درست.مثلا تو یامن ، اکثریت حذفش میکنیم یا تنبهیش یا تقبیحش خلاصه مجالش را می گیریم زندانی اش میکنیم درست است؟ میتوانیم به یک دلیل یا هزار دلیل از اختیار خود برای مجال های خود سود ببریم و او را علنی نکنیم یا حذف کنیم سانسور کنیم اما اگر از خودمان بپرسیم چرا؟ باید همان انگیزه حذف را بگوییم نه اینکه حقیقت عینی را در دست خود بدانیم و به این دلیل حذف او را مدلل کنیم و تازه شرایط برای اقلیت بگذاری ما حق نداریم رژیم زندگی برای کامکاس ایجاد کنیم.

 

 

بگو بگو که فغانت کنم ....

1- میتوانستم با یک عذرخواهی بی خرج، یک دقیقه وقت کلاس بچه ها رابگیرم و مقاله را تحویل استاد دهم و بعدش بروم پی کارم اما  هرچقدر با خودم کلنجار رفتم وجدانم اجازه نداد، می ترسیدم درست وسط مقدمات و نتیجه استاد سبزشوم، می ترسیدم مثل صدایی دلخراش، درست وسط انتقال ذهن دانشجویان به یک فهم عمیق سبزشوم . صبرکردم استاد ازکلاس خارج شود. یک و نیم ساعت تمام گوشه ای روی زمین سرد نشستم، همه اس ها و آف های رسیده را جواب دادم... نمی دانم چه شد که درثانیه ای چشم برهم زدن استاد آب شد.

** آآآآآآآآآآی استادگرامی که خدا وجود نازنین شما را حفظ نماید اگراهل ارتباطات مجازی می بودید نیازی نبود تحویل یک مقاله چند صفحه ای نصف روز مرا اینچنین بگیرد.

2- به امید مزه غروب و هوای بهار، نق نق را کنارگذاشتم اما انگاربهارحاضرنبود دست از تنبیه سربه هوایی هایم بردارد، با تمام توان جیغ می زد و سیلی. یک بیابان تیه تا دم دردانشگاه، راه داشتم. سی چهل وسیله نقلیه شخصی جورواجور استاد و دانشجو ازکنارم گذشت و درگیری شدیدم را با کج خلقی بهار دید اما هیچ ترمزی عمل نکرد. دلشوره انسانیت گرفتم، آماده یک راهپیمایی جانانه و شعاربرضد احساس کشی و ... کفشهایم را درآوردم، هاهای نامجو را به جان هوهوی باد انداختم، چشمانم را بستم و غروب و بهار و باد خشگمین که جایش را به نسیم ملایم داده بود، حظ بردم.

اندرفواید دیوانگی ام همین بس که امشب جلز و ولز پاهایم نمی گذارد، روحم درحسرت آدمیت جلزو ولز نماید.

** ترمزهایی وجود دارند آنجا که باید عمل نمی کنند اما همانها، جایی که نباید، عمل می کنند.

چادر

کل کلاس زبان امروز به تحلیل های فلسفی گذشت، آنقدر که حاشیه کلاس را هم دربرگرفت. استاد که از گاردگیری بچه های کلاس ملول گشته بود به اندک  جنبه ای که درمن و رفیق پیداکرده بود پناهنده شد. لبریز از حرفها و یافته های مگو بود، نظریه فطرت، نظام سیاسی، آیات غیرقابل هضم درقرآن ، مساله نجات و سعادت غیرشیعیان و غیرمسلمانان و ...

آنچه دراین گفتگوی حاشیه ای پرجوش و خروش نظرم را به خود معطوف کرد نوع نگاه استاد به افراد چادری بود، نگاهی آزار دهنده که اصرار داشت بگوید شما کلهم شوط هستید و فرزانگی و دردمندی امثال مارا درک نمی کنید. گویی از نگاه ایشان چادر امثال من سقفی است که سطح نگاهمان را پایین می کشد و ما را به افرادی دگم و جزمی و بی خبرازهمه جا تبدیل می سازد. حس می کنم روشنفکری دریک جاهایی هنوز دربندتارهای نامرئی تنگ نظری و پیش داوری های ناموجه اسیر است. 

آیا با چادر نمی توان اندیشید و آزاد اندیشید؟ 

----------------------

پ.ن: باید «مک این تایر» می خوندم ولی تمام طول سفریک روزه ام، فقط مولانا و حافظ گوش کردم. کلام مولانا حس تنفس بهار را به آدم می بخشد.

پ.ن: بلاخره امروز وقت کردم آلبوم کامل «یانی» را تهیه نمایم. موسیقی، در دنیای دیگران یک زبان زنده و خواندنی است.