... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

سلام

رندان سلامت می کنند جان را غلامت می کنند

تامل

مدتی است ذهنم درگیر شخصیت و منش « جغد شوم نا آرامی ها اکراین» و «محرک فتنه های جهانی» برنار هنری لویی است. فیلسوف اکتیویتیست فرانسوی که  نسبت به خیلی از تحولات جهانی موضع دارد. از حوادث اروپا گرفته تا اتفاقات عجیب اندر غریب خاورمیانه. شاید اولین بار که ذهنم معطوف به کارکردهای فلسفه شد سالها پیش سر کلاس استاد میم بود، یادش بخیر  اون موقع ها  ذهنم بدجور موضوعات فلسفی رو تعقیب می کرد، گروه فدائیان فلسفه صدرایی زبان تیزمو که فقط اینجور جاها کارمی کند و در موقعیت های دیگر لال است،  به جان استاد میم می انداختند که هرچند بچه مذهبی  بود اما یک جرم بزرگ داشت که فلسفه غرب تدریس می کرد و در حین تدریس گاهی به خطای فاحش آب و تاب دادن اندیشه های غربی دچار می گشت و بچه ها را به طمع تحسین اندیشه کفار می انداخت. خلاصه ! اون روز اینقدر طفلی استاد میم را سین جیم کردیم که آخر سر داد زد:

 اصلا اینطور بگم فلسفه برای من یک لذت صرفا علمی است، من اصلن قصد دخالت دادن فلسفه در حوزه دین و دینداری مردمو ندارم، فلسفه یک علم است مثل ریاضی، من ریاضی رو یک بازی فکری می دونم، فلسفه را هم . 

بعدن فهمیدم چقدر استاد تابلو فرار کرده از دست گیر دادن های ما و چقدر این راه ناممکن است. فلسفه پیامبر درونی تو فعال می کند و این اول ماجرای تلاش برای سازگار کردن دو پادشاه در اقلیمی واحد است البته اگر تعهدی دینی داشته باشی و الا از هفت دولت آزادی برای خودت.

یک چیز دوشم را سنگین می کند؛ قرار است یک عمر فلسفه بگویم و  فلسفه گفتن زندگی گفتن است، دستکاری کردن زندگی هااست. 

امسال تابستان حلقه تابستانی خوبی نصیبم شد؛ جمعی کوچک اما با گوش هوشی از دانش آموختگان دانشگاهی رشته های مختلف و با انگیزه و با دغدغه. این طور مخاطب ها برای آدمایی مثل من بدلیل جنیستمان کم پیدا می شود، اما جای امیدواری است که دغدغه های ناب در میان زنان هم دارد متولد می شود. از حرفهای جلسه خدا حافظی بچه های حلقه اینطور استنباط کردم که حرفهایم بخشی از زوایای زندگی شان را مستقیم نشانه رفته است، این ها مرا به تامل وا می دارد، راه یافتن به درون زندگی ها و دستکاری زندگی ها مسولیت سختی را متوجه آدم می کند، باید محتاط بود، محتاط و اخلاقی.

قطعا اکتیویست بودن و کاربردی کردن ایده های فلسفی مراتب و جلوه های مختلف دارد و من در این مقام به کارکردی از فلسفه و آموزش آن می اندیشم که نفس اندیشه ورزی را در افراد تقویت کند بی آنکه استقلال و آزادی شان  در زندگی به خطر افتد.

----------

پ. ن: به قول میرزا بلند بلند که فکر می کنم.

چشمها را باید شست ....

وضعیت هست و باید ما هم قصه ای دارد در خور تامل و درد حالا که فکرش را می کنم. 

در حوزه مباحث اخلاقی وقتی بین اخلاق، عرف و زیبایی شناسی، به عنوان سه منبع مهم هنجار گذار تعارض پیش بیاید اولویت با اخلاق است . 

 اگر این ترجیح  را یک بایدِ مهم عقل عملی بدانیم،مشخص می شود  «هستِ» ما خیلی با این «باید» فاصله دارد. می بینی خلق الله به رنگ و فرم لباس و سبک راه رفتن و درجه نگاهت کار دارند و مصرند آنطور باشی که عرفِ بیمار و نگاه زیباشناسانه خاص خودشان  اقتضا می کند  اما تا جایی که جا داشته باشد به دروغ و تزویر و خودرایی و چشم و هم چشمی و دو بهم زنی و ... مجهزن. 

امشب یکی از همین مجهزها که فکر کنم نگاه  زیبایی شناسانه اش را نسبت به پوشش دور و بریها با وحی نبوی اشتباه گرفته بود و  داشت خودش را می کشت اعتراضش را به هر نحو ممکن اعلام نماید، آخر مهمانی آموزش درغگویی برای خلاصی از موقعیت های چالش زا می داد.

والا به سقراط درونم حق می دهم خودش را از غم این وضع تربیت اخلاقی مان حلق آویز کند. 


گرت تامسن، یک بحثی در باب ارزشهای غیرنگر و ارزش و اهمیت اشتراک ما در ارزشهای غیرنگر(ارزشهای مطرح برای دیگران) دارد که وقتی آنرا کنار تجربه تفاوت در میان آدمیان می گذارم در ذهنم معنای عمیقی پیدا می کند.از نظر تامسن وارد شدن به زیست جهان دیگری و دیدن جهان از قاب نگاه او برای زندگی، ارزشمند است و از نظر من راز زندگی و زیست مسالمت آمیز و آرام در چنین ارتباطی است.

خوب که فکر می کنم اینقدر که ما علاقه به تغییر دادن داریم ظرفیت هضم تفاوت و تنوع را نداریم برای همین است که شرایع در میان ما آنقدر چاق می شوند که از ریخت و روح می افتند. 


تنهایی

آدمی موجودی تنهاست، جمع و در میان جماعت بودن تنهایی اش را از بین نمی برد صرفا خاطر تنهایی را از او می گیرد، تنهایی را خیلی جاها می شود حس کرد؛ شب های امتحان، پشت در جلسات مصاحبه، وقتی دردمندی و محکوم به دردی جسمی یا دردی مگو هستی، وقتی حقیقتی تلخ یا شیرین را می فهمی که فهماندنی نیست یا آدمش نیست که با او در میان بگذاری، وقتی در جمع بی دردان، مساله مند می شوی، گاه های انتخاب و تصمیم؛ مخصوصن اگر همه مخالف تصمیمت باشند. اصلن بی خیال تایید این و آن وقتی زندگی را تو باید زندگی کنی نه دیگران. اگرم خیالی داری خیال خودی را داشته باش که آفریننده انتخابهاست نه نفس انتخابی که نفست را گرفت تا متولد شد. 


مجرم

اخیرا واقعیت به من تفهیم اتهام کرده است

من مجرمم 

یک مجرم خطرناک 

من متهم به فکر کردنم

و محکوم به سکوت

همان خفه شدن

منصفانه است از دید یک شهر خواب!!

------------------------------

پ. ن : داعش دوره تعلمیات اسلامی اجباری برای معلمین و اساتید کل حیطه خلافت اسلامی گذاشته و دستور حذف فلسفه و هنر و ... را از برنامه درسی مراکز آموزشی داده است. دیگر شواهدم به حدی رسیده اند که بگویم تاریخ قطعا تکرار شدنی است.