... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

های و هوی

جست و جویی در دلم انداختی...

کوری

این همه سمع و بصر را پروراندیم، این همه بر تنور عقل دمیدیم، چه شد!؟ جز همان حیرت که چشیدن نوع دلانه اش خالص تر و ناب تر است، چیزی عائدمان گشت؟!

کسی چه می داند شاید این تنها موسی کلیم نیست که مستعد اِخبار « إِنِّی آنَسْتُ ناراً » است. شاید برای تو هم به قدر وسع و ظرفت قَبَسی  منظور شده باشد  که اگر خویش را در معرض قرار دهی فراچنگش آوری.

دل و جان هم پنجره ای است رو به جانب حقیقت، باید گشوده گذاشت این پنجره را!!!