... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

خوش بود گر محک اخلاق آید به میان

هر چه زمان می گذرد میانه ام با دینداری فقیهانه شکرآب تر میشود. شاید پر رنگ ترین شناسه ی این نوع دینداری، حداقل در سطح واقعیت اجتماعی، برای من «مات شدگی اخلاق» باشد. فقیهان در روش استنباطشان همه چیز را با کلام وحی می سنجند، من بنا به گفته ی عقل سلیم این روزها خیلی چیزها را با محک اخلاق می سنجم. کدهای زیاد درون دینی به نظرم مویدم باشند. 

=============

پ.ن: آقا معتقدند «زن جاش خانه است»، « زن ناموس مرد است»، « مرد یعنی غیرتش»، « دختر جزء مایملک پدر است» و ... و از این هست ها نتیجه می گیرد « باید به هر ترتیبی شده جلو قبولی دخترم در دانشگاه را بگیرم حتی اگر دخترم از جانش برای قبولی مایه گذاشته باشد و حتی اگر لازم باشد به دخترم دروغ بگویم. درد اینجاست که امروز پیرمردهای روستاهای دور افتاده ی این مملکت هم حد اقل در حد زبان از این افکار دست برداشته اند ولی روحانیت همچنان پایگاه مردمی اش را در ترویج این باورها می جوید. درد اینجاست که همین روحانیت روی منبر با لهجه عربی فصیح گزارش می دهد: « انی بعثت لاتتم مکارم الاخلاق«.


حاشیه های ارگ

از دیشب تا به حال قدمهای کوچک دخترکی را دنبال می کنم که سالها پیش حاشیه ارگ هرات را با هول و ترس فراوان طی می کرد. جنگ مجبورمان کرده بود خانه ی چند هزارمتری مملو از انواع گل و گیاه های تزئینی زیبا،  درختان سرو سر به فلک کشیده و شمشادهایی که لازمه ی لاینفک بازی قایم باشک ما شده بودند را به گلوله و خمپاره و تانک و تفنک ببخشیم و به این محله ی شلوغ و پر سرو صدا پناه بیاوریم. از خانه ی جدید خوشم نمی آمد ولی در عین حال از بودن در انجا راضی بودم، از طرفی  اضطراب اینو داشتم نکند از پنجره های ارگ که مشرف به حیاط آن بود گلوله ای به سمتم شلیک شود از طرف دیگر خوشحال بودم که از خانه خودمان به آنجا اسباب کشی کرده ایم؛ آخه از وقتی مادر بزرگ در آن شب کذایی که تصویر مبهمش هنوز هم خاطرم را رها نمی کند، تیر خورد و  خونش از اتاق بغل دستی به اتاق من و خواهرانم سرازیر شده بود، آرام و قرار نداشتم، چسبیده بودم به پر و پای مادر و بزرگترها. باورکردنی نیست ولی حالا که این ها را می نویسم بوی الکل پانمسان مادربزرگ در آن روزها فضای اتاقم را پر کرده است، با همان وضوح و شفافیت . 

مهمانی دیشب؛ اون کوچه، اون آدمهای تکیده ی بازمانده از اون تاریخ پر درد، همه رنجها و حسرت های گذشته را در من به خروش در آورده است. 

اّتّن

رفتیم عروسی، یهویی همه کلهن اجمعین به رقص و پایکوبی قیام کردند. من ماندم و پیران جمع.  بله، مادر بزرگ خدا بیامرزم می گفت دختر اینقد درس نخون، درس خوندن زن رو پیر می کند. من باور نمی کردم!!!

بی تردید پیشرفت زنان غیور ما در این مدت ده - پانزده سال در عرصه دنسینگ را اگر سیاست مردان مان در عرصه مبارزه با فساد اداری یا تروریسم می داشتتند حالا ما مملکت گل و بلبل را داشتیم. سالهای اولیه چپه شدن تخت و بخت طالبان، نهضت هندیسم راه افتاده بود؛ راه می رفتی همینطور جلو پایت سی دی فیلم هندی، سی دی رقص هندی، سی دی موسیقی هندی پخش بود. از آسمان موسیقی هندی می بارید، سریالهای هزار قسمتی هندی بر روان مردم سواری می کردند. مغازه ها تا دلت می خواست لباس هندی بود.  قدم در مجالس می گذاشتی حس می کردی پا در پایتخت هند گذاشتی. مدتی است اما فضافرق کرده است. امروز که پا در تالار گذاشتم همه چی رنگ و لعاب  جم تی وی، فارسی وان، من و تو و ... را داشت.  از موسیقی هیپ هاپ گرفته تا رپ و سنتی همه و همه در دسترس بود. شکیرا و نانسی عجرم و بقیه که نمی شناسمشان قطعن اگر این فضا را می دیدند،شاگردی  این  دختران راهنمایی -دبیرستانی  را می کردند.

کاری به آسیب شناسی فرهنگی ندارم. امروز یک چیز تمام حواسم را به خود جلب کرده بود؛ شادی و نشاط زنان و دختران مظلوم این شهر. اگر این وضعیت مطلوب ما نیست، اگر استحاله فرهنگی پیدا کرده ایم، مقصر اینها نیستند که جنگ و نا امنی سالهای سال حیات طبیعی شان را مختل ساخته چه رسد به حیات فرهنگی.  مقصر نمی دانم کیست؟ شاید زمامداران خود فروخته ، شاید تعصب کور مذهبی متولیان دین و مذهب، شاید خشونت مذهبی، شاید استعمار. هر چه و هر که هست اینها مقصر نیستند، اینها همینقدر که انسانیتشان را حفظ کردند و همدیگر را نمی درند بزرگ اند و باید به انها احسنت گفت.

------------

پ. ن:  رقص « اّتّن» - رقص دسته جمعی سنتی کشور- با موسیقی اصیل و خالص شرقی، الحق روح دارد! همچین رگه های هویتی در کمون رفته ات را می کشد بیرون که انبوه فاصله تلمبار شده در این سالیان  را در هم کوبد.

پ.ن: مهمترین و شاید تنها دغدغه ای که هر مادر هراتی در این مقطع تاریخی به آن وقعی می نهد و اسیر چنگالهای دردناک آنست دغدغه معضل آدم ربایی است. پدیده ای مخصوص این شهر. تنها باید مادری ساکن در این شهر باشی تا بفهمی نگرانی برای فرزند خردسال یا نوجوان یا جوان یعنی چی. رقص و شادی یکی از معدود امکاناتی است که این مادران می توانند خویش را از این کابوس هولناک برای ساعاتی رها سازند.

شب، سکوت، من و خودت

شهر ما طی این چند سال گذشته مسجد باران شده است، بین اهل سنت و تشیع مسابقه مسجد سازی راه افتاده بدجور.  قبلن ها اهل سنت مساجدشون خیلی محقر و کوچک بودند اما جدیدن ماجرا فرق کرده. یکی از همسایگان سنی که از قدیم الایام یکی از اتاق های منزلش را مسجد ساخته بود، چند سال قبل آنرا توسعه داد و یک مسجد نسبتا مجهز ساخت. یادمه اون موقع ها  پدر کلان خانواده موذن بود؛ واویلا!!! ما در کف نفس این پیر مرد مانده بودیم، با اون حنجره بی رمق چنان فرازهای اذان را در پنج نوبت شبانه روز می کشید که ... نمیدانم در اثر دعای جوانان اهل محل بود یا کدام مساله ای دیگر، هرچه بود پیر مرد عمرش را به من و شما بخشید و دار فانی را وداع گفت. یک سال قبل اون مسجد تازه ساخت در ناباوری اهل محل فرو ریخت و تبدیل شد به یک مسجد چهار طبقه مرمرین با یک گنبد درخشان و آن  بلندگوهای کذایی اش!!! ...

یا حضرت عباس به داد ما برس که مسجد ارتقای درجه به مسجد جامع پیدا کرد و هر جمعه پذیرای خیل عظیمی از ملت مومن نمازگزار گردید. از انصاف نگذریم همسایه مان به نظر آدم معتدلی می آید، از خطبه های خطبای نماز جمعه که اینطور بر می آید. حد اقل خطیب مسجد طی این چند هفته ، بحثهایش اخلاقی و بدون زاویه های مذهبی خاص بوده است. یکبار هم یادمه در برابر نفرینی که پدر نثار بلندگوهای کذایی می کرد، از خطیب نماز دفاع کردم. ( خدا این قلیل ثواب را از من به کرم خودش قبول بفرمایید الهی). حتی تصمیم دارم در مابقی عمرم گاه گاهی اگر حال معنوی دست داد در این مسجد نماز بخوانم چرا که همی دانسته ام هیچ کتاب و منبر و موعظه ای به اندازه ارتباطات انسانی نمیتواند تقریب را پیش ببرد.

با همه مثبت نگریهایی که ناخودآگاه یا از سر اجبار دارم حقیقتا با بلندگوهای این مسجد و شیوه سخنوری خطبای ان نمیشود گنار امد. من نمیدانم چه اصراری است در یک منطقه مسکونی با این تراکم فشرده خانه ها مسجدی با این زیربنای محدود بلندگوهایی در حد و حدود نیاز یک استادیوم چندهزار نفری استفاده نماید. حالا اگه اون سر کوچه مسجد شیعه ها و اون سرتر مسجد بازم سنی ها نمی بود یه وجهی میشد برایش در نظر گرفت. از این گذشته من ماندم مکتبخانه هایی که این خطبا را تولید می کنند این سبک سخنوری و دعاخوانی شان را از کجا الهام گرفته اند. تصور کن در بیابان بی آب و علف و پر از مار و مور گیر کرده ای و مارکبری یا جعفری ؛ کدامشان نیشش کشنده داره یادم نیست، بهرجال اون مار کشنده یا اصلن تو بگو افعی دو سر دنبالت کرده باشد و تو تا جایی که جا دارد جیغ بزنی کمکککککک.  افعی فراری میشود چه رسد به امت نماز خوانی که با دست باز بناست نماز بخوانند. تا بحال چندین مرتبه اراده کردم بروم به همسایه ی گرام بگویم والا این خطبای شما بس جیغ بنفش م یکشند ما نمی فهمیم چه می گویند. خدا را خدارا ! تذکری ، تنبهی بفرمایید آقایان آرامش خود را حفظ کنند والا سپاه ناپلئون بناپارت دیگر حمله ای در سر ندارد که لحنی تا این حد حماسی به خود می گیرند. حالا بازم لحن سخنرانی را می شود تحمل کرد نماز که شروع می شود امام جماعت ایات قران را چنان شداد و غلاظ می خواند که دیگر احساساتت هم قاطی می کنند ، می مانی بخندی یا بگریی یا فریاد کشی.

القصه!! قربانت شوم خدای گلم! دست خوودم نیست، شرمنده ام که اینرا می گویم ولی بعضی وقتها حالم از از دیانت و دین و دینداری و اونهایی که دم از تو می زنند بهم می خورد.

فدایت شوم که در سکوت شبهای لطیف هرات، وقتی همه صداها خفه شدند، نفست را در من می دمی.

به بزرگی ات قسم خسته ایم، خفه کن این فریادهای مزاحم را.

حجاب رواج یافتگی!!

امروز یک لباس هدیه گرفتم. سه - چهار دقیقه گیج بودم چطور بپوشمش. اگه مقومات لباس بودن به پوشش، زیبایی و راحتی باشد، برای من هیچکدومشو ندارد. موندم  تو را چه بنامم والا!؟؟؟؟ حالا میشه پذیرفت زیبایی و راحتی اموری سابجکتیو و لذا نسبی اند اما پوشیدگی رو دیگه کوتاه بیا جانم.

یادمه یه روز روبروی انتشارات دانشگاه، کنار پله ها منتظر بودم پرینتم تموم بشه، یکی از دانشجویان رو دیدم که با هر قدمی که برزمین می گذاشت آه از نهادش به آسمان می رفت. خوب که دقت کردم از این کفش پاشنه دارهای سیخی پوشیده بود بیا و ببین. یک نگاهی بهش انداختم و لبخندی زدم... نزدیکم که رسید گفت واقعا(با تاکید) غلط کردم...

متاسفانه زندگی ما زنها پره از این غلط های رایج  که حجاب رایجیت !! مانع از این شده تهی بودنشان از هر گونه عقلانیتی  رو درست ببینیم.

-----------

پ.ن: شنیدم یا شایدم خوندم فمینیست ها از دست بعضی پوششهای خانم ها کفری اند. مثلن  این کفش پاشنه دارها رو معارض با اکتیو بودن زنان می دونند. ای نور به قبرشون بباره اگه همچین چیزی رو گفته باشند، ما که اگه این حرفا رو بزنیم جهان سومی محسوب میشیم و به ما می توپند، خوبه جهان اولی ها این حرفا رو زدند.