اینکه یک اهل مطالعه، ولو در زمینه گفته های تو هیچ مطالعه و تخصصی نداشته باشد، ولو نشنیده بخواهدتورا به تیر نقد و ناسزا و توهین ببندد، درد ندارد، درد وقتی است که جماعتی که در عمرشان نه کتابی خوانده اند نه تامل و تفکری داشته اند، بشوند داور گفته ها و دیدگاههایت و بر مسند قضاوت های گنده گنده بنشینند و موعظه ی چه طور بیاندیش و به چه باور داشته باش، سردهند.
اینجا دیگر درست دم درِ انسداد باب گفتگو و تغییر است.
یعنی تاریخ گذشته ما چه برسر این جماعت آورده که اینطور خود را به خواب زده اند یا به خواب رفته اند؟!؟؟؟
امشب سریال یوسف پیامبر که داشت از شبکه الغیاث پخش می شد، توجهم را جلب کرد.
وای که چقدر فهم بشری متکامل است!
ظاهرا اون سالی که این سریال ساخته شده بود بچه تر از این بودم که آن فضا را درک کنم؛ بچه تر از درک زلیخا !
امشب ماجرا رسیده بود به صحنه « بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ».
به بقیه ماجرا نه کار دارم نه وقتش را که بیاندیشم. فعلا ترجیح می دهم خوانش کتاب لیلا احمد را به اتمام برسانم که اگر در زندگی به پنج- شش کتاب فوق العاده جذاب برخورده باشم، این یکی بی شک یکی از انها است.
داشتم می گفتم:
اینبار که داستان را دیدم، از زلیخا خوشم آمد، خیلی هم خوشم آمد. چرایش را نمی نویسم، شاید بخاطر ترس از خوب فهمیده نشدن یا شاید بخاطر وسواس و نگرانی از عدم پرداخت درستش و شاید هم ..
به نظرم حقیقتی ژرف در شخصیت زلیخایی که وحی آنرا به ما معرفی کرده وجود دارد که هر زنی باید خودش آن را صید کند! گفتنش آموزندگی و ژرفناکی اش را می کاهد. به قول ویتگنشتاین بعضی جاها باید سکوت کرد و اینجا یکی از آن جاهاست.
-----------------
پ.ن: چند سال قبل که از سر تفنن اینجا را ساختم، باور نمی کردم عمرش تا اینجاها قد دهد.