... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

چشم

گاهی حوصله نداری حتی از خودت دفاع کنی

«چشم» و دیگر هیچ !

عجب وازه ی رهایی بخشی است این «چشم»

و عجیب تر آنکه

همو  آرزوی دفع بلا ا زاین خمار آواره دارد که خود کاری ترین زخم را به این گوشه  زده !!


نظرات 3 + ارسال نظر
آسیه بنیادی سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:52

سلام عزیز دل خواهر.
قم نیستید؟

سلام آسیه جان.
نه . وطن هستم.
ملتمس دعا در حرم

آسیه شنبه 25 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 18:41

سلام. هر جا هستید انشاالله به سلامت و شادی باشید. ملتمسم و مشتاق دیدار

سلام . تشکر عزیز.
دعاگوی وجود نازنین شما و فرزندان هستم. الهی که سالم و تندرست باشید همواره.

آسیه بنیادی سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 16:16

بی توفیقی بدچیز جان سوزیست
ان هم در این قحط النسا
چه راحت از قم رفتی خواهر

رفیق جان!
انشالله اگر عمری باقی باشد به زودی به شما سرخواهم زد. امیدوارم فرصتی دست دهد بتوانیم کلی با هم حرف زنیم.
من هم در قحطی به سرم برم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد