... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

زندگی اصیل

• مدتی است سیستم بلاگ اسکای بهم ریخته است و برخی از برنامه هایش ازجمله بخش پاسخ به نظرات اجرا نمی شود ازاین رو بابت عدم پاسخگویی به نظرات دوستان عذرخواهی میکنم. دارم به اسباب کشی به یک خانه دیگر می اندیشم تاخدا چه خواهد. • درنوشته های استاد ملکیان غوطه ور بودم، این تیکه نظرم را جلب کرد. شاید خیلی ها با هایدگر درمورد وضعیت های بالفعل زندگی مان هم عقیده باشیم. هایدگر در کتاب «هستی و زمان»، ویژگیهای زندگی عاریتی درمقابل زندگی اصیل را چنین برمی شمرد: 1- وراجی: ما به وراجی و یاوه گویی مبتلا شده ایم. وراجی سخنی است که خودش مهم است نه محتوای آن. نفس سخن گفتن برای مان موضوعیت پیداکرده نه چه چیزگفتن. ما مرتب از پدران و مادران و رسانه ومعلم و ... افکاری را می گیریم و بدون اینکه تامل کنیم به دیگران منتقل مینماییم. این گرفتن و انتقال برای مان لذت بخش است. 2- سرک کشیدن و بولفضولی و ناخنک زدن: به این معنی که وقتی سخن دیگران را شنیدیم چون قصد نداریم درموردش بیاندیشیم و بیازماییمش می گوییم خب چه چیز دیگری داری؟ سرک کشیدن یعنی عاشق نو بودن. بنا به همین خصلت نوجویی است که ازاین مکتب به آن مکتب و ازاین متفکر به آن متفکر می لغزیم و اصلا مکث نمی کنیم ببینیم این مکتبی را که تاالان قبول داشته ایم آیا درست است یا نادرست. 3- سردرگمی و گیجی: پرسش های زیادی داریم که درباره هریک ازآنها اقوال زیادی هست و می توانیم همه را توضیح دهیم بی آنکه رای شخصی مان را معین کرده باشیم و تصمیم گرفته باشیم. درواقع ما از نظر فکری تلوتلو می خوریم. چرا؟ چون درمورد هیچ چیزمان تصمیم نگرفته ایم و تنها وسیله ای برای انتقال اطلاعات بوده ایم. باورها همینطور به ما می رسند و ازما به دیگران انتقال می یابند و دراثر اعمال شهوت شنیدن و گفتن به گییجی فرورفته ایم. این سه مرحله درهمه ساحات زندگی وجود دارد حتی درزندگی روزمره مثلا اگرازشما بپرسم به چه دلیل باید با قاشق غذاخورد؟ می گویید گفته اند اینطور باید غذا بخورید. به چه دلیل پسرها باید به خواستگاری بروند؟ میگویید چون گفته اند و چون چنین هستید به راحتی می شود شما را به این سو وآن سو کشاند. بنابراین شاخصه های اصلی زندگی عاریتی: تقلید، تعبد، بی دلیل سخن گفتن ، پذیرش بی دلیل سخنان دیگران وبرسرهیچ هیاهو کردن. باهمه وفادار و صادق یک رنگ بودن جزخودمان. و شاخصه های زندگی اصیل: باخود یک رنگ بودن، وفادار بودن و صداقت داشتن، نه با هیج کس دیگر. که این امر ملازم است با «درالتزام خود حرکت کردن» و «درمعیت خود زیستن». بنابراین هرگاه وفاداری به خود فدای وفاداری به دیگران شود زندگی من عاریتی خواهد بود. وفاداری به خود یعنی چی؟ «فقط براساس فهم خودعمل کردن» و فهم خود را مبنای تصمیم گیری های عملی قراردادن. چه زمان فهم ما تعطیل می شود؟ آنگاه که اساس زندگی ما این ها می شود: سنت های نیازموده، تعبد، تقلید افکار عمومی، هم رنگی باجماعت، کسب محبوبیت به هرقیمتی، کسب رضای مردم و

آخرین قدر

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند// نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

مرگ اندیشی

  • آنوقت ها که خام تجربه زندگی، غرق «تجرید الاعتقاد» خواجه و پیچ های پر درد سرِ الهیات بمعنی الاخص فلسفه اسلامی بودم، ازمنظری غیرهمدلانه به سرنوشت مردگان می نگریستم. آنها را از گذشته شان تبعید می کردم به یک دادگاه بزرگ، و تنها دردی که درآنها تشخیص می دادم درد محاسبه بود. اما از وقتی که زندگی هم می کنم مساله مردگان درنظرم تغییریافته. فکرشو بکن، یک انسان عمرش را درجنگ و آوارگی و دوری از خانواده سپری میکند، رژیم ها یکی یکی می آیند و می روند و بار بی ثباتی و ناامنی و ابهام آینده را بردوش نحیف او تحمیل می سازند. او با تمام رنج های معمول و نامعمول زندگی درمی افتد یعنی باید درافتد که چاره ای دیگر ندارد.درست برزمین بی قراری و ناملایم های جاری، خانه ای می سازد تا داشته هایش را از هجوم ناداشته ها حفظ کند. کم کم گوشش با صدای پای آب،  خنده گل، صدای اذان مسجد محله، بوی نان سنگگ نانوایی محل، نق نق بچه ها که دارند قد می کشند، گریه اولین و دومین و سومین نوه اش و خلاصه با سهمش از عدالت و هرچه از جنس تلائم است آشنا می شود که مرگ از راه می رسد. خودمانیم، غصه چه را بخورد پذیرفتنی تراست؟ غصه تنها پسرش را که هنوز دامادی اش را ندیده یا  همسری که برای تنها رفتن آمادگی لازم را ندارد؟ حسرت چه را بخورد طبیعی تراست؛ حسرت داشته هایی که برای بازپس گیری شان از گرداب جبرهای سخت زندگی سالها جنگیده یا حسرت شب ها و روزهای با خانواده بودن را که تاریخ با بی رحمی تمام درسراشیبی سقوطش از او دریغ نموده؟  

راستش وجود من هنوز درگیر وضعیتِ محاسبه است و فکر میکنم هرکس دیگری هم به محض اینکه بداند رفتنی است بیشترین حقیقتی که درگیرش میکند هیبتِ آنسوی مرگ است اما با این همه خیلی دلم میخواهد حس آدم های شریفی را بدانم  که پس از عمری  محرومیت از حقوق طبیعی شان، درست در یک قدمی آرامش، حکم رفتنشان صادر می شود.

  • این روزها هرچه بیشتر سرنوشت جامعه خودم و تحولات جهانی را دنبال می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم که زنان ازصحنه ساخت تاریخ به نسبت زیادی غایب بوده اند و بعد از خود می پرسم آیا دنیای دست ساخت زنان بهترازاین خواهد بود؟ نمی دانم ولی دریک چیز مانده ام جدا و آن هضم نگاه مردانه نسبت به زنان است. مثلا یک تحلیل گر تاریخ بطور عادی بی هیچگونه سو گیری جنسیتی نظر میدهد و می نویسد اما همینکه به رد پای زنان درتاریخ برمی خورد سریع جبهه گیری جنیستی کرده پای بی عقلی و کم عقلی و احساساتی بودن زنان را به میان می اورد. ( البته اخیرا حفظ ظاهر زیاد می شود.) کسی چه می داند شاید اگر تحلیل درآِینده تاریخ به دست زنان بیافتد آنوقت پای خشونت و منیت و خیلی عوامل دیگر پررنگ تر شوند.



یک پستِ سیاسی

  • سرتاج عزیز، سیاستمدار پاکستانی، دیروز آمده است کابل تا بگوید ما به طالبان کمک نمی کنیم. دروغی دراین حد تابلو با آن همه سند و مدرکی که جامعه جهانی ازاین مداخله و کمک رسانی دردست دارد نوبراست بخدا.

دریکی از مهمانی های رمضانی با کتاب« ماموریت سقوط»؛ (گزارش لحظه به لحظه ی تیم سازمان سیای آمریکا درافغانستان برای براندازی طالبان، از زبان مامورارشد این سازمان درعملیات نامبرده، گری شرون) آشنا شدم. این کتاب که دربهار 1390 درکابل منتشرشده است به نظرم اطلاعات خوبی درزمینه های؛ آمریکا شناسی، پاکستان شناسی، شناخت احزاب جهادی وعملکردشان دردوران جهاد می دهد.امشب به صفحه سیصد کتاب رسیدم، یکی ازمعدود کتاب های غیردرسی است  که تااین حد مرا به خود جذب کرده. هرچه بیشتر میخوانم این باوربیشتردرمن تقویت می شود که احزاب جهادی، حالا به هرنیت و توجیهی، یک دهه از خروج روسها نگذشته، خود، پای آمریکا را به افغانستان باز کردند. خواننده کتاب درخلال مطالعه کم و کیف فعالیت آمریکایی ها درافغا نستان به راحتی می تواند به این برداشت برسد که آنها منافع خاص خود را دنبال میکنند و منافع آنها هیچ گونه تعهدی به منافع ملی ما نسپرده است. آنها دراین میان حتی براحتی به پاکستان باج می دهند و استقلال سیاسی- فرهنگی و اقتصادی مارا فدا میکنند. سیاستمداران ماهم بس که بوی دلار و یورو مشامشان را پر کرده است، بوی سوختگی بنیانهای استقلال و عزت و رونق جامعه را حس نمی کنند. خیلی مسخره است؛ آمریکا امده است طالبان را حذف کند ولی مدام هوای پاکستان و حضورکثیفش را درافغانستان دارد، پاکستانی که مهد تولید و تغذیه طالبان پاکستانی و عرب و افغانی و ..است.

به نظرم جادارد هسته های علمی و تشکل های سیاسی علی الخصوص دانشجویی و حوزوی مان، تجزیه تحلیل نقش احزاب جهادی، پس از خروج روسها تاکنون را مورد توجه جدی قراردهند. رهبران ما درغیاب نقد برنده نهادهای مدنی و سیاسی، بدجور همه موجودیتمان را به حراج گذاشته اند، وقت آن رسیده است که معنای خدمت و مسولیت را بفهمند. آنها باید بفهمند خدمت گذارند نه مالک افغانستان.

  • استاندار جدید هرات ازراه نرسیده، جهت کسب محبوبیت، زبان نافذ تبلیغات را بخوبی بکارگرفته است. داشتم باور میکردم این نسل کرواتی ترگل ورگل  هم ازجنس ماهستند که همه چی خراب شد. از دیشب که درخبرها شاهد بودم ایشان دربرابر چشم رسانه ها چطور برگه های اخذ هدایای مقام فخیم استانداری را به سمت زنان بی سرپرست پرتاب می کند، حسابی مایوسم شدم. ایشان بدجور وجنات شاهانه ازخود می تراود لازم است بداند  یک خدمتگذار باید حرکات و سکناتی درخوراین مسولیت انسانی ارزشمند داشته باشد.