... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ویندوزهای وظیفه شناس

امروز به تفاوت ویندوزهای آدمیزادگان پی بردم؛ استاد مشاورم  انگار برای این طراحی شده که خود را متعهد به هرنوع کمکی به من دانشجو بداند؛ متعهد به حرکت پا به پای من؛ متعهد به وقت گذاشتن درست حسابی برای من و ...

استاد مشاورم اینرا حق مسلم من میداند که نتایج کارم را برایش بازگو کنم و او با حوصله و آرامش به حرفهایم گوش دهد و کاستی هایم را به هر نحو ممکن برطرف کند...

از استاد مشاورم همیشه با ذهنی روشن،  روحیه ای امیدوار و عزمی جزم خدا حافظی می کنم ...

ساعتها بحث با استاد مشاور خسته ام نمی کند...

رفتار استاد مشاورم سبب شده  در نمازهای این روزها به یاد اساتیدم بیافتم و در حقشان بهترین دعاها را داشته باشم.

-------------

پ.ن: حالا می فهمم یک تمدن چرا افول می کند و چطور سر بر می آورد!!!


فوتبال افغانستان - هند

محمد خاله پیام داده برق ما قطع شده از مسابقه چه خبر؟...

آخیییییی!!! طفلی از دیروز دارد تبلیغ می کند همه اعضای خانواده فوتبال افغانستان هند را تماشا کنند و امروز موقع تماشای مسابقه برق قطع میشود.

مشکل برق هرات از آن مشکلاتی است که آدم را به توسل به آسمان وامیدارد، به ناامیدی  از ساختارهای بی ساختار این مملکت بهم ریخته ، به خشم؛ خشم از تقدیر!!

اصلن بی خیال فرضیه بافی .... تحمل دردی که سهم عزیزترینهایت هم هست چیز دیگری است!!

خدایا!! از تو نمی خواهم دل محمد را در این لحظه شاد کنی؛ از تو می خواهم این تجربه ها، بذر خویشتن داری در وجودکوچک عزیزش شود تا بتونهای بنای عقده ای که هستی اش را تباه می سازد.


...

شرحِ

شکنِ

زلفِ
خم‌اندر‌خم جانان

کوته نتوان کرد

که این قصه دراز است


حافظ


...

قبلن ها که رمان های انقلابی را می خواندم، عاشق شخصیت مبارزان آواره ی آنها بودم  که آرمانها تاب و قراری برایشان نگذاشته بودند، از آینده پیش بینی پذیر بدم می آمد، ابهام برایم کششی داشت که حالا می فهمم خودش نعمتی بود؛ چون یک جورایی پوچی را دیریاب تر می کرد، حتی برای یک بار هم آرزو نکردم جای کسی باشیم یا پا جا پای کسی بگذارم ، حتی فکرش هم ترسناک می نمود بخواهم مثل فلانی و بهمانی بشوم....

حالا غرق ابهامم؛ ابهامی به وسعت همه عمر گذشته و آینده ام؛ درجه تعلیقی که جبرهای پنهان زندگی تحمیل کرده اند  را همیشه از بی خانمانی کتابهایم فهمیده ام؛ کتابهایم باز هم مانده اند کجا بروند؛ من هم هنوز همان آواره ام !!!