... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ساده

  • اینقدر توی سر این سیستم بیچاره زدم و بی مهری کردم و به عطسه و سرفه های گاه و بیگاهش بی اعتنایی کردم که بلاخره مرگ مغزی گرفت. از جمیع مومنین و مومنات التماس دعای عاجل دارم ، اگر این رفیق تو سری خور چند ساله ام بیدار نگردد زندگی علمی یک ساله اخیرم  به طرفه العینی برباد خواهد رفت. 
  • از وقتی دکتر گفته بایداستراحت کنم کشفیدم استراحت کردن بلدنیستم، به این نتیجه رسیدم تا این کتابها و سیستم های خوره دور و برم هستند استراحت -فراموشی  امانم ندهد. 
  • مدتی است در پرسه های شبانه روحم مرتب به «مرگ» برمیخورم، مرگ که  برایم زنده میشود  پشت سرش روزها در زباله دان وجود زمین لرزه های مهیب رخ میدهد، عجب اوضاعی است ؛ این ساخت و سازهای اگزستانسیل هم مثل اینکه بنا نیست دست از سرت بردارن.
  •   واقعیت پیچیده است اما برد با ساده بین هاست، از پیچیدگی خسته ام، کاش میشد عادت به ساده بینی کرد.

تاریخ معاصر من

  • سه شبانه روز نت نداشتیم، حس خفگی و عقب ماندگی داشتم.
  • استاد راهنما از من راضی بود اما من اصلن از او راضی نیستم؛ کلن در تقدیر من  روزی راهنمایی پایین است؛ باید جان بکنم تا برسم؛ آنقدر تا به اینجا جان کندم که عادتم شده همه چی را سخت و صعب ببینم حتی ... 
  • هم اتاقی های این ترمم همه ریاضی اند؛ همچین که به درس خواندن شروع می کنند تا مدتها حکم یک تیکه گوشت قربانی را دارند که صدایی از آن بر نمی آید، شاید این  هم نشینی، شرور کثیر زندگی مرا معالجه نماید؛ هرچند این  بازیگوشی هایم فلسفه دارند اما نشتی فرصت ها را بد جور بالا می برند. 



خدای حلیم

  • بودای درونم در این سفر بیچاره ام کرد بس که بیخ گوشم خواند«حالا نمی میری دست افتاده ای را بگیری ». ماشالله به برکت وضعیت گل و بلبل ما دست بلند و پای افتاده هم که اصلن وجود ندارد!! قربانت شوم خدا، خودت که میدانی چقدر این بودای کوچکم را دوست میدارم و تحویلش می گیرم، گله ای نیست به خودت قسم اما یک چیز را بگو بدانم؛ چطور میشود این خاطر ملول از این همه بار را آرام کرد و سبک!؟ حس می کنم ته کشیده ام به همین سادگی. 

  • حس می کنم خدای حلیم بیش و پیش از سکوت در برابر خطا و خطاکار، خدای هضم تفاوت ها و کثرت هاست. هرچه بیشتر در حال انسانها غرق می شوم بیشتر از خطا تفاوت موقعیت ها و ظرف ها می بینم.

  • هنوز که هنوز است بعد یک هفته از نشست رفقای دانش آموخته مان، غرق عمق رفتارِ زیبای رفیقم هستم، در شرایطی که مدارک تحصیلی می تواند سبب شود همراهی با دوستان قدیمی را عار و مایه اتلاف وقت بدانیم وقتی رفیق دکتر من بی ریا و صمیمی پذیرایی مهمانان را به عهده می گیرد جان تازه می گیرم. خدا رفیق و همه متعلقاتش را حفظ کند.

  • فردا عرفه است، سیب سرخ و پای رفتن هست اما رفیق نیست برویم اون بالاها. 

-------------------

پ.ن: با وجود همه فریادهای هاوکینگ گاهی دلت واقعا برای خدا تنگ میشود.