... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

 بودا:

دربی دردی زندگی مکن.

-----------------

حضرت بودا!  کاش میگفتی چگونه با درد زندگی کنیم.

3 و 1 !!

 امروزدرراهروهای عریض و طویل انتظاربروکراسی اداری،دوستی عرب پیداکردم(یاددوستان ترک و عرب و روس و ترکمن و کرد و لر و بلوچ و ... بخیر)، بعد مدتها پرت شدن ازتکلم بلسان العربیه، انقدرانگلیسی قاطی عربی نیم بندم کردم که طرف، دل ریشه گرفت.گفتم ایمان جون:

« متی نظرت تو فیسک اتلذ جدا، بیکاز متی تضحکی، یور صورتک ایز وری وری جمیل اند نایس » و او فهمید و خندید و «احلی» خواندم.

درکمال اعتماد بنفس، با همین لهجه بس ضایعم،گفتگو رو ادامه دادم و حس یه دختر 18 ساله عرب رو نسبت به اوضاع جاری کشورهای عربی بدست آوردم، حسی با ته مایه ای از ابهام و آمیخته با طعم سکوتی که احساس میکنم خیلی برام آشنا بود...

اینکه آدم، با زبانی پاشکسته، مهمان دنیای یه غیرهمزبون بشه، اونو به دنیای خودش دعوت کنه، اما برای یه گوش همزبون، نیازبه ترجمه باشه، عجیبه... نه !؟


اتاق گروه فلسفه بنا بود طبقه سوم باشه ولی به جون خودم اول بود... حیف که آقای اطلاعات، وقت برگشتم نبود، بهش بگم سه ویک درنظر فلاسفه هرکدومشون یه نوع کاملا مجزان هاااااا.


دخترک، متقاضی خوابگاهی بود که بناست شامل حالش نباشه لابد باید نباشه چون دولتها برای مترو هزینه می کنن که خوابگاه های این ورشهر تبدیل بشه به خانه های اون ورشهر،که خانواده استمرار پیداکنه، که چترحمایتی خانواده بالا سر دانشجو جماعت باشه و ....(خداییش مو،لادرز این استدلالها نمی ره )اما دخترک مصربود،فکرشو بکنید یه دختر تک و تنها چطوری صبح های تاریک زمستونی ازیه قبرستون حائل بگذره،این رودیگه منفی 30 ها هم مجاز نیستن چه برسه به منفی 20 ها. من که بودم بی خیال علم و دانش می شدم هرچند زدانش دل پیربرناشود.



تازه کشف کردم

خیلی از خطاهای شناختی ما ناشی از کاربرد غلط زبانه

یه سد اساسی میون ما و فهم متون دینی مون زبانه

یه دیوار حائل میون ما و علم و فلسفه زبانه

یه لایه زخیم میون ما و فرهنگ شرقی خودمون؛ مثنوی، گلشن راز،شاهنامه و ...، زبانه

انبوهی از شکاف های ارتباطی ما معلول عدم کاربرددرست زبانه

ای خدا !!

پیامبری بفرست که معجزه اش آموزش زبان باشه.

____________

وزآتش سودای دل

ای وای دل، ای وای من

جبرشیرین

همیشه از جبر بیزاربودم اما حالا نگرشم عوض شده٬ آخه چندروزه شرایط منو هل داده درست دردامن یه تنهایی مملو ازسکوت و تهی ازپارازیت با مشق مطالعه یه دورتاریخ فلسفه.

دارم حظ میکنم ازاین جبرشیرین ...  

یادم آمد از یه شبه آرزوی قدیمی؛ همیشه وقتی هیاهوی کلان دنیا، منو ازدنیای خودم پرت می کنه به ناکجا آباد، آرزو میکنم کاش زندونی ای  بودم دور ازهیاهو، من بودم و یه انفرادی که اعمال شاقه اش کتابخونیه و اندیشه ...  

دارم به این فکرمی کنم کدوم یکی محصولش بیشتره، پرده نشینی، خوندن و اندیشیدن یا شاهد بازاری بودن، دیدن و دیده شدن همراه با تامل؟! 

 

پ.ن: البته اینم بگم دست آورد نیمروزی که گذاشتم واسه مردم شناسی و گذار درشهر و ریختن محتویات جیب مبارک در حلقوم نظام مصرفی، همچین کمترازتورق و تفکر درقلم جناب راسل نبوده !! 

---------------- 

نوایی٬ نوایی٬ نوایی٬ نوایی  

الهی نماند نشان ازجدایی

ازقرار بی قراری !

  • دلم برای کلاس٬ جزوه٬‌تسلسل پرسشها٬‌دورابهامات٬‌استادی که همه التهابمو درنگاهش خالی کنم٬‌تنگ شده بود.   

باز دراین چرخه تناسخ ممتد٬ هویتم سرازقالب حلزونها درآورده است٬ تمام حجم زندگیم رو چپاندم دریک هارد ۵۰۰ گیگی و یک کوله بیقرار٬‌آدرس پشت سرهای من همیشه دراین موقعیت ها٬ بسته جی. پی. آر. اس بوده که حالا کوچه های وایرلس هم بهش اضافه شده.  

امان از ایرانسل٬‌امان از اینترنت بی سیم که این روزها حوصله ام رو لبریز کرده.ازهرایستگاهی که خواستم وارد این فضا بشم نفسش مدام ته کشید٬ راهروخوابگاه٬ محوطه مملو از سوسک و حشره اون حتی راه  پله پرازترافیک گربه های ریزودرشت مخوف٬ همه و همه رو امتحان کردم ولی نشد که نشد٬ یک ساعته٬ اینجا٬ درمحاصره سوسک های پرهیجان٬ منتظررسیدن به صدای حسنایم اما هنوزکه هنوزه سمند یاهو و زانتیای جی میل راه نیافتاده اند. کاش وضعیت بهتر بود  ...کاش !!  

دارم ازهوای نت بیزارمیشم ... شاید منو دیگه تو این حوالی نبینید. 

  

  • دارم ازخودم می پرسم یعنی میشه باجهان حیوونها٬حیاتی بی هراس رو تجربه کرد!؟ ... ای بابا ... بدی این مخلوقات دوست داشتنی٬ اینه که حریم خصوصی٬ عمومی حالیشون نیست٬ همینطور سرشونو پایین می ندازن٬ واسه خودشون می خرامند... کم کم سنتز فرار٬ داره ازدل قرارو جدال بیرون می زنه ... باید گذاشت و  گذشت . 

-------------------------- 

 گرچه ازشش جهت دچار توام  

باز بی تاب و بی قرار توام