... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

سیب سرخ !!

فضای یکنواخت

کمبود اکسیژن

محیط صد درصد خشک هندسی که  ذهن بازبازتو  لای اضلاع خودش زندونی میکنه چه زندونی کردنی !!

 حتی ادمها هم که اینجا میان سریع  انقلاب ماهیت پیدامیکنن و میشن یه سه ضلعی مرکب از کتاب و فیش و قلم ...

 البته گذشته از استثنائاتی که تو کودکی شون جاموندن و کمپلت با دوران کودکی شون اومدن وسط این همه محقق و متفکر و ارشد و دکتر و...

اون اوائل: منظورم وقتیه  که به دقیقه نود نرسیده بودم سریع کتابا رو لابلای قفسه ها مرور می کردم وبعدشم زیراکس وکتابخونه رو به امان خدا می سپردم تا به اکسیژن برسم  

ولی حالا قضیه فرق کرده ..

اقا صبح علی الطلوع   تا پاسی از شب گذشته باید دراین سرای اتراق نمایی و دادت درنیاد .

گفتیم کمکی تنوع بیافرینیم محیط و متحول کنیم

سراج و شجریان و ... یه مشکل دارن آلودگی صوتی و روحی روانیشون خیلیه می برنت هپروت و کلا زیرساختهای تحقیق و بهم میزنند

پسرک گلفروش سر راه هم  که چند روزه پیداش نیست

کاکتوسای حسنا هم که   صرف نظر از  حس خارگونه شون تورو میبرن به فضای برادران دالتون و بازم بچگی تو میشورند ..

تنها میمونه این سیب سرخ خوش رنگ و بو که میتونه فضا رو تغییر بده

گذاشتمش کنار قران قشنگی که گاه گاه بی صبریهای تحقیق با دلنوازیهاش فقیر نوازی میکنه و اکسیژن میده فت و فراوون  

خلاصه !

داشتیم درمعیت جلوه جانان عقبات عقل خشک را آب پاشی کرده می پیمودیم که زدیم و  چراغ قرمز قانون اخلاق و کتابداری و کتابخوانی را رد نمودیم

جریمه اش اما این خلا زیبائی شناسانه است که موندیم چگونه ردش کنیم

اما نه به فرموده سهراب : 

 تا شقایق هست زندگی باید کرد ...

این غروب هم که از پنجره  داره میاد کتابخونه  زیباست .. رنگش .. حسش ... عطرش ...  

صدای موذن زاده هم که داره صدات میکنه زیباست ..ملکوتیه .. ارامبخشه ...

 اصلا :

عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازاوست !!

  

بلاخره  چشم فیزیک هم خدا را دید .....

 

 

تجلیگه خـود کـرد خـــدا دیــده مـا را .... در این دیده درآیید و ببینید خـدا را 

 

 

 

 

در حاشیه نشست علمی « فیزیکدانان غربی و مسئله خداباوری »

...

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان   

 قال و مقال عالمی میکشم از برای تو

کاش سقراط اینجا بود !!

ساعت ۴ عصر ٬ کتابخونه هم پرخالی  

 

نمی فهمم ؛ زور که نیست  

وقتی نمی فهمم ؛ یعنی نمی فهمم دیگه !! 

درنتیجه نمیتونم بنویسم  

درنتیجه شیطونه میگه پاشو برو امیرحسین و دریاب و عمو زنجیر باف و قایم باشک و ... اون طفلی هم  کلی خوشحال میشه ! 

درنتیجه شیطونه میگه پاشو برو قفسه ادبیات ٬ یه کم  مولوی و حافظ و عطار ببین  

درنتیجه شیطونه میگه برو این کتابای تازه از راه رسیده رو که درباره روش شناسی مطالعات میان رشته ای هست ! همونایی که  جلدای خیلی قشنگی هم داره ٬‌ بخون  

شیطونه میگه اصلا مثل دیشب نصف مشهد و با دوستت پاییز پیمایی کن .. وای که چه هوای خوبی داشت .. کم کم داره از پاییز خوشم میاد !!

 

استاد راهنمای محترم کجایی ؟؟  

شیطونه بد جوری داره بجای شما راهنمایی میکنه !!

کجایی که وقتی هستی سوالام می رن وقتی نیستی راهپیمایی براه میندازن ! 

کاش سقراط حالا اینجا بود  !!

روی یکی از همین صندلی های خالی می نشست و باروش سقراطی خودش فکرمو بدنیا می اورد ! 

آخه میگن مامای فکر بوده  

دست شاگرد  و میگرفته ؛ قدم به قدم با فکرش راه میرفته .. 

کاش سقراط اینجا بود  

اگه نیاد فکر کنم مجبور بشم از قانون کنترل سی و کنترل وی استفاده کنم !

ما گفتگو میکنیم !!

 یک کامنت در پست « ارزو » ی «  ملاقات در ثانیه های مجازی»  گذاشتم انکاسش در « رسانه و ارتباطات » من و به گذاشتن این پست تشویق کرد !!

 

اوو ... وه ... عجب گرد و خاکی به راه انداختم من  ...

مثل اینکه چاره ای نیست ٬ باید هم صدا با « همای » گفت :   

 

وای به حالت لیلا .. وای به حالت .. این سر سنگین تو از تن جدا ... 

انگار نمی دونستی نظرت دست بر قضا موافق گروهی قیم مآب فرضی ٬ در میاد که خاطر نازک خیلی از دانش آموختگان فرهیخته را مکدر کرده اند حسابی !! 

راستی .. حالا .. دلم برای گالیله و کپلر و .. کمکی سوخت .. چه جالب !  

روزی در آن سامان بی سامان ٬ دین دربرابر علم می ایستاد ٬ امروز اما !! علم دربرابر علم می ایستد ..  

خودمونیم اون یکی خیلی هم درد آور نبود : آخه دین با اون  قدمت و خدم و حشمش در برابر علم تازه به دوران رسیده ایستاده بود  ٬ ولی اینجا ! علم با سن و سال دو سه قرنی اش انقدر قدر شده که نمیشه گفت جناب ! بالای چشت ابروست .. 

یادمون باشه من بعد حرفی نزنیم که به ساحت مقدس و مبارک علم انسانی مدرن بر بخورد  وحالا که جسارت کردیم  ؛ انگار باز چاره ای نیست .. باید گفت : 

نه ... نه ... توبه کنم باز حق باشماست .. 

اشهد ان علم انسانی حق ٬ حقیقت ٬ ابدی و ... 

بنده خدا استاد فلسفه غربمون مرتب داد میزد :  

چشمهارا باید شست جور دیگر باید دید ... 

ولی نمی دونستیم که باید بشنویم : 

چشمها را باید بست .. همینجوری که هست ٬‌اونم دربست ٬‌باید دید !!