... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

وقتی گفتی : 

« خودت و خسته نکن ... حقیقتی وجود نداره .. همه آدمها حظی از حقیقت برده اند ...» 

ومن خواستم باورت کنم !  

پای مبارزه ام درست درنقطه صفرحرکت خشکش زد ...  

تمام فریادهام درگلو رسوب شدند ...  

پس ازمن خروش نخواه .... 

حواست هست بامن چه کردی جانم !؟ 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  

وچنین گفت عمو عباس گرامیم : 

لیلای گرامی . سلام. از هر سو هجوم حرفها هست که تو را به بی خودی و بی آرمانی می خوانند. و هزار دلیل از هر سوی تاریخ که آرمانگرایان که برای ارزشهای بلند انسانی جگر سوخنند و جان فروختند بی حاصل دویدند و قدرت محصول آنان را خریده و سیرت دیانت زدوده. حقیقت متکثر است و اصلا نسبی است و انسان اتمی سردرگم در میان جهانی سردرگم .
اما آنان یک کلام نمی گویند که من! اکنون و اینجا که نه بدهکار تاریخم و نه وامدار قدرت، چرا نباید برای زندگی خویش ارزش و معنی ای داشته باشم. و چرا باید از این هزاران حقیقت بزرگ که در پنجه من جا نمی گیرد به راحتی بگذرم! و جز بی معنایی را حوالتم نمی دهند.
می دانی دخترکم! آنان حقیقت را بزرگ و متکثر می کنند که تو چشمانت پر شود و یگانگی روح حقایق را نبینی و دلت بترسد که این وادی وادی ما نیست. تکثیر حقیقت نزد آنان چیزی جز بی حقیقتی همه زندگی نیست.
اما عزیز! بدان و آگاه باش که جستجوی حقیقت فقط وقتی مبارزه برای انسان و خدا است  که جانت به نور آن روشن شود و زندگی ات روشنایی بخش باشد و عزمت برای آن حقیقت چیزی جز خیرات عموم و شفقت برخلق خدا نباشد. هیچ حقیقتی اجازه نمی دهد که جهنمی برای مردم بسازیم و وعده بهشت دهیم. همان حقیقت است که در لباس اخلاق، احتیاط و مدارا را به ما آموخته و آرامش و آهستگی را نشانمان می دهد. همان حقیقت است که در چهره ای اباعبدالله الحسن را که جان همه جانهای عاشق است نمایان می کند و در چهره ای دیگر صادق آل عبا و رضای اهل رضا را جلوه و رخ می دهد. آرای در این زمانه پربلا که دین کالای خیابان شده و همه خوب آموخته اند که آنرا چگونه بفروشند و ریاسالاری و تظاهر به دیانت جز از خروجی قدرت سر برون نمی آورد، من و تو که جان در گرو امامت و ولایت داریم و راهی جز اخلاق و نیکویی برای خدا و به مردم نمی شناسیم، باید آرام تر باشیم.   

یه احتمال !!

گاهی وقتا انقد به سقف زندگی٬ اندیشه و مرام آویزون میکنیم که زیر آوارش٬ کف زندگی هم از کف مون میره ... 

به این میگن با دست خود گور خود را کندن !!

یه تجربه !!

گاهی وقتا پیشنهادای سرنوشت٬‌ انقد تنگ اند که ریه های بودنت  و با مشکل مواجه می کنند و توراهی نمی یابی جزاینکه ازاولین روزنه پیش رو ٬ خودت و پرت کنی به آزادی !! 

می شکنی٬ مجروح میشی٬ اما عوضش خودت و نگه می داری برای پیشنهاد دادن به سرنوشت ! 

به این میگن دیپلماسی فعال زندگی  یا دیپلماسی زندگی فعال ...

یه وقت ازپرونده سازی و تحریم نترسی!! 

 گفته باشم بودن با یک پرونده چاق و نداشتن بعضی دارائی ها ٬ بهتراز نبودنه هااا  !! 

 سلام بربانویی که هرگاه می خوانمش تاب او بی تابم میکند !!

غریبی و اسیری چاره داره

غم یارو غم یارو غم یار !!

موت .. موت از تن درتن ..  

« هنرآنست که خود بمیری قبل ازاینکه بمیرانندت  »

نجوا .. نجوای عارفانه .. نجوای حبیب ٬ نجوای حر .. نجوای آغوش مادرانه با التهاب معصومانه !! 

امشب فقط بشنو .. 

بشنو ازنی چون حکایت میکند  

از جدایی ها شکایت میکند   

 

 تاوصل چیزی نمانده ...  

دل .. دل بیقرار ...بیقرارجدایی ... وباز درد ماندن ....  

اومی رود دامن کشان من رنج تنهایی چشان  

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود  

معصومانه .. کودکانه ... دلهای کوچیک درتپش ... می تپند هنوز درمدار یک خیمه .. فردا که خیمه غلطید٬ فصل  پریشونی پروانه هاست !

اشک ... اشک امشب و فقط باید برای درجازده ها و عقب مانده ها ریخت ...   

براین در٬ وای من قفلی لجوج است  

بجوش ای اشک هنگام خروج است

چشم .. چشم تاریخ ... ازاون زمان روایت میکنه و همش می باره  ....

 

و تو ای جان زمین گیرم ! 

باید کرب و بلا باشی تایک روزی یاشبی همه آسمون و بریزند تو دامنت !!