... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

لاک

مدتها ازدوست غزل و حال و قالهای شیرین، بی خبربودم، به لطف ام بهاریا ام ثمر یا ام سمن یا ام صبا ؛همان اندرونی خودمان با او کانکت شدم. نفس های شعرانه اش هوایی را درمن قلقلک داد که زیرآوار ترم و واحد و مقاله و ترجمه های زمخت، معلول گشته بود.

ازدرس و کتاب و کتابخانه پرسیدم، زندگی تحویلم داد؛من اینجا به کتابها زنجیرشده ام او آنجا درست درمتن افت و خیزهای زندگی، موج سواری میکند و زندگی را به قافیه می کشد،غبطه خوردم بحالش،احساس میکنم شاعرها شهامت زندگی کردنشان بیشتراز هرطیف فکری است، قاعده های دست و پاگیر آزمون و نمره و مدرک و شغل جرات ندارند به آزادی شان چپ نگاه کنند، بجای دل خوش کردن به خبر«حقیقت»، کفشهای روح را درمی اورند و دل به دریای دریافت بی واسطه می زنند راستی که هایدگر علیه الرحمه درست گفته است:  آنها براستی متفکرانند.

بانوی غزل به من قول داد بزودی ازلاک خودش دربیاید و به دیدنم بیاید بادستی پراز غزلهای ناب مسحورکننده اش.

  • دوشبانه روزتمام همه (دانستنیهایم از) فلسفه را به خدمت گرفتم تا رنج بشری را بکاهم، نشد که نشد، احساس می کنم فلسفه بیرون گودحیات ایستاده است، دست فلسفه حس لازم برای درک درجه تب انسان را ندارد. فلسفه خیلی دورترازاین گوشت و پوست و استخوان شکننده نقش بازی می کند، جایی که چهره اش را این بیمار سردرگم قادرنیست تشخیص دهد. راستی فلسفه برای بشر بیشتردرد آفریده یا درمان؟؟

حافظه های مقدس

  • بعضی «حقیقت» را طوطی وار حفظ می کنند، لقمان حکیم هم گیرشان بیافتد ازنقدکور این حافظه های مقدس ایمن نخواهد بود.
  • سرما خورده باشی ملت با ماسک سراغت می آیند، وبا یا طاعون یا جذام بگیری قرنطینه ات می کنند. یک وقت هایی هست خودت، بله، خود خودت جذام می شوی، یعنی خوره، اینجا دیگر به ملت حق بده نخواهند ریختت راهم ببینند... 
  • زینب مرا به صرف بستنی دعوت کرد. ازآنجا که فروشگاه مربوطه جایی برای نشستن نداشت بالاجبار می بایست ترتیب بستنی ها را درراه می دادیم، گفتم درست نیست گفت راحت باش بابا، گفتم این چه کاریه همه به ما نگاه میکنند گفت خب نگاه کنند مگر داریم آدم می کشیم گفتم طفلی بچه هایی که مارا می بینند هوس بستنی می کنند درست نیست باوجود این نگاهها بستنی بخوریم گفت اونها هرکدام بستنی خورهای حرفه ای هستند فکراونها نباش... خلاصه تحفه زینب کوفت بیداری و کابوس شبمان شد، تاصبح خواب بچه هایی که چشمشان بستنی های مارا مرورمی کرد دست ازسرم برنداشت... مثل کابوس بچه های غم نانِ آواره خیابانهای هرات که امیدوارم هیچ وقت دست ازسر مجریان و روشنفکران و علما و طبقه مرفه جامعه ما برندارد.
  • یکی دو روزی مهمانی عزیز داشتم، امروز که رفت فهمیدم دراین مدت او را ندیدم.معلوم نیست کجا می رویم ما آدمهای امروز.
  • محل عبادت حضرت معصومه(س) درمدت اقامت ایشان درقم، فضای عمیقی است، یک جورایی حس دشت سکوت مشهد را دارد و طعمی هیجان زا.صف نمازجماعتش پراست ازمادربزرگهای شیرین که هشتاد درصدشان روی صندلی و نشسته نمازمیخوانند،آنقدرلطف بارانت میکنند که دلت نمی خواهد جمعشان را ترک کنی. آدم ها درپیری یا حل درکتاب می شوند، یا جانماز یا نیمکت پارک و یک نگاه دنباله دار، همیشه درسکون و سکوت پیری آدمها دنبال چیزی می گردم، شاید معنای پیری،شاید نوعی حرکت درسکون، یک هیجان ازنوعی بیگانه با ذائقه حالای من.

میله گل سرخ 2

  • دوستی ازمن درخواست موسیقی اصیل افغانستانی کرده بود. درصدد اجابت درخواستش برآمدم وهموطنی گفت چنین گفت: مگرموسیقی افغانستانی هم ارزش معرفی دارد و الحق که مرا سخت متاسف ساخت.

حقیقت اینست نگاه دینی گاه نقش تیغ اکام را درسطح فرهنگ ملی ما بازی میکند منظورم اینست که ما گاهی برمسند دین و منظر دینی که می نشینیم بسیار سطحی نگرانه همه متعلقات فرهنگی جامعه مان را درو می کنیم و می ریزیم دور بی توجه به تبعات این حذف حداکثری. کاری که پیامبران هم نکردند. پیامبران بسیاری از آداب و سنن ملت ها را امضا نمودند چراکه به همان نسبت که دین حجت است عقل بشری و دست آوردهایش نیزحجت است.

گذشته ازمنظردینی، مهاجرت ورشد و تنفس درفضاهای فرهنگی متفاوت دنیا نیزگاه مارا به سمت ازخود بیگانگی فرهنگی سوق می دهد؛ افغانستانی های اروپایی به فرهنگ اروپایی می اندیشند، افغانستانی های ایرانی و پاکستانی به فرهنگ ازسرتاپا ایرانی و پاکستانی و ...

ترویج عناصرمثبت فرهنگ های دیگردرجامعه یک قضیه است درافتادن با کلیت نمادهای فرهنگ ملی قضیه ای دیگرکه اقلا ازتحصیلکردگان  انتظارنمی رود به دام آن بیافتند...به یاد داشته باشیم دهن کجی برآمده ازسلایق شخصی نسبت به عناصرفرهنگی که سالیان درازجذب فرهنگمان شده اند و ازچرخه جرح و تعدیل فرهیختگانی که دل درگروه صلاح و فساد جامعه داشتند عبورکردند،  معلوم نیست چه تبعات زیان باری را درپی داشته باشد.

  • پدرمسول مالی پرورشگاهی است که ازسوی هموطنان مقیم اروپا تامین مالی می شود؛ بچه های بی سرپرست ارمغان جنگ، درآنجا درس می خوانند، رشد فرهنگی می کنند و حرفه و شغلی می آموزند که درآینده تامینشان کند. کمک های مالی، گاه به قول من درچالشِ مصرف گرفتارمی شوند؛ نگاهها می گویند پولها چگونه خرج شوند؛ یکی براین عقیده است تعمیر سقف خوابگاه بچه ها برساخت نمازخانه تقدم دارد یکی ساخت نمازخانه را مقدم می سازد به نظرم برنامه دونرهای اروپایی انسانی ترو خدا پسندانه تراست؛ یاد جدول نیازهای مزلو افتادم.

امامادر بچه های بی سرپرست مشغول به تکدی گری را عادت داده است هرروزبه امید کمکی درب منزل را بکوبند. مادردراوج مریضی هم مسیرطولانی تا دم درخانه را طی میکند ولی بچه ها را ناامید نمی سازد... رفتارش تحسین برانگیزاست اما به نظر می رسد یک جایش ایراد دارد...بچه ها نباید عادت به تکدی گری نمایند پس باید یاد بگیرند درازای یک کمک ولو ناچیز پول بگیرند...امید دارم مادردراجرای این برنامه سازنده موفق گردد.

القصه ! خواستم بهانه ای بیابم تا بگویم سازوکارسنتی حمایت اقتصادی ازطبقه کم استطاعت وبی سرپرست جامعه به نظرکهنه و ناکارآمد می رسد. شاید دراشتباه باشم ولی مقایسه عملکرد ان جوهای تازه تاسیس ارمغان فرهنگ جهانی دراین چند ساله با عملکردموسسات خیریه باسابقه مان که ازنزدیک شاهد عملکردشان دربین مهاجرین  و هموطنان داخل کشور بوده ام این فرضیه را تقویت می سازد. امیدوارم مقایسه این عملکردها دغدغه برخی از دانشجویان شود و پایان نامه هایی ارزشمند ارائه شود تا هم ذهن ما روشن گردد هم موسسات خیریه برآمده از فرهنگ سنتی ما ازرهگذراستفاده ازآن آپدیت شوند. البته جریان فساد اداری وبخوربخورهایی که ازقبل همین موسسات غیردولتی صورت می گیرد را نمی توان انکارکرد که قصه اش مثنوی هفتادمن کاغذاست بحث برسر سازوکارهای جدید و پربازدهی است که این موسسات ازآن برخور دارمی باشند؛ به نظرم این موسسات  درکناربرخورداری ازویژگی مثبت رفتارسازمانی، تخصص محوری را به عنوان یک ضرورت، لااقل بالاجبار و برای جلب حمایت تمویل کنندگانشان هم که شده پذیرفته اند و اگرتوفیقی هم بدست اورده و می آورند ناشی ازهمین امراست، عنصری که تاکنون کمتربه آن راغب بوده و ازمحسنات آن غفلت نموده ایم.

میله گل سرخ

  • مهدی درفضای نقاشی مدرن به حذف مرزها در اثرهنری می اندیشد، آثارش تورا با نوعی عدم تعین روبرو می سازند که به همه برداشت ها روی خوش نشان میدهد، فضایی که نرم نرمک این روزها دراین جمع و جماعت حس می شود... شبکه های رادیویی ویژه جوانان، دختران، پسران، خانواده  و نیز شبکه های تلویزیونی سراسری و محلی خصوصی و ملی پتانسیل خوبی برای ما ایجاد کرده اند بطوری که هرفکر و فرهنگی می تواند بی نیاز به اسلحه صدای خود را به گوش مردم برساند، تبلیغات رسانه ای موسسات اموزش عالی خصوصی نشانگراین مطلب است که ملت ما قدرامنیت نسبی بوجود امده را دانسته و ریشه دردهایش را درک کرده است. پدربدجوربه واقعیات جاری کشوربدبین است، من اما فکر میکنم باید قضایا را تفکیک کرد، نقد حضوربیگانه حداقل بخاطرایجاد امیدواری درنسل جوان و آینده ساز ما هم که شده،  نباید به قیمت نادیده گرفتن دستاوردها ونتایج مثبتی باشد که با بازوی خودمان دراین چند سال امنیت نسبی بوجود آمده بدست آورده ایم، این روزها به اندازه یک سال گذشته خبرو تحلیل خبری شنیدم، جریان استیضاح ده وزیرکابینه کرزی ازرسانه کشورامیدوارکننده بود؛ مهره های ارزشمندی که درطول سالیان درازآوارگی هریک پراکنده و بی بازده شده بودند حالا درخانه ملت جمع شده اند  تا مشق دموکراسی و طرفداری ازحقوق ملت نمایند، ملتی که فقط خدا میداند چقدرمعصوم و مظلوم اند، کاش همه احزاب و گروهها برسرتداوم مسیرموجود و بهبود بخشی به آن بیاندیشند؛ وحدت ملی، منافع ملی، هویت ملی، تخصص محوری، مدنیت و ... هرچند نحیف و کم رمق ولی درلابلای تحولات جاری حس می شوند، ما داریم به سمت ملت شدن پیش می رویم اگردوهزاروچهارده را نه تهدید که فرصت بدانیم.  
  • کتابفروشی بزرگی مقابل کنسول گری ایران نظرم را جلب کرد، ازچندین قفسه زبان غیرفارسی که بگذریم تقریبا نود درصد کتب فارسی آن  چاپ ایران بود حتی منابع دینی اهل سنت. نبود منابع دانشگاهی زبان فارسی چاپ افغانستان واکنش های متفاوتی دربین مسولین دانشگاهها و موسسات آموزشی خصوصی و دولتی برانگیخته است، برخی چاره را استفاده ازمنابع ایرانی میدانند برخی دیگرحساسیت نشان داده بر منابع انگلیسی تاکید داشته، آشنایی کامل و پیشرفته را شرط گزینش کادرعلمی شان قرارداده اند.
  •  یک روزاوباما، یک روز هیلاری کلینتون، یک روز رئیس جمهورفرانسه، امروزهم نوبت جان کری است تا از ما سربزند، مهمان حبیب خداست، ماهم بدمان نمی آید با دنیا رفت و آمد داشته باشیم، ما هم بدمان نمی آید آقای جان کری دورازچشم خانمش با زنان تجارت پیشه ما والیبالش را تقویت نماید  فقط مشکل اینست که سردمداران ما خیلی زود مرزهای استقلال را فراموش می کنند و یادشان می رود منافع ملی ارث بابایشان نیست.
  • امروزبه اتفاق خانواده آمده ایم بیرون ازشهر، هوا ی این جاده محصوردرمیان سلسله ای ازکوههای سربه فلک کشیده محشراست. جنگ و ناامنی نتوانسته شادی و نشاط را ازمردم بگیرد، تقریبا درتمامی مسیرهای خروجی شهر ترافیک سنگینی از خودروهای خانواده های هراتی ایجادشده که اعجاب آوراست.بیست کیلومترجلوترمرزترکمنستان قراردارد، آخ که اگراحساس امنیت کافی وجود داشت آخرهفته سرازترکمنستان و تاجیکستان درمی آوردم و آخر هفته بعدش هم سرازمزار و جشن میله گل سرخش...
  • امروزبا بربچه های گروه مطالعات درساختمان اداری دانشگاه قرارداشتم، ف. ح. ر. ا ، هرچهارتا بلافاصله پس از دفاع به هرات بازگشته و مشغول تدریس شده اند؛ بچه افغانستانی هایی که درعمرشان کشورراندیده بودند و چه بسا اصلا متولد خارج ازمرزهای آن هستند حالا چقدرخوب افغانستانی شده اند. جلسه کاری مان با ریاست دانشگاه به نشست علمی فرهنگی روزتبدیل شد...گفتم پژوهش، گفتند کالای لوکس، گفتم علاقه به پژوهش، گفتند کارشکم سیرهاست، گفتم واویلا اگرنگرش سیاست گذاران موسسات اموزش عالی این باشد والله بالله شکم و پژوهش رابطه شان دوطرفه است نه طولی. گفتند مجنونی والا.. به لهجه وطنی گفتم خیراست، انجمن مجنانین راه می اندازیم شاید بهترازانجمن عقلای موجود عمل کند...گفتند و گفتیم و فهمیدیم این نشست ها برایمان حکم آب حیات را دارد.