... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

مرهم

  • نمی دانم چرا امشب سراز «مرهم» خوانی اصفهانی درآوردم: مرا که با تو شادم پریشان مکن/ بیا و سیل اشکم به دامان مکن ...همیشه حال «مرهم» مرا به هوای دشت سکوت می برد؛ به گمانم با کشف دشت سکوت بود که بلاخره فرهنگ طبیعت گردی را آموختم. القصه ! بعدازدشت سکوت، شاید درهیچ جای زمینی که تابحال پای من به آن رسیده سکوتی عمیق ترازسکوت ابیانه وجود نداشته باشد؛ آنجا آدم مدام خودرا درخود می بیند و درهستی محض رهیده از آرایه های درونی و بیرونی دست ساخته بشر،حل می شود. کاش این نوکیا و ساعت مچی را هم درقم جا می گذاشتم. کاش عاطفه اینقدراشتهای عکس برداشتن نداشت که من مجبورشوم مرتب از متن حضور به حاشیه غیبت خیزتصویرو قاب قالب پرت شوم.
  • امشب هرچقدرسعی کردم دست دلی را ازگلی متعفن جداکنم نشد که نشد، به گمانم درعصرگسترش ارتباطات نیازمند پرورش دلهای هوشمندیم!
  • چند روزی است زمزمه ام شده: بوی جوی مولیان آید همی ..... آفرین به بچه های ادبیات، زودترازهمه بوی هراتم را کشف کردند.



قراری کرده ام بامی فروشان

که روز غم بجز ساغر نگیرم 

زندگی، علم ، حلم

  • نمی دانم وراجی های قاعده «احتیاط» بود یا حرف نشنوی های حس هراس، هرچی بود شب تاصبح پلک برهم گذاشتن را برمن حرام کرد چه می شود کرد آدمیم دیگر و البته زن!!
  • بعد یک هفته و نیم تفرج صنع ،امشب مثل بچه آدم نشستم درس بخوانم که رفیق اس داد بیا چت- مباحثه نماییم. ازراه بدرم کرد ولی خودش نیامد. 
  • بخیرگذشت،راضیه بلاخره دفاع کرد،، ازشرگیج بازیهایش رهیدیم هرچند همچنان گیج میزند، پیشنهاد دادم جهت دفع سموم پایان نامه نویسی هم که شده، این سرشهرقم را بگیرد تااون سرشهر پیاده روی نماید؛ مهمترین نیاز یک تازه فارغ التحصیل البته بعد ازخواب.
  • یک هفته و نیم از موجودی بنام کامپیوتر دوربودم (آخرین رکورد فرقت ازیار پردازشگرم ظرف چند سال گذشته) داشت فکرکردن و نفس کشیدن پاک یادم می رفت.
  • استاد، امروز از سرانجام علم بی حلم می گفت که ترکستان است و راضیه از صبرو حوصله هایی که بپای حقوق بین الملل ریخته است آنقدرکه حوصله ی بچه داری را ازاو سلب کرده است.

قرارچیست صبوری کدام خواب کجا!؟

بعضی زندگی ها در زلزله خیزترین جغرافیای ناسوت و ملکوت بناشده اند.مشخصه ی این نوع حیات٬ بی قراری است. بی قرارها نه تک زیست اند نه دو زیست بلکه چند زیست اند. هنوز ژئو فیزیک و متافیزیک این زندگی ها آنقدررشد نکرده که قاعده ماعده هاش را شناسایی کند و قدرت ریشترها و حجم خرابی های بعدی شان را پیش بینی نماید.اصولا بی قرارها پیش بینی ناپذیرند؛ بجای بیست و ششم٬ سیزدهم سرازحرم امام رضا درمیارن٬ یهو ازوسط فلسفه تحلیلی پرت میشن به حواشی نامرئی حادثه سازحیاتشان و کم رنگ های همیشه تیتربزرگ روزنگار تقدیرشون میشه٬ نه که فراقاعده اند همیشه قاعده های معمول گوششان را می پیچانند و مجبورشان می کنند بجای ابتدای ترم٬‌وسط ترم بعدی انتخاب واحد کنند.بی قرارها تحمل نوید های دوردست را ندارند؛ سریع فاصله حال با مقصد را قیچی می کنند واسه همین مسکن های معمول٬ خمارشان نمی سازند. بی قرارها به همه امکان ها سرک می کشند٬‌مزمزه شان می کنند  برای همین امتناع ها نمی توانند برایشان نقش امکان بازی کنند. بی قرارها ٬ درد می کشند٬‌ سرگردان و چشم براه اند٬ بی قرارها خراب معنی اند! .......

همینطور که می نوشتم٬ بغل دستی ام پرید وسط بی قرار نویسی هام و پرسید اگرازشما بخوان مهمترین اصطلاح فلسفی که اول به ذهنتان میاد را نام ببرید چی می گویید؟ گفتم : امکان ... لبخندی حیرت آلود زد و ادامه داد و عرفانی٬‌گفتم: قوس نزول  

فکر می کنم باوربه دستی بی قرارآفرین هم قراراست هم بی قراری!!  

هست های سایه ای

این روزها رفیق، شرح اشارات خانه داری می نویسد و من شرح شفای تنبلی می خوانم. رمق مثل گذشته بودن درمن سوسو می زند، نمی دانم چرا ولی خوشحالم.

چهارروزاست دراوج این سرماخوردگی یادگاری امیرحسین، شمال تاجنوب و غرب تاشرق دانشگاه را ازصبح تا ظهر طی می کنم برای ادای یک قاعده فوت شده، (ظاهرااعتباریات بیش ازآنکه فلسفه اسلامی می اندیشد منشااثرند.) زنگ زدم بگویم کجاییدکه امضایتان را لازم دارم گفت به مسولین بگویم من یک خانم هستم و نمی توانم این همه راه را بروم برای یک امضا، همینطور که می گفت یادم آمد از بیابان برهوتی که این روزها برسرراه دانشکده الهیات سبزشده است بی هیچ وسیله نقلی ذی جان و غیرذی جانی ،بیابانی که این روزهابا آسمان دست به یکی کرده فکرملاشدن را ازمخیله ام بشوید.

دارم به مقصد های واحد و امکانات متفاوت زنان و مردان فکرمی کنم، به نیروی جسمی متفاوتشان، به اینکه یک آقا می تواند بیابانهایی اینچنین را با ماشین و موتورو دوچرخه و پیاده و  دو طی کند اما یک خانم تنها باماشین یا پیاده، به اینکه یک آقا می تواند پشت دراتاق مسول گروه بست بنشیند بی آنکه علامت سوالی بیافریند ولی توقف چند دقیقه ای یک  خانم سوال بارانش می کند که کاری داشتید خانم.به تفاوت کمیت و کیفیت کتابخانه خانمها و آقایان و ..جهت دفع دخل مقدربگویم اینهارا که گفتم جهت توصیف وضعیت موجود بود نه حذف تفاوتها به طورکل.

عمیقا به این نتیجه رسیده ام حضوراجتماعی زنان برای انسانی- اسلامی شدن نیازمند ترمیم اساسی است!!