... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

نی و آتش

یک شب آتش درنیستانی فتاد ... 

 

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست ؟... 

 

درد بی دردی علاجش آتش است .

فرشته

امروز فرشته خوابگاه ملوله   

همون که مرهم همه ملولهای خوابگاه است  

امروز فرشته خوابگاه کز کرده گوشه اتاقش    

امروز فرشته مون در سکوتش می تپد  

در قطرات شبنم می تپد  

و من نشونی دل شو مرتب از مسیرآسمون میگیرم  

و خاطرش ...

خاطرش یه جایی اون ورآبهاست  

یه بیمارستان  

یه تخت  

یه دست و یه پا  

که قراره همه توان بشر خرج موندنشون بشه   

راستی به کدومیک باید چنگ زد ؛ 

دست خدا یا دست بشر !؟  

  

 برای فرشته زمینی مون دعا کنید ...

آه

 خودت و سانسورکن .. گفته باشم هرخودی جایی و هر بی خودی مکانی دارد !!  وای به حالت دلم وای به حالت ! حالا دیگه توهم جوزده شدی و روی پای خودت  می ایستی , به کی بگم خسته شدم ازدست روشنفکر بازیهات , پیشنهاد میکنم نظامها رو یک بار دیگه  مرورکنی , خوب بخون , فکر کنم هنوز که هنوز است تفکیک قوا نظریه رایجه ...اصلا میدونی هرچه میکشم از دست این حقوق طبیعیه ! ..جو زدت کرده حسابی  !! ..  باورش نکن ..مگه نشنیدی استاد میگفت قالبها رفتنی اند ... گفته باشم , یکبار, اون آخر خط , دیدی، خطای یک خط خطا بودی چه جورشم  ... چی دارم میگم ...این صفحه شطرنج هم  عجب حرفی میزنه ...آنارشیسم باور !!

خدایا، خدایا!!  به دادم برس

کاش زندگی هم مثل قصه ها٬ امکان  فلش بک داشت ,شک ندارم  شیرجه میزدی  به عمق بی خبری کودکانه , به طعم  خنده های بی خیالی ,به رنگ گریه های علاج پذیر, به جمع اسباب بازی های رنگ و وارنگت, ولو علی بازهم مث همیشه کنایه بارونت  کنه.

اونوقت، درعمق بچگیها,  به رسم بچگیها , بازهم غرق ساختن تصویر انتهای جهان میشدی ،  تصاویری رو که به زحمت ساخته بودیشون , ازذهنت  سرمی خوردند و ازلبه دنیای کوچیک و بی رمقت  یکی یکی می افتادند و می شکستند و حرص تو درمی آوردند , وتوبازپا تو محکم میزدی به زمین و با یک جیغ بلند، دوباره مث یه تیکه سنگ بی حرکت، در خیالاتت می خشکیدی ... درست مث حالا ولی نه ، حالا... حالا دیگه باید روی پاهای خودت بایستی ...آره جونم .. این داد و فریاد و کلافگی های ممتد، میراث آباء اجدادی توست ...اصلا تا آه و ناله ای نباشه مگه از سبک شدن هم خبری هست !؟....  

جل الخالق !!

این روزها هرجا می رم فقط یک جام ...

قصه این بودهای منحل !!

برای بچه های گروه ... 

خواستیم چاله ها یا شایدم سیاه چاله های مباحث زنان رو که کنجکاوی  و وجدان کاریمون و تحریک کرده بودند پرکنیم٬ بسم الله گفته و  دورهم جمع شدیم .. دراولین قدم فهمیدیم  اول سیاه چاله ی خفن  پیش رو خود مونیم و هویت در چرخه دگردیسی گرفتاراون .  

خود را میخوانیم از خلال نسخه های  در مقام تعریف؛ تعریفهای شرقی و غربی، تعریف های دینی و سکولار

خود را میخوانیم ازخلال  نسخه ی در مقام تحقق آن؛ خواندنی همدلانه، از خلال تفکری سابژکتیو و وجودی .....  

گذشته از چالش های  برآمده از چاله های نظری وتئوریک، که فضای فکری را بدجور تشنج زا نموده، تش های عینی و درمتن قضیه، داره کلافه مون میکنه حسابی!! مرز ومحدوده بها دادن به فردیت زنانه؛ یعنی نقطه ای که یک زن میخواهد صرفا خودش باشد نه دختر شخص x یا همسر y یا مادر z چیست ؟نسبت این ساحت با سایرساحت های وجودی زن چیست ؟  امری که تقریبا مسئله همه رو تشکیل میده...رادیکال ترین گرایش جمعمون هم پس از ساعتها بحث وکل کل کردن با بقیه و دلیل تراشیها در جانبداری ازنوعی فردیت زنانه ،با پیشامدی هرچند کوچک خانوادگی, چنان در مادری و همسری اش، تحلیل میره که همه طرح و برنامه ها ی گروه و آرمانهاو افق های جمعمون و نقش برآب می سازه ..حالا شما هی بگو چشم انداز چند ساله بده ... 

دارم به این نتیجه  میرسم زن واقعا موجودی است دردیگری .. منحل در دیگری ... نه اینکه اینجور بهش نگاه بشه، نه  ,  اینجور هست  و ازآنجا که آن دیگری، همیشه عنصر غایب حوزه مدیریت یک مجموعه  زنانه مثل گروه ما را تشکیل میده،  مدیریت گروهی زنانه، به معنی آمادگی خرج بیشترین حد انعطاف است , مرتب باید راه بیایی با این مادر, همسر, دختر  محقق های تازه کار ...مهمان سرزده , بیماری بچه یا همسر یا مادر و ......,ساپورت شکمهای خالی آن تایم , فرزند آوری  و پسوند ، پیشوند های آن و.... همه و همه فعالیتهایی هستند تاحدود زیادی پیش بینی ناپذیر و به یک اعتبار غیر قابل کنترل با شرایط موجود و این حقیقت بیانگراینست که زنان را باید مدیریت ازنوع انعطاف کرد ....  

جمعه گذشته مهمان نشریه ای نسبتا مردانه بودم برای نقد ویژه نامه زنان اون .. من که درجلسات خودمون، بحثهای آمیخته با صدای جیغ بچه و شلوغ بازیهای روح الله و بهار خانم و سید قاسم  رو  پشت سر گذاشته بودم،  آرامش این محیط , سرشار از بهتم کرده بود .... حسرت یک جلسه تر تمیز مرتب و بدون ریخت و پاش کودکانه ی  فرزندان این نسل محقق، به دل ما موند که موند .جدیدا کشفیدم بی جیغ بچه، مطالب و دیر میگیرم ... معصومه که هضم در پروژه ی جنسیت برداری اخلاق شده,  نه تنها خانه که خانواده را هم هضم در مسئله اش کرده .. حالا دیگه مسئله ی آقای.. هم شده ربط جنسیت و اخلاق , هرچند معصومه محقق , در جنب معصومه آشپز و کدبانویی که طعام خوشمزه به همسر تعارف میکند همچنان طفیلی است  .. روح الله هم فهمیده، باید با فیش و کتاب و قلم محقق مادرش کنار بیاد و خوشبختانه دیگه این روزها آنتی کتاب و قلم نیست .سید حمید رضا، همچنان در بحران پدیده ی برخورداری از مادری محقق بسر میبردکه مرغ دلش یک بام و دو هواست و گه حمید رضا میبیند و گه کام کوی کتابخانه .... این اواخر نقشه کشیده به سن قانونی که رسید، دخمه ی مادران محقق رو آتیش بزنه و مادرش و از دست دیو کتاب و مشق و مدرسه نجات بده و به تصاحب خودش دربیاره ٬البته جای شکرش باقیه که به دلیل حسن روابط عمومی بنده، مخصوصا با  بچه ها,  تصمیم داره به بنده آسیبی نزنه .فک فامیل بچه ها ی گروه، اما همچنان در تعارض شدیدبا نقش پژوهشگری دوستان ما بسر میبرند  یا شاید بهتر باشه بگم تعارض دو طرفه است ....  

واین حکایت همچنان ادامه دارد ...