... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

آستانه مندی

آدمها موجوداتی آستانه مند هستند؛ آستانه تحمل، آستانه ادب ورزی، آستانه مهرورزی، آستانه کمک رسانی، آستانه فهم و ... برای همین هیچ انسانی نمی تواند آرامت کند، هیچ انسانی نمی تواند اشباعت کند، هیچ انسانی نمی تواند بی نیازت کند. امام حسین ع راست می فرمود :  خدایا!  « ماذا وجد من فقدک»*. این جمله خیلی ژرف و عمیق است اگر آنرا بچشی آنقدر که دلت می خواهد داد بزنی، از اون دادهای درون ریز.

* خدایا ! آنکس که تو را ندارد چه دارد؟

رمضان

  • خانواده بهم پیوسته و صمیمی دنیایی از محاسن دارد تنها بدی اش این است که فرصتِ برای خودت بودن را از تو می گیرد بس که هضم در دیگری می شوی. جمع میان خود و دیگری مهارت خاصی است که باید کسب کرد.
  • رمضان به نظرم بزرگترین تنوعی است که میشود در برنامه یک زندگی پویا طراحی و جا داد؛ تک تک لحظاتش بافهم عجین است؛ فهم دارایی های معمول  در خلال خود داری های نا معمول.
  • رمضان به نوعی مشقِ جمع نمودن میان خود و دیگری است؛ افطارهایش تو را با خانواده مانوس می سازد سحرهایش تورا با خودت آشتی میدهد و تجربه می گوید هر وقت به خود رو میکنی روزنه ای به سمت خدا برویت باز می شود به وسعت وجودت. قبول داری لذیذترین لذت انسان تنها، درد دل کردن با خداست؟ البته اگر دینداری دینداران اجازه دهد !!!!

بوی جوی مولیان آید همی ...

یکی از دوستان از زنان فعال فرهنگی- سیاسی کشور می گفت که دراثر مراوده با ان جوهای خارجی مستقردرکشور بعضا تغییراتی کرده اند، مثلا پوشش یا حد و حدود و نیز کیفیت حضورشان دراجتماع فرق کرده است و مطالبات جدیدی پیداکرده اند و بعد نتیجه گرفت که غرب زده شده اند. 

با قضاوتهایی از این دست زیاد برخورد کرده ام که سریع به صرف تشابهات اندک، تغییرات افراد را ریشه یابی کرده و انگ دلخواه یا همان برچسب مورد نظرشان را بر اشخاص می زنند.

پیش فرض های مورد نیاز چنین قضاوتی به نظرم اینهاست:

1- آدمها موجوداتی ثابت و فیکسی هستند که نباید تغییرکنند یا نرم ترش تغییر نمی کنند.

2- هرگونه تاثیرپذیری از غرب و ملل دیگر زشت و نارواست.

3- رفتار و احساس و اندیشه درست، یکی است و آن یک الگو ما هستیم.

ما با این نوع برخورد، دشمن پروری می کنیم اساسی. مدام دوستان و همفکرانمان را به صرف تغییرات اندک ازخود طرد می کنیم و به جو تضاد و دو دستگی دامن می زنیم.

مشکل ما اینست آنقدر بزرگ نشده ایم که تفاوت ها و اختلاف ها را در اصل های کلی تر و مهمتر حل و هضم نمائیم و به آدمها فرصت شدن بدهیم. 

این روزها که حسنا رفیق از رشد جریان های تکفیری درجهان اسلام با من صحبت می کند و گوشهایی را که مدتهاست برخیلی از خبرها بسته ام، باز می سازد به فکر اندیشه تقریب افتاده ام و اینکه چه عقلانیت مترقی درآن نهفته است. حساس شده ام جایگاه این مساله و نیاز حیاتی جهان اسلام را درمباحث روشنفکری دینی بیابم؟ اصلا جایگاه دارد؟ اگر نه چرا؟ آیا دنبال کردن این مساله درخلال مباحث مربوط به پلورالیزم دینی و سیاسی و ... کفایت می کند یا ظرفیت بحث مستقل از آن به عنوان یک مساله برآمده از اقتضائات خاص جهان اسلام وجود دارد؟

--------------

بروم آی بروم، بروم آی بروم !!

برداشت

یک: خانم علاسوند درکتاب زن دراسلام می گوید:«مادری باعث رشد فضایلی چون حلم و بخشش می شود.». راستش کمی با پذیرش این قضیه مشکل دارم:

اگر  روحیه مراقبت گری و حب مادربه فرزند را غریزی بدانیم باید بپذیریم بخش زیادی از رفتار مادرانه تحت تاثیر فرمان غریزه هدایت می شود. این یعنی اختیار، نقش اصلی را بازی نمی کند و مادر به فرمان غریزه، سختی های مادری را تحمل می کند و ازخطاهای ریز و درشت فرزند می گذرد این درحالی است که محدوده اخلاق و کسب فضایل، محدود به حوزه افعال اختیاری انسان است. بله،می شود پذیرفت مادری برای زن، مثل سربازی برای پسران، تمرین خوبی است که  بردباری درسایر محدوده های زندگی فردی و اجتماعی را بیاموزند.

دو: برطبق گزارش مادر محقق گروه، ازنظر قرآن مادریعنی کسی که بچه را بدنیا می آورد و اورا شیر میدهد.

برطبق برداشت مادرمحقق دیگر، پس اگر فصل مقوم مادر این امورند باید آن همه خیرات و خوبی هایی که دین برای مادر ذکرکرده است به صرف تولد فرزند به او تعلق بگیرد ولو  سایر وظایفی که برای مادر قائلیم از مراقبت گرفته تا تر و خشک کردنش و ... را انجام ندهد. 

سه: رب اشرح لی صدری ...

قطره

  • بعد مدتها تبعید تحصیلی در خوابگاهی پرت و دورافتاده از فک فامیل و دوستان و آشنایان، اعتراف میکنم قدرت مدیریت همه چی را ازدست دادم. هراتیها مردم عجیبی هستند؛ بغچه بغچه سنت  و ادب و رسم بیخود دارند که عمرا اگر یک سربه هوای گریزان از جبر و حرف زور، بتواند ازپس حفظ و رعایتشان برآید. گفتیم خیرسرمان مثل یک انسان فرهنگی برخورد کنیم و زواید رسم و رواج ها را حرس نماییم ولی مگرملت گذاشتند. یک جاهایی آدم نه حوصله عرضیات زندگی را دارد نه رمق مبارزه با آنها را ، ناچارا به قیمت وقت و عمر گرانبها هم شده همراه می شود و دم برنمی آورد.
  • آدمهایی هستند که دلت برایشان تنگ می شود، خیلی هم تنگ می شود با اینکه پر از غلط های محتوایی الحق شاخ دارند.
  •  هم اتاقی بعد یکی دوبار خرید نان سنگگ و غرق شدن دراحوالات نادره نانوا یا به قول ادبیاتی ها نانبا، بلاخره  مولانا را در نانوایی سنگکی ملاقات کرده که داشته می سروده:

    خمیر و نانبا دیوانه گردد

    تنورش بیت مستانه سراید

    شرط می بندم با این حال و هوای تنوری  و خمیری و هستانه ای که در او می بینم، با وجود اون همه واحد ادبیاتی که پاس کرده، تاکنون، بیتی مولویانه  را دراین حد و اندازه عمیقا دریافت نکرده است. آی که چقدر لذت بخش است این فهم ها که با وجودت عجین می شوند. به او پیشنهاد دادم من بعد بجای کتابخانه آستان قدس، میدانهای تجربه مولویانه را دریابد؛ پاساژهای زرگری، مجالس زنانه، پادشاه و کنیزکان قرن بیست و یکمی و ... 

  •            بازآی دلبرا که دلم بیقرارتوست // وین جان برلب آمده درانتظارتوست

دولت کریمه به شخص قائم است یا به سیستم؟! تجربه من که می گوید هردو؛ سیستم خوب در دست مجری و مجریان فاقد صلاحیت نتیجه نمی دهد. اگردولت کریمه ای باشد یعنی مرتبه بلوغ حیات دنیوی انسان، دیگر شرور نباید الحاد را نتیجه دهد چراکه جهان به عنوان یک کلیت واحد رو به کمال و تمامیت دارد. 

  • اس داده ای تعریف حقیقت را برایت اس بدهم، چی بگویم؟ این سوال را باید از کسی بپرسی که ملا و اندیشمند است. من حقیر فقیر سراپا تقصیر صرفا اینرا فهمیده ام : حقیقت یعنی قطره ای که به قطره بودنش آگاه است. درفهم من  قطره هایی که به توهم دریا بودن دچارند عالم را به خشکسالی کشانده  و می کشانند.