... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

در پی وقوع یک رشته حملات در کابل در روز یکشنبه ،‌حامد کرزی به مکانی امن منتقل و کاخ ریاست جمهوری تعطیل شد.

----------------

پ.ن: خدایا به طالبان عقل ده و به من توان فهم این غرایب قرن را!


تسبیح آه

قلک آهم لبریزشده است،می توانم خواهش کنم بازهم ظرفیتم دهی؟ من که عقلم به جایی قد نمیدهد، درست یا خطا، هر امتناع، ضمیرم را به ضمیرت دخیل می بندد.

بگو بدانم خیلی خوش خیالم؟  اصلا مگر ساکن سیاه چاله های تاریخ چاره ای جز خوش خیالی هم دارد!

نمیدانم اگرنبودی چه فاجعه ای بود زندگی، «هیچی»، چه توجیه ها داشت برای «هیچیدن».

این روزها مدام تسبیح آه می گردانم،تو ترجمه کن به همان «امن یجیب» مدرنیزه شده!

روزی که فلسفه آهم را بدانم لبخندی را که برایم فرستادی دریافت خواهم کرد!

--------------

پ.ن:امروز، یک نفس راسل خواندم، مردم تا فهمیدم. انگارروزی من اینست چه استاد باشدچه نباشد باید خود خوانی کنم تا بفهمم....به به !! چه شود، فلسفه و خود خوانی!

پ.ن: عاطفه امشب ازبوستان نجمه یک بنفشه آفریقایی سفید خریده است تا کلکسیون بنفشه هایش را کامل سازد؛ عجب بنفشه زرنگی! ازراه نرسیده اورا مجاب ساخته ازحقوق بین الملل به مهندسی کشاورزی تغییررشته بدهد.

پ.ن:و رفیق قراراست به من ملحق شود؛ من خرابم زغم یارخراباتی خویش.

حضرت نی

فاطمه ازجاده ادبیات، افتاده دردره رنج مولوی و بودیسم، آخ که چقدرمن این سوژه هایی را که مدام سرراه زندگی ام پلاس اند دوست دارم.شده ام صفحه دارت سوالات مکررش، مراکه این روزها راسل، کارناپ و کواین آلودم مدام پرتاب می کند به میدان رقص معانی مولوی، وقتی به خود می آیم انبوه مقالات  استاد لگنهاوزن را می یابم که هنوز درزبان مبدأ جا خشک کرده اند و مقصدشان درپریشانی هایم گم شده است.حس میکنم مذاق فلسفی ام تغییرکرده، خشکی و بی مزه گی (ظاهری)فرگه و رفقای بعدیش یک بال مطالعه ام را مجروح کرده است؛ اصلا مرا چه به تهداب های هندسی فلسفه، من خراب پنجره ای ازاین ساختمان غول آسا هستم که درست رو به زندگی باز می شود... آی که چه کیفی دارد ایستادن کناراین پنجره مخصوصا درفصل بهار و مخصوصا با چاشنی حضور سکوت و پسوندی از دود عود!  حیف که «حضرت نی» را سه طلاقه کرده ام و نیست تا حدیث راه پرخون کند !

می بی صفا،نی بی نوا،وقت است اگر دربزم ما

ساقی می ای دیگر دهد، مطرب رهی دیگرزند

گفتی:«نظاره کن در دود ما» و من در ذره ذره این دود، عودی یافتم فربه ترازهستی دود شده ات!!

آنچه یافت می نشود آنم آرزوست

1- ازهرات تا قم درکنار معدود صحنه های قشنگی که نصیبم شد، آنقدردغل کاری و بی مبالاتی و پیمان شکنی دیدم که اگرالان خدا برمن نازل شود و فرمان سجده برآدم دهد، عوض همه فرشته های متعجب خدا، فریاد خواهم زد چرا!؟

خدایا! باورکن باورکن تورا کم دیدم در جیب کاسب و تاجر و راننده،درمهر و امضای رئیس و مدیر، درنگاه  و روان زن و مرد این زمین زیبا. نه تو که اخلاق و قانون هم رانده شده این حریم اند انگار....

خدایا حیف بهارزمینت نبود اینجور آغشته به فریب ابرآفریده ات ساختی!؟

جسارتم را ببخش، آخرتقصیرمن نیست؛ زمین و زمان ما سوال پرورند مدام. اللهم اشکو الیک من فقد: 1- خودت2- اخلاق مداری 3- قانون مداری.

2- گفت: پنج تومان درحالی که میدانستم دوتومان است، سرمو پایین انداختم و گذرکردم، گفت: چهارتومان خواستم بگویم قبول، سقراط که اون دور و برها اشک می ریخت چنان نگاه غضب آلودی به من کرد که ازخجالت باز سرمو پایین انداختم و گذرکردم، گفت سه تومان این بارتهوع هستی شناسانه مانع ازسوارشدنم شد. خانه ام را بردوش گذاشتم و پیاده رفتم تا زندگی را بی نق نق وجدان زندگی کنم....حالا که به خوابگاه رسیدم وجدانم می خندد اما جسمم داد زبیداد کشد!!

گویی نمی شود با «لیست بقهرمانه»، بودن دراین عصر را تجربه کرد، چاره ای نیست باید دوباره رفت سراغ همان ورزشهای رزمی. 

3- درتمام طول راه به این فکر می کردم اگر درحوزه عمومی جای مردان و زنان عوض شود آیا تغییری حاصل خواهد شد!؟ من که خیلی به آن پیش بینی فمینیستیک خوش بین نیستم، زن و مرد سر و ته یک کرباسند.

4- خدایا شکرت که شب، دشت، سکوت و دود عود را هم آفریدی!!