این چند وقته کودکی مدام میان خوابهایم می چرخد، سرگردانی اش را کم و مبهم حس میکنم، یک وقتایی از روز به فکرش می افتم و به بودنش و چرا بودنش در کل و برای من بودنش بالخصوص می اندیشم.
هرچند تقلایم برای پیداکردن آن افق دور و خیلی دوری که مدام از نگاه نرم و سنگینش چکه میکند به جایی نمیرسد اما شیرین است.... اصلا انگار خودش، همین خودش ، حتی بی سمت نگاهش حامل معنایی است دوست داشتنی ازاونها که دوست داری باشند و دچارت کنند.
--------------------------
پ.ن: این چند وقته همش وسوسه می شوم به چشم ها خیره شوم، نه چشم ها، چشمداشت ها، افق ها، در عوض مراجعه به تئوری های جورواجور، به نوعی درمیدان دیدِ دیدها قرارگرفتن!! . براستی اون ته تهای نگاه آدمها کجاست؟
کمبود بودجه ایجاب می کرد تک تک کتابهای مربوطه رو قبل از خرید تورق کنم، نکته جالبی که در خلال این تورق بدست آوردم این بود که برعکس ترجمه ها، تقریبا صد درصد کتابهای فارسی موضوع محوربودند تا مساله محور، گویی پاهای تفکر و اندیشه و تولید علم مان هنوز بدجور می لنگد.
آقا ! من میگم این، یک جورایی همون سبب سوزی دستگاه حق است که جای انکار نداره قطعا، خب پس سبب سازیش کو؟
اینکه آن عالم بزرگوار در چه شرایطی این توصیه رو فرمودند خیلی مهمه، من فکر نمی کنم شیعه ی معتقد به نظام احسن و علیت و سلسله مراتب هستی و این قبیل باورها چنین سیستم تربیتی رو بپسنده. من که از این آموزه ها تدبیر توام با توکل رو می فهمم نه این نسخه های رجال الحقی ....
کشف کردم برای حرم رفتن بیشتر از درس خواندن و مطالعه باید فسفر سوزاند.
آره جانم، اینا ارتباط جمعی ان، ارتباط جمعی یعنی فرد به علاوه جمع، حالا تو هی سعی کن فرد رو منهای جمع و بعلاوه فرد دیگه که خودت باشی بسازی، خب جواب نمیده دیگه....بعدشم آدم مجازی ، رگ و ریشه و احساس و عاطفه اش و کلن نظام خواسته هاش با بچه طبیعی آدمیزاد؛ (مثل من و تو اون موقع که داریم با همدیگه ناهار می خوریم یا چایی می نوشیم،نه اون موقع که سوار واتس آپ شدیم)، فرق میکنه، اصلا این موجود کذایی هویتشو هنوز برای بشر کاملا رو نکرده...
عقل حکم میکنه به جای اس بازی شش ساعته با شاگرد اتوبوس اون ته تهای محله فلان یا مدیرشرکت اون بالا بالاهای شهر بهمان که چه بسا اصلا نسیمی از غیر کوی هرزگی به جانشان نخورده باشه، کمی به خودت، جوانیت که داره مثل باد می گذره نظری بندازی...
----------
پ.ن: این نوشته من زاویه ای است نه کلی.
پ.ن: و حاصل مشاهدات مکرر پیرامون.
پ.ن: و ضمیر خطاب نوشته به میشه گفت سبک نویسنده مربوط میشه لذا تلقی وعظ و موعظه نشه.
پ.ن: خدایا شکرت بابت ده روز تنهایی و سکوتی که به من بخشیدی .... حالا کمکم کن در معیت این گلدان قشنگی که امروز از نگهبانی خوابگاه کش رفتم، به اندازه ده ماه کارکنم و الا کلاهم پس معرکه است خدا جان.
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست...
غروب دعوت شدم کوهنوردی، تپه نوردی در اطراف خوابگاه. حتی مستوری ستاره ها هم مانع از این نبودند که در ناز طبیعت بهاری غرق شوی...
آییییییی که چقدر هوای این جا متفاوت است با حال سالن مطالعه.....
همچین که نفس آسمان به رویت می پاشد «اماته» و « احیاء» الهی را بالعیان شهود میکنی، نمیدانم از کدام سمت، اما نرم نرمک حضور خدای لطیفِ زیبا حس می شود؛
نمیدانم از چه سمت؟!
از پس زمینه ی جان شکل یافته در کنج کتابخانه ها و مدرسه ها یا از دامن گرم یک مراقب مهربان یا از عماق اسطوره ها یا شاید هم از میانه حس خسته ی روزمرگی و لطف تازه انفاس آسمان....
بی خیال سمت و سوی حس زیبای لطیف ، فعلن نفس را زندگی کن جانم!!
زینب و نسرین و زهرا!!
گفته باشم در تپه پیمایی غروب فردا فاخلع نعلیکن من هرچی ابزار ارتباطاتی اعم از گوشی و تبلت و نیز اندیشه حسابگر جدلی و عقلانی حقوقی و فقهی و فلسفی و ادبی .... جای بحث، کرسی های نظریه پردازی دانشگاه و انجمن های علمی، اینجا جای نفس کشیدن است، البته حافظ و سهراب و مولانا و شمس زهرا قدمشان روی چشم.
راستی زهرا جان! نبینم زرین کوب و شفیعی کدکنی و شمیسا و بقیه ایل و تبار دانشکده ادبیات رو خبر کنی!!
میزبانهای ما از هرگونه پسوند « شناسی» باید تجرید شده باشند.