... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ای مرغ چمن از این قفس بیرو شو

فردوس تو را می طلبد مجون شو

خود تحویل گیری عیدانه

در زندگی، گاهی بد نیست آدم به خودش هدیه بدهد. اینطوری « خود آدم» ذوق می کند و  ضمنا  برای قدم های بعدی پرورده می شود. تازه در این نوع هدیه دادن ضریب خطا در تشخیص علائق هدیه گیرنده هم که از نظر من موضوع مهمی است،  بسیار پایین می آید چرا که آدمی نسبت به لایه های وجودش درک بی واسطه یا علم وجدانی دارد.


طی روزها و شبهای گذشته چند هدیه به خود دادم که حسابی سرحالم ساخته. در کنارهدایی از قبیل «فرصت قدم زدن در تاریکی شب»، « سکوت ذهنی»، « خواب درست حسابی»، چند رمان خواندم که مدتها پیش اراده ی خواندنشان را داشتم ولی فرصتش دست نمیداد. رمان « دختر کشیش » نوشته جورج اوروول حاوی نکات قابل تاملی در باب فراز و فرود های روحانیت مسیحی و مشخصا زنان منتسب به حوزه ی کلیسا است که هنوز خوانش آن به اتمام نرسیده. چالش های درونی دورتی یا همان دخترک کشیش با مقولات ایمانی حکایت از نوعی گذر از ایمان گذاره ای دارد. نوع مواجهه ی او با امر ایمانی تا اینجای داستان برایم قابل توجه بوده است. کتاب، همچنین در زمینه ی سیر تغییر روابط دو جنس در غرب اطلاعاتی می دهد که جوامع ما نیز در گذر مدرن شدن بی نصیب از انها نیستند.

کتاب « زنانی که با گرگها می دوند» را تقریبا تا نیمه خوانده ام، این کتاب ا زمنطقی پیروی می کند که هنوز تا اینجای ماجرا نسبت به آن سردرگمم .

چند کتاب خوب دیگر هم دارم که امیدوارم  توفیق مطالعه شان از من سلب نگردد.