... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

دختر دانشجوهای هراتی

در یکی از کلاسهایم دخترکی عاشق آموختن و با آی کیوی بالا حضور دارد که منظور و مراد من گوینده را خیلی دقیق می گیرد. کم حرف می زند ولی الحق و الانصاف هر دفعه لب به سخن باز می کند راست و پوست کنده سر اصل مطلب می رود. امروز چندین مرتبه نزدیک بود حین ارائه کنفرانسش این جوانه ی زیبا  را در آغوش بگیرم .

در کلاس دیگرم دخترکی با آی کیوی بالا ولی چالشی دارم که هرچند تقلای دانستنش بسیار است اما چلنج های ذهنی و  وجودی اش از او موجودی پریشان و بی قرار ساخته است. او که بر دروس دینی طغیان کرده و به روانشناسی روی آورده است، در رابطه ی دورشو، نزدیک شو از من بسر میبرد. وقتی بعد فلسفی ام تقویت می شود عمیقا به من نزدیک می گردد اما مواضع دینی ام او را در خود فرو می برند؛ گاهی اصرار بر طرد هر نوع پیام و محتوای دینی با حسی از بهت زدگی و تامل از اینکه چرا فلسفه گویی چون من هنوز در خم کوچه دین مانده است، در او چنان مخلوط می گردند که سکوت، سراپای این موجود شلوغِ پر چانه را می گیرد. 

هردویشان را عمیقا دوست دارم و از جانم برایشان می گذارم.

هرچند در میان پسرها دانشجویان با آی کیوی بالا و علاقمند فهم درست بسیارند اما متاسفانه مشکلات زندگی مانع از بروز استعدادهایشان شده است. در اغلب کلاسهایم دخترها در صدر قرار دارند.

------------------

پ.ن: معلوم نیست در دوران طالبان چه تعداد از این موجودات دوست داشتنی تلف شده اند.


نظرات 1 + ارسال نظر
انسیه سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 18:52

سلام
اشکم در آمد از این همه حس دوستی نسبت به دانشجو
پی نوشت؛
قبلا با نام دیگری کامنت میگذاشتم.
یادم نیامد. اسم خودم را نوشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد