... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ماندن یا رها کردن، مساله زنهای کهنه !!

مشاور گفته بود تفکر فرسایشی و زندگی بخاطر فرزندان را رها کند. مستاصل و گیج حرفهای مشاور را پشت سر هم بازگو می کرد تا با هم پردازششان کنیم؛ پرسیدم خودت به چه نتیجه رسیده ای؟

گفت گیجی...

نگاهی به بچه ها انداخت که برمحورش طواف می کردند، آهی کشید و ادامه داد:

فلانی! چطور از اینها بگذرم؟ .... خواستم همه مفاهیم دنیای مدرن را برایش ردیف کنم تا سبک شود از این باری که زمین گیرش کرده اما احساس شرقی ام چشم از قیافه معصوم بچه ها برنمی داشت.


گفت فلانی! من با بچه هایم ایمان پیدا کردم خداوند خیر الماکرین است.

پرسیدم چطور؟

گفت الحق خوب می داند چطور ما را با اینها درگیر کند.

------------------

پ.ن: در عجبم این زنهایی که مثل کوه در سختی های زندگی مشترک می ایستند، چطور و چرا تاب تحمل یک واژه عاشقانه همسرشان به دیگری را ندارند!؟


بار و بندیل

این زندگی ما هم عجب داستانی شده؛ اینبار با بار و بندیلم مستقیم از راه آهن رفتم جلسه گروه مطالعات و چه ناهار خوشمزه ای ترتیب دیده بودن بچه ها؛ دستشان درد نکند انصافا. موقع برگشت هم باز با بار و بندیلم یکراست از جلسه گروه رفتم راه آهن. آنوقت این آقایان تازه از راه رسیده تصمیم گرفته اند درس قربه الی الله به ما بدهند  و ایثار و گذشت از جان و مال را بیاموزانندمان...

اگر روزی بی کاری پیدا شد و خواست داستان مرا بنویسد با همه تنفری که از مبارزه پیدا کرده ام، ناراحت نمیشوم مرا مبارز بنامد ولی امیدوارم پای حقوق زنان و مدافع حقوق زن و از این قبیل القاب را به میان نیاورد؛

این سفر برای تولد یک باور رنج بسیار کشیدم، انگار تقدیر ما براین قرار گرفته مدام با سنگ های سخت در افتیم.

این سفر بخاطر حرف زدن برچسب خوردم، طرد شدم، درک نشدم، تشویق نشدم ولی یاد گرفتم بایستم. 

حالا در این غروب آرام  دشت که سفر را مرور می کنم بارانی میشوم، نمیدانم پیرزن داخل کوپه چه فکری در باره ام می کند؛ اما خدا را شکر که اشک را آفرید.


سال جدید بینوایی

امیدوارم سالی که نکوست الزاما از بهارش پیدا نباشد؛ اعتراف می کنم یکی از بدقواره ترین شروع های سالهای عمرم امسال بود بوجهی. سالی که جهالت و تعصب و وحشیگری فرخندگی اش را از ما سلب کرد.

سالی که در آن ارمغان دولت وحدت ملی برایمان انحصارگرایی قومی است  و زبانی که یک کلمه اش را نمی فهمم.

واااااااای که چقدر حالم بد شد وقتی سخنرانی غنی بی غنا را در کنگره امریکا شنیدم؛ این بی آبرو رسما اعلام کرد ملتمان و جوانانمان پیش مرگتان باد استعمارگرای کثیف که کشورهای ضعیف را عرصه تاخت و تازتان ساخته اید.

یعنی از یک زاویه که به ماجرای این سفر دولت وحدت ملی به امریکا که نگاه می کنم قدم به قدمش آبرو ریزی است به خدا.....


می خزم در اعماق لاک فلسفی ام به امید آنکه هیچ واقعیت فعلی ای را نبینم و نشنوم.