... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

و هوا بی هوا می آید!

من خرابم ز غم یار خراباتی خویش

-----------------------------

یک جای کار مشکل دارد؛

اگر رساله گردآوری نیست و تولید و تولد است، پس زمان معقولی باید برایش در نظر گرفت. والا چهار ترم و سه ترم کفاف تولید فکر نمی دهد، مجبوری تمام زندگی ات را تعطیل کنی بچسبی به رساله، فکر می کنید نهایت این راه چیست؟ چیزی جز تهوع آوری مطالعه و تفکر!!

فهمیدم اصلن آدمی که یک گوشه بشینم فقط بخوانم و فیش برداری کنم نیستم؛ دارم خفه می شوم! 

برای هضم این خوانده ها که مطمانم عقل جن هم بهشان نمی رسد نیاز به زمان دارم و هوا و طبیعت و دشت و ماه و ستاره و ...

خیال خاله ای!!

«سلام ، خوبی؟ چیکار می کنی؟ نیمه ی شعبان مبارک!

چون نیمه ماه آمد. فرزند زهرا مهدی، دلدار دلها آمد. آه! از شوق وسال امام زمان! دستی بردارم به سوی آسمان. گویم ادرکنی ادرکنی ادرکنی! الحسن ال اعماللاماللامال.

سالروز شهادت امام خمینی (ره) را هم تسلیت می گم! کی میایی خاله؟ جوابم راه بده . خدا نگه دار.»

-----------------

پ.ن: عینِ عینِ پیامک امیرحسین خاله.

پ.ن: یعنی من حال می کنم با اسهای امیررررری حسین. هر خطای املائی اش جدن زندگی بخشه، بگذریم از انقلابی بودن جوجه که به جوجگی های خودم رفته.

پ.ن: به موازات این فاصله محتوم، گویی حسین دارد برای خودش مرد می شود، نمی دانم چطور انسانی خواهد شد؟ با چه بینش و منشی، اما تصور آن هم که روزی باورها و شاکله شخصیتی، از هم دورمان سازد غیر قابل تحمل است؛ دوست دارم نرمال و طبیعی بزرگ شود!!

برای کارشناس حقوقی بانک

بیا ای ساقی به من ده جامی

که جانم در رقص آرد شراب باقی

----------------------------------------------

18 اصل راهنما از استاد ملکیان برای زندگی بهتر:

1) عشق بورزم، یعنی به دیگران نیکی بی حساب و کتاب(هم به معنای بدون محاسبه گری و هم به معنای بی حد و حصر) بکنم تا شادی ژرف نصیب ام شود.


2) زندگی این جایی و اکنونی داشته باشم تا هم از سلامت روانی بیشتر و هم از کمال اخلاقی بیشتر بهره مند شوم.


3) به ارزش داوری های دیگران به کلی بی اعتناء شوم تا به خود شکوفائی کامل دست یابم.


4) تا می توانم به خودام وفادار باشم، یعنی به رویای شخصی خودام پشت نکنم، هر چند این پشت کردن مطلوب های اجتماعی برایم به ارمغان آورد.


5) هرگز به حل مساله ی نظری ای نپردازم که حل آن در عمل من هیچ تاثیری ندارد، یعنی به من ربطی ندارد.(حکمت «به من چه؟»)


6) از زندگی اصیل، یعنی خودجوشانه و خودانگیخته دست نکشم، یعنی خودام باشم و ساده و طبیعی زندگی کنم.


7) بدانم که به عمیق ترین معنای کلمه، تنهایم.

 

8) در غوغا و هیاهوی زندگی فقط به ندای آرام و آهسته وجدان اخلاقی خود ام گوش دهم.


9) خودام را هر چه بیشتر بشناسم و بیش از احوال هر کس دیگر احوال خودام را بپرسم.


10) هدفم را فقط اصلاح خودم قرار دهم و بدانم که فقط در نتیجه ی این کار دیگران را ، کمابیش، اصلاح می کنم.


11) بدانم که فقط تغییر و اصلاح خود هم ممکن است و هم مطلوب.


12) خوبی زندگی را بر خوشی زندگی ترجیح دهم.


13) بزرگترین کاری را که می توانم بر عهده گیرم، نه کاری بزرگتر از آن را، و نه کاری کوچکتر از آن را.


14) بدانم که همه چیز ناپایدار و گذرا است، چه خوشی ها و چه ناخوشی ها.


15) هرگز از صداقت (= مطابقت پنج ساحت باورها، احساسات، عواطف و هیجانات، خواسته ها، گفته ها و کرده ها با یکدیگر)، تواضع (= در خوشی ها خود را دیگری انگاشتن)، و احسان( = در ناخوشی ها دیگری را خود انگاشتن) دست نکشم.


16) چنان زندگی کنم که گویی در یک قدمی مرگ ام، یعنی در هر لحظه مشغول به کاری باشم که اگر در همان لحظه مرگ درسد نه احساس پشیمانی کنم، نه احساس اندوه و نه احساس حسرت.


17) فقط به وقت ضرورت و به قدر ضرورت سخن بگویم.


18) اهل آرامش به هر قیمتی نباشم.