... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

من انسان را می فهمم!!

در زندگی، از یک زمانی به بعد با حال و هوا و جغرافیای ذهنی   الهی دانان مشکل پیدا کردم؛ بیشتر آنها معمولا یک جایی در آن بالاها، بیرون از میدان انسان بودن، می ایستند و برای انسان نسخه می پیچند،  انسان را قضاوت می کنند و از انسان مطالبه می نمایند. واقعیت اینست که منطق صدق درون گود با بیرون از آن خیلی فرق می کند. از نظر من جنس فلسفه و الهیاتی که خاک و گرد کوچه و خیابان را بخود ندیده مرغوب نیست؛ تقلبی است.

من اینجا؛ درست جای انسانی که از زندگی جز دربدری، آه، فقدان و درد ندیده به تجزیه ترکیب مهر و عدل و انصاف خدا می نشینم.

من اینجا؛ درست جای انسان قربانی سیستم های مدعی عدالت ، حق طلبی و دیانت به ارزیابی تعهدات حقوقی و اخلاقی  بشر نگاه می کنم.

 

یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا

خدا مى‏ خواهد تا بارتان را سبک گرداند و [مى‏ داند که] انسان ناتوان آفریده شده است.

پشت گرمی بسیار زیادی است حقیقتا؛ بدانی که حواسش به تنگناهای تو هست. اصلا مگر می شود غیر این باشد. وقتی توی خاکی یاد گرفته ای کرانه های آدم ها را درک کنی او که جای خود دارد.