... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

هیولای جدیت

قوه قهریه یا چیزی بنام زور در جای خودش پدیده خوبی است. در مورد آدم های مبتلا به فقر انگیزه و آدم هایی که از فرط کمال گرایی درجا زده اند، کارگشاست. طی دو هفته گذشته تحت تاثیر قوه قهریه آنقدر کار از این وجود بی رمق کشیدم و کشیدند که برای خودم باورکردنش دشوار است.

خوب که فکر می کنم تحت تاثیر زور موجود، بعدمدتها نگاه سلبی موفق شدم ارزشهایی ایجابی بیافرینم؛ و بجای قدم های در نیمه راه سقط شده، یک «رفتن» کامل بجای بگذارم. «دیگری» در «چه بودن» و «چگونه بودن» ما خیلی نقش دارد؛ در متنی خنثی و فاقد اختیار آفرینشگری بهترین استعدادها در نطفه خفه خواهند شد؛ ممکن است لبریز از توان و قوه های جور واجور باشی ولی تا وقتی میدانی برای عرض اندام نیابی عملا هیچی. هیچ هیچ. هر قدم که بر می دارم ده مطالبه ی قدم از پسش جوانه می زند؛ مطالباتی که جدی اند و کاری ندارند تو در تعلیق بسری می بری یا جنونِ از خود بیخود شدگی. از تو اقدام می خواهند. نمیدانم تا کجا با این جریان همراه خواهم ماند ولی اعتراف میکنم در متن جدیتِ کار، اقدام و آفرینشگری هایی از این دست من همچنان شوخی ای بیش نیستم. شبگردی، دلانه نوشتن، موسیقی، شعر، سیب قرمز و این پاییز انار مسحور کننده وطنی  اضلاع جدی درونم را تشکیل می دهند و بس.

اعتراف میکنم از مرجع شدن بیزارم. جدیتش را بر نمی تابم !!

تجربه های جدی ام رمقی برای جدیت اجتماعی نگذاشته است!! 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد