... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

سهله و سمحه

امروز بازم بیرون شهر رفتم؛ اداره گذرنامه تقریبا میشود گفت اون ته تهای شهر است. اوائل این راه را با آژانس می پیمودم و وه گه چقدر زورم می آمد از پولهایی که به راننده های انصاف قورت داده این مسیر میدادم؛ مسیری که مقیاس کرایه ها را آشنایی و عدم آشناییت با مسیر و شهر و زبان فارسی و طینت ادمیان تشکیل می دهد. بگذریم،  از وقتی پیر مرد باغبان اون حوالی مسیر خط اتوبوس را به من نشان داده خروجی خوردن پاسم برای خودش قصه ها پیدا کرده. مسیر دانشگاه تا اداره گذرنامه حراج انواع سوژه های تفکر انضمامی است. یکی اش همین سوژه امروز؛ در هوای بارانی بهاری شهر تا چشم کار می کرد یکی در میان چشمت به روحانیونی می افتاد که عباهاشان را به زحمت از چاله های خیس مملو از آب های آغشته به دوده های صنعت شهری نگه می داشتند. مواردی را می دیدم که با کیف و خریدهای خانه و بعضا بچه در بغل به سختی تمام مسیرشان را ادامه می دادند.

در تمام طول مسیر اندیشه غالب من این بود؛ سهله و سمحه بودن دین یعنی چی؟

----------

پ.ن: امروز با بچه های ادبیات و معادلهای فارسی فرهنگستان ماجراها داشتیم؛ میگن زین پس به جای عکس سلفی بگوییم خویشتن گیر.

نظرات 10 + ارسال نظر
میهن بلاگ سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 06:22 http://enteghal2016.blogfa.com

سلام دوست خوبم
در صورتی که تمایل داشتین تا وبلاگتون رو به 1000 مدیر وبلاگ در میهن بلاگ معرفی کنم به سایت بنده مراجعه کنید. این کار فقط با قیمت ؟؟؟؟؟ انجام می شه
موفق باشید

سلام دوست گرامی
از این چیزها خیلی سر در نمیارم.

کلافگم سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 09:48

آخ که دلم برای یک خویشتن گیر درست و حسابی تنگ شده. نه اون خویشتن گیرهای ادبیات و فرهنگستان ها، نه! از اون خویشتنگیرها که از یلگی عصر و رهایی ناتمام نگهمون داره. از اونهایی که از دروم گیر داره و نمیگذاره به هر طرف و هر جا و هر میلی سوق کنی. آخ که قدیما چقدر خویشتن گیرها قوی و جدی بود. سنت، اخلاق، ادب، بزرگتری و کوچکتری، هنجارشرقی و... همون هایی که الان خیلی ها همش میگن باید از دستشون نجات پیدا کنیم. دیگه چی مونده که می خان نجات پیدا کنند، همش هبائً منثورا شد رفت پی کارش ! خلاصه تفکر انضمامی رو به جای اینکه از نسبت عبای روحانیت معظم شیعه با چاله های آب بارون گرفته و دوده صنعتی کسب کنی ، از خویشتنداری های سنتی کسب کن. حالا این وسط سمحه و سهله کجا بود که بهش گیر دادی؟ اول اینو بگو!

اتفاقا نسبت مستقیمی میان این هباء منثور شدن اون خویشتن گیرها و نسبت عبا و چادر با چاله های شهر هست. فکر میکنید چرا مینا تو پست قبلی اون نظر رو میده!؟
نسل امروز وقتی ببینه در چهارچوب هنجارهای شرقی قالب و فرم بر محتوا می چربه و طالبین خویشتن گیرها ، گیرقالب هاین خب عطای اونو بر لقایش می بخشه.
یک بار از بزرگی یک استفهام حقیقی داشتم، ایشان چنان دادی بر سرم کشید که درعمرم کسی برسرم نکشیده بود. اون موقع ملول شدم اما حالا همش دعایش می کنم چون اون داد اون منو بیدار کرد؛ نه که فکر کنید دادی حکیمانه بود، نه دادش حالیم کرد خودم را وقف حنجره های پرصدا نکنم!!!
نسبت سهله سمحه بودن رو هم خانم بنیادی خوب باز کردند.

آسیه سادات بنیادی سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 19:27 http://bsbonyadi.blog.ir/

آخ آخ... گفتی از این لباس و پرسش کردی از سهلگی و سمحگی اش
دلم گاهی برای همسرم کباب میشود وقتی عمامه از سرش برمیدارد و نفس عمیق میکشد... یادم میرود از فشار کش چادر و گرفتگی رگ دست و....

به نظرت ریشه اینها چیه؟ چیزی غیر از تعصب !؟
بابا روح دین زیر این خروارها قالب ناسازگار با شرایط زمان و مکان و حالات و وضعیت های سوژه ی دیندار گم شده.
بینی و بین الله چادر و عمامه خوبه برا همانهایی ماشین های صفر برق زده رو سوار میشین. تو فکرکن یه دانشجو یا طلبه ی بی نوا تمام طول عمر تحصیلات تکمیلی اش که نزدیک ده دوازده سال رو در بر میگیرده بخواد بین شهرها و کشورها در سفر باشه و مجبور باشه ساک و چمدون و سیب زمینی پیاز و کیف و کتاب و لب تاپ حمل و نقل کنه با این چادر و عبا....
و بعد این پل صراط دانشگاه ما را هم بخواد هر بار طی کنه!؟؟

بنیادی شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 11:12 http://bsbonyadi.blog.ir/

نمیتوان به این راحتی گفت. زمانی این سبک لباس منطق قابل قبولی داشته است. اما امروز واقعا نمیتوان دفاع کرد. اما مساله تعصب نیست مساله این است که پوشش و این مظاهر اجتماعی نظام ساز و هنجار هستند و جبراجتماعی تولید میکنندو تغییر و ساختارشکنی همیشه هزینه داشته است، و آیا چه کسی باید شروع کند؟ من خودم حاضر نیستم چادر نپوشم نه به این دلیل که متعصب هستم و چادر را مقدس میشمارم بلکه به این دلیل که میخواهم زندگی امن (از لحاظ طبیعی بودن حیات اجتماعی) داشته باشم نمیخواهم در مساله ای این چنینی بار تعارض با جبر اجتماعی را به دوش بکشم. اما در مسایل ارزشمند واقعا حاضرم با هر جبر اجتماعی و هر تعارض دیگری سرشاخ شوم. اما چیزی مثل چادر و پوشش به نظرم آنقدر مهم نیست که بخواهم خطر درگیری با نظم اجتماعی (که ارزش ذاتی هم ندارد!) را بپذیرم لذا سختی چادر را برای رعایت نظم جامعه و "استفاده از سایه امن آن" به جان میپذیرم. همسرم هم مثل چنین نگاهی دارد. اگر روزی جامعه ما و جبر اجتماعی ما پیوند محکمتری با خردمندی!! داشته باشد شاید بتوان از تغییرات هوشمندانه و کم آسیب گفت. آنگاه شاید بتوان کاری کرد.

یه نوع استدلال عملگرایانه!!
قابل تامل بود.

مینا شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 20:57

سلام نفس
من نظری ندارم ولی در کل عاشقتم

سلام مینای گل
ارادتمندم خانووووم.

اسکندری دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 13:50

پیوند‌ نظم اجتماعی با الگوی رفتاری که سنت شده و شکستن آن هزینه بردار است، نشانگر عمق مشکل فرهنگی ما است. زیرا حرکت های فرهنگی وقتی سرعت داشته باشند، به عدم تثبیت فرهنگی منجر شده و ارزشها نابود می‌گردند، و وقتی کُند حرکت کند، سنتهای هنجاری ایجاد شده و تصلب ارزشی می‌سازد. اکنون ما در وضعیت تصلب فرهنگی هستیم و هر تغییری در ساخت رفتاری ما، هزینه بردار است.
با این حال همواره این گونه سنت‌ها مؤید به آموزه های دینی است. یا حداقل چنین نشان میدهد. اگر بتوان نشان داد این نسبت برقرار نیست‌ و جعلی است، بخشی از فرایند تغییر سرعت میگیرد. کاری که روشنفکری دینی تلاش میکند آن را سامان دهد. اما اشتباه در تعیین امر غیر قدسی و نامرتبط با آموزه‌های دینی از امور قدسی که موید به متن است، روشنفکری دینی را نیز دچار مشکل کرده و متهم به هنجار شکنی و تجدید نظر طلبی در آموزه های دینی است. خلاصه کلاف سر در گمی است این وضعیت که آدمی نمی‌داند از کجا باید شروع کرد.

و اینگونه است که باید نتایج تفکر انضمامی ات را با خودت به جهان باقی ببری. حس خفگی اگزستانسیل تو این موقع ها متولد میشه.

بنیادی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 17:14

بله این پیوند باید سست شود و جایش را به پیوند نظم با خرد بدهد. راهش مبارزه با مظاهر سطحی مثل پوشش نیست. شخصا معتقدم بازشناسی دین تنها راه است اگرچه نمیدانم چگونه میتوان در این ساختار تکفیری کنونی چگونه میتوان از بازشناسی سخن گفت و متهم و تکفیر نشد؟ متاسفانه بی اهمیت ترین مسایل در نظام دین هم موجب تکفیر میشود. دیدیم که چگونه پرسش از وجود یا عدم وجود رقیه در کربلا و یا شهادت یا وفات حضرت زهرا س یکی دو تا مرجع تقلید شیعه را زمین زد!! حال ما جوجه طلبه های بی زبان معلوم است. کار چنان است که یک سلیقه در حجاب که معلوم نیست از کی جزء ذات حجاب شده است را اگر حتی پرسش کنی گویا مرتد شده ای.... بماند... وقتی مداح ها تئوریسین دین و اعتقادات مردم میشوند حال و روز تحقیق و پژوهش و روشنفکری و... معلوم است. مردم را بی خیال، در حوزه و دانشگاه هم چندان سطحی بالاتر از این در باب بازپژوهی دین نمییابیم.
خدا رحم کند

طرف خروار خروار ادعا مطرح می کند، می گویی خب کو دلیلت؟ می گوید من یقین دارم فلان یقین دارم بهمان...
وسط یک بحث اندیشناک شروع می کند به موعظه کردنت مجبورت می کند بگویی غلط کردم.

حورا جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 21:38

سختیش اینجاست که انتظار جامعه اینه که منِ چادری در کوه و دشت و باغ و ... هم چادر بپوشم... گاهی فکر میکنم اونایی که باهاشون مراوده دارم درباره من چی فکر میکنند وقتی میریم کوه و من چادر بر سر ندارم... بخودم میگم هر فکری کنند بر انتخاب من ترجیح نداره، چون نمیتونم اینقدر در قالب شغل و موقعیت اجتماعیم فرو برم...

یه وقتایی یه جورایی به نظرم به جامعه باید حق داد یه انتظاراتی رو داشته باشند؛ بیاییم قضیه رو اینطوری ببینیم که جامعه ، یعنی همین ها که دارن من نوعی رو با چادر سر کار اداری دولتی می بینن در حالی که یه تار موی من پیدا نیست ، میان و منو در کوه و دشت و دمن می بینند در حالی که حداقل تناسب رو با اون پوشش قبلی رسمی ندارم، خب من اینجا به جامعه حق میدم چشماش از تعجب گرد شه. اینجا به نظرم مشکل از جامعه نیست ، ریشه باید چیز دیگر باشه. تصور کن توی پرواز ایران دبی نشستی و خانوم چادری کاملن محجبی که ور دستت نشسته یهویی همه پرده های غیب رو میزنه کنار شاهد بازاری میشه چه جورش، خب تو باشی هنگ نمی کنی؟؟ من که هنگ می کنم ، دست خودمم نیست که هنگ می کنم.
اما خب اگه همین خاننوم اگر از وضعیت مانتویی-ساپورتی به شاهد بازاری بودن عروج مقام نماید من قول میدم اصن هنگ نکنم.
میخام بگم بعضی وقتا یه خبرای دیگه هست حوری جانم.

زینب دوشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 00:48

سلام عزیزم..
سال نو مبارک .ان شاا..سالی پر از دلخوشی های بزرگ داشته باشی..
والا در مورد انسان و جامعه ، آدم می مونه بالاخره طبق میل چه کسی پیش بره .جامعه یا خودش؟؟ سوال اینجاس که چرا ما باید تو جامعه گاهی پوششمون علیرغم میل باطنی مون باشه؟؟
واقعا محدوده ی رعایت نظم اجتماع تا کجاهاس؟؟

سلام زینب جان
سال نو شما هم مبارک خانوم
محدوده اش تا جاییه که عقلانی باشه.

حورا دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 14:47

مدت ها بود با ساق دست ها مشکل داشتم...بعد از یک بار شستن کیفیت شون را ازدست میدادن یا سفت بودن..قبل عید بطور تصادفی مغازه حجاب بین حرم و پاساژ قدس را دیدم و چند جفت از این ساق های جدید خریدم که هم کیفیت داشت و هم اندازه بود و هم زیبا...خلاصه دیشب ساق دست تازه ای خریده بودم و نشون دوستم داد...گفت این را برای پزشش خریدی یا زینت؟
منم از همه جا بیخبر گفتم برای پوشش. عالیه..مدتها دنبال همچین ساقی بودم که گفت نه این جلب توجه میکنه....
خلاصه از دیشب تو فکرم...چند تا جدیث هم دوستم اورد که باید مشکی بپوشیم.... و یا رنگای شبیهش...امروز سرچ میکردم سایت زیر را دیدم که اونم روی رنگ مشکی تاکید داشت و نیز خانومایی که چادرشون را زیر گلوشون نمیگیرن را « اهل ئرهیز از معاشرت با نامحرم » ندانسته است..خ دپرس شدم...یاد اینجا افتادم و گفتم نظر شما را هم بخوام...

اصل عدم تبرج است؛ و من فک می کنم این عدم تبرج می تونه بسته به شرایط شخص اشکال و فرم های مختلف به خود بگیرد و عمیقا با فهم های عسر و حرج افرین برای زنان مخالفم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد